شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا
اهریمنی در یک درام روانکاوانه
بازیگران: جک نیکلسون، شلی دووال، دنی لوید، اسکاتمن کرودرز، بازی نلسون، فیلیپ استون، جو ترکل. کارگردان: استنلی کوبریک. براساس داستانی از استفن کینگ. محصول ۱۹۸۰ کمپانی برادران وارنر.
جک نیکلسون، همیشه تلاش کرده که در دام ”ستاره سینما“ بودن و بازی در یکسری فیلمهای بیدردسر و قراردادی نیفته، به همین خاطر، مدام سعی میکرد خودش رو درگیر فیلمهائی بکنه که هنرمندهای خلاق با صداقت تمام میساختند و سعی میکردند یک کار شجاعانه و نوآورانه توی سینما بکنند. شکی نبود که استنلی کوبریک و درخشش دقیقاً همون کارگردان و فیلمی بودند که جک دنبالشون میگشته. این فیلم، به همان اندازه که بعضیها رو راضی کرد، خیلیها رو هم از کوره در برد. کسانیکه بهعنوان طرفدارهای پروپا قرص داستان استفن کینگ، فیلم رو دیده بودند (بعضی از دو آتشهترین اونها، حتی استفن کینگ را وارث بر حق ادگار آلنپو میدانند) این فیلمرو برداشت اشتباه و فاجعهآمیزی از بهترین کتاب کینگ قلمداد کردند، یک فیلم بزرگ، سرد و خالی که هیچ اثری از ترس و وحش هیجانانگیز کتاب در اون دیده نمیشه. اما اونهائیکه کتاب کینگ رو چیزی بیشتر از یک داستان عامهپسند خوشرنگ و لعاب نمیدونستند، اصرار داشتند که نبوغ استنلی کوبریک باعث شده که یک کتاب زیرکانه اما کماهمیت تبدیل به یک اثر سینمائی درجه یک بشه. آدمهائی که در کل از فیلمهای ترسناک و بهخصوص از داستانهای ارواح خوششون میاومده، خودشون رو به اون راه زدند، چون این فیلم تقریباً تمام قواعد سنتی این تیپ داستانها رو زیر پا گذاشته بود. اما در عوض، اونهائیکه این قواعد کلیشهای، سادهانگارانه و بیارزش رو به تمسخر میگرفتند، از شیوه خباثتآمیز و غیرمعمول کوبریک در حذف قسمتهای بیمعنی و پوچ داستان مبهوت شده بودند.
داستان فیلم از جائی شروع میشه که جک تورنس (نیکلسون)، معلم سابق و نویسنده مشتاق، برای استخدام بهعنوان سرایدار موقت، به یک هتل بسیار بزرگ به نام ”اوورلوک“ در یک گوشه دور افتاده از کوهستانهای کلرادو مراجعه میکنه. این هتل که در ماههای تابستان پر از مسافره، در تمام طول زمستان بسته است. مدیر هتل (باری نلسون) بهطور محرمانه به جک میگه که سرایدار قبلی، ظاهراً به خاطر احساس تنهائی و پوچی عقلش رو از دست داده و با تبر به جان دو دختر خردسالش افتاده، و البته خیلیها هم اعتقاد دارند که دیوانه شدن این سرایدار فقط به خاطر مشکلات روحی نبوده، بلکه مکان احداث این هتل، که قبلاً قبرستان سرخپوستها بوده در این قضیه بیتأثیر نیست. شایعات بیپایان در مورد ارواح این بومیهای آمریکائی وجود داره که میگه اونها هنوز توی این محل سرگردانند و با تسخیر جسم ساکنین هتل، اونها رو وادار به انجام کارهای وحشتناکی میکنند.
با تمام اینها، جک اهمیتی به این اطلاعات نمیده و بابت گرفتن این شغل خیلی هم خوشحاله، چون هم از نظر اقتصادی به نفعشه و هم بهش این اجازه رو میده که در یک مکان خلوت و بدون مزاحم، که همیشه آرزوش رو داشته، بتونه داستان بزرگ آمریکائی خودش رو بنویسه. بههمین خاطر، با همسرش وندی (شلی دووال) و پسر کوچکش دنی (دنی لوید) به این هتل عظیم و دراندشت نقل مکان میکنه. در ابتدا، همه چیز روبهراه بهنظر میرسه: دنی با سه چرخهاش مشغوله و توی تمام راهروهای هتل میگرده، وندی هم تبدیل به کاریکاتوری از یک خانم خانهدار و مادر وظیفهشناس میشه و جک، با شور و هیجان شیداگونهای کار بر روی کتابش رو شروع میکنه. اما چیز دیگری هم در کنار زندگی این سه نفر توی این هتل وجود داره، یک نیروی ماوراء طبیعی. هرکدوم از اعضاء این خانواده بهنحوی این حضور رو حس میکنه: ارواح دو دختر خردسالی که در اینجا کشته شدهاند، مخلوقات آش و لاش شده و هراسآوری که در همه جای هتل پراکندهاند، دیوارهائی که سیل خون از اونها جاری میشه و در نهایت سر راهش همه کس و همه چیز رو با خودش میبره. دنی، به خاطر روشنضمیر بودن و استعداد خاصش در پیشبینی وقایع (به قول یک آشپز سیاهپوست پیر، توانائی ”درخشش“) میتونه مرزهای زمان و مکان رو پشت سر بگذاره. او با یک دوست خیالی به اسم تونی در ارتباطه که سالها در کنارش بوده و حالا داره در مورد نیروهای هولناکی که دور و بر اونهاست بهش هشدار میده. دنی میبینه که پدرش داره یواشیواش تسلیم این نیروهای شیطانی میشه (یک صدای اهریمنی به جک میگه: ”تو سرایدار این هتلی. تو همیشه سرایدار اینجا بودهای.“) ظاهراً این نیروی نادیدنی که قبلاً جان آدمهای بیگناه دیگهای رو هم گرفته، اینبار جسم جک رو برای حلول انتخاب کرده.
بدون هیچ تردیدی، فیلمبرداری و تدوین و موسیقی متن دقیق و باظرافت فیلم، هر بینندهای رو مبهوت و غرق در تحسین میکنه. بعضی از منتقدین، از دیدن دستاوردهای تکنیکی کوبریک از خود بیخود شده بودند. جک کرول در نیوزویک نوشت: ”درخشش، نخستین فیلم حماسی ترسناک در تاریخ سینما است. کوبریک نه تنها خود ترس، بلکه زیبائی منحرفانه ترس رو هم به نمایش گذاشته.“ و ضمناً ”عشق بیمانند کوبریک به جنبههای تشریفاتی و تکنیکی فیلمسازی“ رو ستایش کرد. ریچارد شیکل هم در تایم، با تحسین ”سبک استادانه و هوشمندی موشکافانه کوبریک“ به او به خاطر ”نادیدهگرفتن انتظارات کلیشهای از یک فیلم ترسناک“ تبریک گفت و تأکید کرد که ”این کارگردان دست بهکاری زده که کسی جرأتش رو نداشته.“
منتقدینی که موفق به پذیرفتن شیوه کوبریک در به تصویر کشیدن کتاب کینگ شدند، همگی بازی جک رو تحسین کردند. کرول نوشت: ”در کنار تمام آن افکتهای خیرهکننده، قدرتمندترین و ترسناکترین عنصر در فیلم درخشش چیزی نیست بهجزء دگردیسی صورت جک نیکلسون از ظاهر یک پدر مهربان و باعاطفه به یک اهریمن جنایتکار.“ کرول همچنین به این اشاره کرد که ”لبخند مرگبار“ معروف جک نیکلسون رو انتخاب کرده باشه. جک تورنسی که نیکلسون به ما نشون میده یک نمونه کلاسیک از بازی ترسناکه: این دگردیسی جنبههای کمیکی هم داره، و همین بیادمون میاندازه که شیطان، شرورترین دلقکیه که میشناسیم.“ شیکل هم با او همعقیده بود: ”کوبریک توقع زیادی از نیکلسون داشته چون میبایست با ایفای یک نقش به شدت انزجارآور، توجه کامل بیننده رو به خودش حفظ کنه، و نیکلسون با نقشآفرینی جنونآمیز و خیرهکنندهای انتظار کوبریک رو برآورده میکنه.“
با اینوجود، به اعتقاد برخی از منتقدین، بازی نیکلسون در این فیلم یکی از غیرمنضبطانهترین و تصنعیترین نقشآفرینیهای این بازیگر معمولاً ”واقعگرا“ بوده. برای اونها، شوخیهای فیلم اصلاً جالب نبودند: ”اینکه وندی میفهمه تمام کتاب جک فقط تکرار این عبارته: ”کار زیاد و نداشتن تفریح جک رو تبدیل به یه آدم خنگ کرده“ که به اشکال مختلفی تایپ شده؛ اینکه نیکلسون ادای ریچارد نیکسون رو در میآره؛ و یا اینکه جک وقتی داره با تبر، در میشکنه تا زنش رو بکشه، جمله معروف افتتاحیه Tonight Show رو داد میزنه: ”جانی اومده!“
اونها این لحظات رو نه تنها جنبههای بیاهمیت و غیرقابل قبولی در ساختار سنتشکنانه فیلم میدونستند، بلکه بهشون ثابت شده بود که این فیلم در عین عظمت و پیچیدگی، از درون خالیه و داستان ترسناکی رو که میشد باهاش کار بهتری ارائه داد از ارزش ساقط کرده. جان سایمن در National Review نوشت: ”بازی نیکلسون، از همون ابتدای فیلم بسیار بد و ناخوشاینده.“ پاولین کیل که معمولاً از تحسینکنندگان جک بود در The New Yorker نوشت: ”هیچکدوم از کارهاش آدم رو سورپریز نمیکنه، اصلاً نمیشه هیچ ابتکاری رو در بازیش حس کرد...“ کالین ال. وستربک جونیور در Commonweal به این نکته اشاره کرد که: ”واقعیت اینکه که کوبریک دست نیکلسون رو باز گذاشته تا هر کار میخواهد بکنه. جک قرار بوده حتی قبل از اینکه با خانوادهاش به اوور رلوک بیاد، خطرناک و دیوانه بهنظر برسه.“ که البته چنین تحلیلی، عنوان ”تریلر روانشناسانه“ رو از داستان فیلم میگیره. برای ایجاد تعلیق، باید مجنون شدن این آدم تدریجی باشه، اما جک از همون اول که وارد هتل میشه و پیش از مواجه شدن با نیروهای شیطانی، مدام در حال جست و خیز و حرکات غیرضروریه. کینگ با دقت فراوان فقط اشاره گذرائی به مستعد بودن این آدم برای دیوانگی میکنه و بعد او را دقیقاً در موقعیتی قرار میده که قدم به قدم در این ورطه تاریک سقوط کنه و به یک سرنوشت وحشتناک برسه. اما کوبریک که مشخصاً هیچ علاقهای به این ریزهکاریها در شخصیتپردازی و یا طرح داستانی نداشته و بیشتر مسحور آخرین پیشرفتهای تکنولوژیک در فیلمبرداری و تدوین افکتهای صوتی بوده، توجه چندانی به عناصر روائی فیلم از خودش نشون نمیداد.به قول پاولین کیل: ”اگر درخشش منظوری داشته باشه، این منظور چیزی بهجزء تعقیب نیست.“ سایمن هم ناتوانی ذاتی کوبریک در ارتباط با دیگران رو بزرگترین دلیل نارسائی فیلم میدونست: ”در این فیلم دوساعت و نیمه کسلکننده، یک مرد، زن یا بچه درست و حسابی نمیبینیم.“ و البته، این همون نقطه کلیدیه که فیلم از داستان کینگ فاصله میگیره، چون کینگ در کتابش، شخصیت و حالتهای روانی هر کدام از این کاراکترها رو به دقت توصیف میکنه و بعد ماجرائی رو خلق میکنه که در اون، تمام حرکات این آدمها با توجه به شناختی که ازشون داریم بهنظر واقعی میآد.
بهعنوان مصداق، در داستان اصلی، ما خیلی راحت جک رو درک میکنیم، چون یک بازیگر بزرگ نیست که قرار باشه ماراتن سخت و اغراقشدهای رو بازی کنه، در عوض، با آدم بیدفاع، دلمرده و آشفتهای طرفیم که خیلی هم انزجارآور نیست. جک در کتاب، در آرزوی نوشتن یک داستانه و متقاعد شده که جنایت قبلی در این هتل میتونه منبع الهام خوبی برای کتاشب باشه، بنابراین کشش او به طرف این جنایت قابل درکه. اما این آدم اونقدر که باید استعداد نداره، و برای همینه که وقتی جک تورنس نمیتونه داستان رو روی کاغذ بیاره، و در اعماق وجودش میدونه که اشکال از خودشه، مجبور به فرافکنی میشه و گناه رو به گردن دیگران میاندازه. در ذهن جک، خانوادهاش مقصر اصلی ناتوانی او در تکمیل کتابش هستند. حالا از ترکیب چنین احساسی با علاقه وسواسگونه جک به قتلهای قبلی در این هتل، این حس وحشتانگیز در او ایجاد میشه که سرایدار فعلی هم باید همون راهی رو بره که سرایدار قبلی هتل رفته بود. حالا هر چیزی که بعد از این اتفاق میافته رو میشه در قالب یک داستان ارواح و یا یک داستان ترسناک روانشناسانه تفسیر کرد.
در فیلم، این ابهامات کنجکاوکننده جای خود را به حرکات هراسآور بازیگرها و دوربین دادهاند. خودنمائی کوبریک در فیلمسازی جائی برای ایدههای کینگ نگذاشته، در حقیقت دور و بر این ایدهها سر میخوره، همونجور که سه چرخه دنی توی کریدورهای تودرتوی هتل سر میخوره، سریع اما بیهدف. استیل بدون مفهوم، تکنیکی که وظیفهاش فقط جلب توجه بیننده است. از لحاظ کاراکتر و یا درام، محتوائی در کار نیست، در عوض، فرم برای کوبریک (و کسانیکه شیوه او را در این فیلم میپسندند) تبدیل به محتوا شده. پاولین کیل اعتقاد داشت: ”کوبریک عاشق نماهای تراولینگ بینهایت نرمی بوده که با استیدی کم گرفته.“ و شکی نیست که کوبریک این نماها رو بیشتر از شخصیتهای داستانش دوست داشته. هنری برومل عقیده داره: ”کوبریک، خیلی ساده جک رو تبدیل به یک لولوخورخوره اغراق شده و به شدت استیلیزه کرده که از توی تاریکی درمیآد و بچهها رو میترسونه.“
اما ظاهراً خود جک، از بهوجود آمدن چنین موقعیتی خیلی هم خوشحال بود، چون در ماه مه ۱۹۸۰ اعلام کرد: ”در شش ماه آینده، من در رویاهای ده تا صد میلیون آدم حک میشم.“ او حتی ادعا میکرد که دلش میخواسته این آدم حتیالامکان، خیلی خبیثتر از چیزیکه دیدهایم از کار در بیاد: ”اگه دست خودم بود خیلی بدتر از این حرفها میشد... از چیزیکه توی این آدم خوشم میاومد این بود که اینقدر خل و چل بود که دوست داشت قبل از هر کاری دیگران رو حسابی بترسونه...“ بارها پیش اومد که وسط فیلمبرداری، جک با حالتی عصبی برداشت رو قطع میکرد و میپرسید: ”خدای من، استنلی، من زیادی گذشت به خرج نمیدم؟“
بدون تردید، تجربه کار در این فیلم تجربه بیمانندی بود. جک یاد گرفت که کوبریک سادهترین برداشتها رو بارها و بارها تکرار میکنه تا بالاخره یک اتفاق خاص بیفته که به اون برداشت حال ویژه و یگانهای بده. اسکاتمن کرودرز، همبازی جک در این فیلم، بعدها گفت: ”اون جک رو وادار میکرد بدون هیچ دیالوگی از جلوی دوربین رد شه و پنجاه بار این صحنه رو میگرفت. حتی یکبار شلی و جک و اون بچه رو وادار کرد هشتاد و هفتبار از جلوی دوربین رد بشن. همیشه دنبال یه چیز نو بود و تا وقتی بهدستش نمیآورد راضی نمیشد.“ شایعات زیادی درباره اختلافات نیکلسون و کوبریک سرصحنه وجود داشت. نیکلسون بعدها به نیوز ویک گفت: ”من اصولاً خارج از صحنه زیادی غر میزنم. بیشتر از این شاکی بودم که چرا این آدم، از شانس من تنها کارگردان تاریخ سینماست که برای نورپردازی صحنه از بدل استفاده نمیکنه. ما باید تمام مدت اونجا مثل میخ میایستادیم تا نورپردازیمون کنن. اینکه آدم کمالگرا باشه حتماً دلیل بر این نیست که آدم کاملیه.“
اما ترجیح همیشگی نیکلسون در مورد فیلمهای مردمپسند (و کارگردانهائی که بهجای زرق و برق تصویر بیشتر به فکر تمرکز روی شخصیتپردازی باشند) این حس رو در آدم ایجاد میکنه که قاعدتاً او هم تا حدودی نسبت به بنیان و اساس توخالی درخشش آگاهی داشته. او در گفتگوئی که در ۱۹۷۴ با جین سیسکل راجع به فیلم آخرین جزئیات داشت حرفهای جالبی زده بود که خواهی نخواهی به کوبریک مربوط میشد: ”دورانی بود که توی سینما، تدوین من درآوردی و حرکات عجیب و غریب دوربین مد شده بود. اما فکر میکنم و امیدوارم روزی برسه که تنها عنصر غیرمعمول در یک فیلم، کاراکترهای اون فیلم باشه. بعد از اینکه بینندهها به اندازه کافی جلوههای ویژه ترسناک، تخیلات جنسی و خشونت بیحد و حصر رو ببینن، تنها چیزیکه براشون باقی میمونه همونهاست که در قدیم هم داشتهاند، یعنی آدمهای غیرمعمولی که کارهای جالب و درخشانی انجان میدن.“ نیکلسون در درخشش، دقیقاً در همان نوع فیلم بازی کرد پنج سال پیش از این محکومش کرده بود.
با تمام اینها، کشش جک به این نقش، قابل درک بود. جک تورنس اولین نقش نیکلسون بود که در اون، همنام کاراکترش بود. تورنس مثل همزاد جک میموند، نمودی از کابوس همیشگی او درباره اینکه در صورت عدم موفقیت در حرفهاش ممکن بود چه عاقبتی در انتظارش باشه. تصویر جک تورنس با اون لبخند زورکی وقتیکه برای گرفتن این شغل به هتل مراجعه میکنه، بدون هیچ تردیدی الهام گرفته از روزهائی بود که نیکلسون بهعنوان یه بازیگر ناشناس برای تست بازیگری میرفت و مجبور بود با بیریائی به آدمهائی لبخند بزنه که احتمالاً توی این تست ردش میکردند. شدت دلزدگی و ناامیدی تورنس وقتیکه میخواد یکچیز باارزش بنویسه، و خشم عظیمش نسبت به اعضاء خانوادهاش وقتی مزاحمش میشن، به دوران زندگی مشترک جک با ساندار نایت و تقلای بینتیجه جک برای نویسنده شدن در اون ایام برمیگرده. جک در ۱۹۸۶ به نیویورک تایمز گفت: ”یکی از صحنههای فیلم رو خودم نوشتهام. اونجائیکه پای ماشین تایپ نشستهام. وقتی از زنم جدا شدم همین وضعیت رو داشتم. صبحها توی فیلم بازی میکردم و شبها باید فیلمنامه مینوشتم، و همسر عزیزم وقت و بیوقت بالای سرم خراب میشد من این مسئله رو به استنلی گفتم و آوردیمش توی فیلم. یادم میآد پشت میزم نشسته بودم و به زنم میگفتم: اگه حتی صدای این ماشینتایپ رو نشنیدی، دلیل نمیشه که در حال نوشتن نیستم. ازش کینه بهدل گرفته بودم و خب، طلاقم داد.“
شوخی فیلم راجع به بیارزش بودن کار ”خلاقانه“ تورنس، به ترس عمیق نیکلسون (و شاید هر نویسندهای) از بیمعنی بودن و بهدرد نخور بودن کاری مربوط میشه که از توی دستگاه تایپ بیرون میآد: ”من سابقاً مینوشتم. بنابراین انسداد فکری این آدم رو خوب درک میکنم.“ و نقش دشوار و پرمسئولیت پدر، نه تنها احساس این فیلم، بلکه خیلی از پروژههای دیگهای بوده که نیکلسون رو (با تمام احساسات ضد و نقیضش نسبت به آدمی به نام پدر) بهطرف خودش جلب کرده. در ضمن، جک اعتراف میکنه که در کودکی، درست مثل دنی توی این فیلم، یک همبازی خیالی داشته.
جک با تقلید از ریچارد نیکلسون، تمایلات سیاسی و دیدگاهش رو نسبت به شیطان به نمایش گذاشته (جک در ماجرای رسوائی واترگیت گفته بود: ”راستشو بخواین، من سالها پیش شخصاً نیکسون را استیضاح کرده بودم.“) حتی این واقعیت که خیلی از توهمات جک تورنس در گوشه و کنار هتل مربوط به دهه ۲۰ هستند (به قول کرول ”اشباح خوشگذرانی که درست از توی گتسبی بزرگ دراومدهاند.)، باز هم به جنبه اتوبیوگرافیک قضیه برای نیکلسون برمیگرده، چون جک در تمام زندگیش عاشق و شیدای گتسبی بزرگ بوده. بیهدفی و سرگردانی تورنس در زندگی رو میشه در راستای تمام مصیبتهائی دونست که خودش در اوایل زندگیش تجربه کرده بود. مشکل تورنس ”پدر“ با مشروبات الکلی، برای جک که توسط یک آدم الکلی بزرگ شده بود آشنا و قابل لمس بود. تورنس رو میشه بهترین نمونه از شخصیتهائی دونست که یک زندگی دوگانه دارند: یک پدر دوستداشتنی و یک قاتل با تبر، یک نانآور میانه حال و یک هنرمند پرتلاش، سرایدار و نویسنده، جک تورنس و آدمهای دیگری که از گذشته به سراغش اومدهاند.
برای خورههای فیلم، جالبه که بدونن این جمله ”جانی اومده!“ ایده خود جک بوده. خوشتون بیاد یا بدتون بیاد، اهمیتی نداره. خودش میگه: ”استنلی ساکن انگلستانه و واقعاً نمیدونست معنی این جمله چیه!“
منبع : مجله دنیای تصویر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست