یکشنبه, ۱۱ آذر, ۱۴۰۳ / 1 December, 2024
مجله ویستا
خاتمی نه، خاتمیسم آری
هنوز دو هفته از انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری اسلامی ایران نگذشته بود که سعید حجاریان در مقالهای برای نشریه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عبرتهای انتخابات دوم خرداد ۷۶ را اینگونه نوشت:
باید هرچه زودتر برای جنبش اجتماعی برخاسته در کوران انتخابات فکری کرد و ظرف سازمانی مناسب را برای نهادینه کردن این تحرک عظیم فراهم آورد. نباید تصور کنیم کار دیگر تمام شده و دنیا به کام شده است و لذا مردم باید به منزل رفته و به صورت تماشاچیان منفعل تا چهار سال بعد منتظر رقابتهای انتخاباتی و وعدههای ما باقی بمانند. باید مردم را سیاسی و در صحنه نگاه داشت. (عصر ما: ۱۷ خرداد ۷۶)
اکنون نزدیک به سه چهار سال از آن روزگار میگذرد. آیا استراتژی سعید اجرا شده است؟ آیا ظرف سازمانی مناسب برای جنبش اجتماعی برخاسته در کوران انتخابات دوم خرداد ایجاد شده است؟ آیا مردم به منزل نرفته و به صورت تماشاچیان منفعل و منتظر وعدههای اصلاحطلبان درنیامدهاند؟ آیا مردم سیاسی و در صحنه ماندهاند؟
سعید حجاریان در عبرتهای انتخابات مهمترین گام در این زمینه را «تقویت نهادهای مختلف مدنی» .... «یعنی ایجاد یا گسترش تشکلهای صنفی، راهاندازی و حمایت مطبوعات منتقد و مستقل، تقویت احزاب و جمعیتهای سیاسی و اجرای سریع قانون شوراها» معرفی کرده بود. انتخابات شوراها البته در اسرع وقت برگزار شد و دولت اصلاحات بدان مفتخر شد اما در عمل همین نهاد مدنی به ظرفی برای جنبش اجتماعی رقیب اصلاحطلبی یعنی جریان اصولگرایی تبدیل شد و یک رییسجمهور بالفعل (محمود احمدینژاد) و یک رییسجمهور بالقوه (محمدباقر قالیباف) را پرورش داده است. روشن است که اصلاحطلبان بخصوص دولت اصلاحات میتوانند به رقیبپروری و آزادمنشی افتخار کنند اما از منظر استراتژی سیاسی باید به این پرسش پاسخ دهند که چگونه دوم خرداد در طول زمان از محتوا تهی شد، به ظرفی خالی بدل شد و رقیبی که اهل دموکراسی نبود آن را پر کرد؟ چگونه شد که از دل تکنوکراسی هاشمیرفسنجانی دموکراسی سیدمحمد خاتمی درآمد و از درون دموکراسی سیدمحمد خاتمی موبوکراسی محمود احمدینژاد. اگرچه تبدیل و ارتقای فنسالاری به مردمسالاری قابل فهم است اما چرا مردمسالاری به عوامسالاری تبدیل شد؟
جواب را نمیتوان به عوامل نهان و دستهای پنهان و امدادهای غیبی عودت داد که متاسفانه یا خوشبختانه مهمترین دستاورد دموکراتیک اصلاحطلبان یعنی نهادشوراها در هر سه دوره خود از این امدادهای غیبی بری بوده است: مردم در دوره اول شوراها به اصلاحطلبان چک سفید دادند و در دوره دوم حتی اگر نگوییم به اصولگرایان رو کردند در شرایطی کاملاً دموکراتیک (بدون هیچ رد صلاحیت) از اصلاحطلبان روی گرداندند و در دوره سوم به فهرستی رای دادند که ترکیبی از مشهورین و مت؟؟؟ بدون گرایش سیاسی و جناحی بودند و کم و بیش و حتماً بیش از آن چه تصور میشود عقلگرایانه و اعتدالگرایانه رای دادند. فرض کنیم انتخابات دیگر همه در معرض امدادهای غیبیاند؛ چرا در شوراها هنوز مردم به اصلاحطلبان چک سفید نمیدهند؟
واقعیت را اما باید در جای دیگر جست: اصلاحطلبان تا پیش از دوم خرداد ۱۳۷۶ یک جناح سیاسی بودند. جناح سیاسی نه حزب است و نه جنبش اجتماعی. بخشی از حاکمیت است که بر سر دستیابی به دولت و مجلس با بخشهای دیگر حاکمیت رقابت میکند. اصلاحطلبان کم و بیش از انتخابات مجلس سوم به فکر هویت مستقل برای خود افتادند و اگرچه دفتر تحکیم وحدت در انتخابات مجلس دوم نیز ساز جدا زده بود اما با تاسیس مجمع روحانیون مبارز ستون فقرات این جناح شکل گرفت و به تدریج انجمنهای سیاسی منفی آن (مانند انجمن اسلامی مهندسان، معلمان، مدرسین دانشگاهها، جامعه پزشکی و ...) حول این مجمع سیاسی مذهبی و نیز سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گرد آمدند. این جناح سیاسی بهتدریج سهم خود را در حاکمیت از دست داد و در فقدان کاریزمای خود یعنی امام خمینی رو به افول رفت. برخی از مدیران آن نیز حول کاریزمای جدیدی یعنی هاشمیرفسنجانی جمع شدند که چون از ارزشهای جدید (مانند توسعه) دفاع میکرد چندان با جناح سیاسی سابق نسبتی نداشت بلکه برای مدت کوتاهی علیه آن بود. درگذشت سیداحمد خمینی جناح خط امام (نام سابقه جناح اصلاحطلبان) را بیش از پیش تضعیف کرد و به محاق برد. دوم خرداد ۱۳۷۶ به صورت ناگهانی اصلاحطلبان را صاحب یک کاریزمای تازه به نام سیدمحمد خاتمی کرد به گونهای که نفوذ هاشمیرفسنجانی نیز تحت تاثیر او قرار گرفت و از همین زمان افول اصلاحطلبان هم در افق دیده شد.
اصلاحطلبان همانگونه که در گذشته نتوانستند حمایتهای سیاسی و معنوی امامخمینی را به نهاد تبدیل کنند و با درگذشت رهبر انقلاب اسلامی از حاکمیت کنار گذاشته شدند، موقعیت سیاسی و اجتماعی سیدمحمد خاتمی را نیز به نهاد تبدیل نکردند و پس از پایان دوره ریاستجمهوری او از حاکمیت کنار رفتند یا کنار گذاشته شدند. اما چگونه میتوان یک سرمایه سیاسی (مانند امامخمینی یا سیدمحمد خاتمی) را به نهادی سیاسی تبدیل کرد؟
ظاهراً مجمع روحانیون مبارز با ایجاد تشکلی صنفی سیاسی مذهبی و حزب مشارکت با ایجاد تشکل سیاسی روشنفکری سرمایههایی مانند امامخمینی یا سیدمحمد خاتمی را به نهاد تبدیل کردهاند. اما هیچ یک از این دو نهاد نتوانستهاند چتری فراگیر برای همه اصلاحطلبان فراهم آورند و بهخصوص جبهه مشارکت سیدمحمد خاتمی را به جای شخصیتی ملی و جبههای به چهرهای گروهی و ایدئولوژیک فرو کاسته است.
سید محمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ تنها عضو مجمع روحانیون مبارز نبود. در آن روزگار که هنوز جبهه مشارکت شکل نگرفته بود، جناح خط امام یا چپ اسلامی بر چند پایه و برمبنای الگوی کار جمعی فعالیت میکرد. واقعیت این است که احیاگر جناح چپ در آنزمان و هدایتگر آن از رکود به فعالیت در درجه اول سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود. این سازمان پس از یک دوره انحلال، در آغاز دهه ۷۰ احیا شد و با انتشار نشریه تاریخی عصر ما جناح چپ را از نظر تحلیلی آماده ورود به انتخابات (مجلس پنجم و بعداً ریاستجمهوری هفتم) کرد. در این زمان بهجز انجمنهای سیاسی اسلامی چپگرا (ائتلاف خط امام) کمتر گروهی فعال بود. مجمع روحانیون مبارز در قهر سیاسی بسر میبرد و روزه سکوت گرفته بود و دفتر تحکیم وحدت هنوز به جمعبندی سیاسی نرسیده بود. موسسان جبهه مشارکت نیز یا با سازمان مجاهدین انقلاب همکاری میکردند (سعید حجاریان) یا در مراکز تحقیقاتی و تحصیلی داخل و خارج از کشور بودند (محسن میردامادی)
تحلیلهای مجاهدین انقلاب و ترغیبهای هاشمی رفسنجانی ابتدا مجلس پنجم را از انحصار راست درآورد و به تاسیس کارگزاران سازندگی منتهی شد و سپس به اتکای اقلیت مقتدر مجلس پنجم جناح چپ قصد کرد میرحسین موسوی را جانشین هاشمیرفسنجانی کند و با ناطقنوری رقابت کند. موتور این حرکت همچنان مجاهدین انقلاب بودند اما هنگامیکه موسوی نیامد و خاتمی نامزد شد نقش روحانیون مبارز در کار بیشتر شد. در عینحال تردیدی نباید کرد که ریاست جمهوری سیدمحمدی خاتمی و تبدیل او به چهرهای کاریزماتیک فرآیندی شخصی یا حزبی نبود. اگر نبود تحلیلهای مجاهدین انقلاب اسلامی، اگر نبود بدنه اجتماعی دفتر تحکیم وحدت، اگر نبود برنامهریزی ستادی و رسانهای کارگزاران سازندگی، اگر نبود چانهزنیها و سخنوریهای متهورانه رهبران روحانیون مبارز، اگر نبود نظریهپردازیهای روشنفکران دینی و اگر نبود آرای تکتک شهروندانی که به خاتمی رای دادند او هرگز رئیسجمهور نمیشد. اگر قائل به این برهان باشیم که هر عملی را عکسالعملی است که میتوان با فهم آن عکسالعمل معنای عمل را فهمید تحولات پس از دوم خرداد دقیقا نشان میدهد چه کسانی خاتمی را رییسجمهوری کردند: هنوز سالگرد دوم خرداد نشده بود که غلامحسین کرباسچی زندانی شد؛ هنوز از سالگرد دوم خرداد نگذشته بود که دفتر تحکیم وحدت در حادثه ۱۸ تیر در معرض فروپاشی قرار گرفت؛ هنوز دوره اول دولت خاتمی تمام نشده بود که سعید حجاریان ترور شد و سپس عباس عبدی و هاشم آقاجری و عمادالدین باقی و محسن کدیور و اکبر گنجی و ... به زندان رفتند و رئیس دولت اصلاحات حتی در برابر بازداشت وزیرش عبدالله نوری سکوت کرد. میدانیم که رئیسجمهور مقام اول کشور نیست و حوزه اختیارات او محدود است. میدانیم که خاتمی نباید هزینه رفتارهای سیاسی فردی را بدهد. میدانیم که مصلحت در سیاست از حقیقت برتر است. اما مگر خاتمی فقط رییسجمهور بود؟ مگر او به قصد رییسجمهوری در سالهای ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶ وارد انتخابات شده بود؟ میگویند سیدمحمد خاتمی قصد رهبری اصلاحات را نداشت اما مگر نمیگویند که او میخواست با شرکت در انتخابات و کسب رای اندک اما متناسب رهبر حزب اقلیت شود؟ سیدمحمد خاتمی برای رایدهندگان دوم خرداد ۱۳۷۶ نه یک تکنوکرات و مدیر و بورکرات که یک دموکرات و روشنفکر بود که از حقوق مخالفان دفاع میکرد.
قصد داوری اخلاقی درباره خاتمی نداریم که او از نظر سلامت مالی و خلقی در زمره پاکترین رجال سیاسی معاصر ایران است؛ تردیدی هم نداریم که دل خاتمی از بازداشتها و توقیفها بدرد میآمده اما داوری سیاسی درباره خاتمی ضروری است. داوری سیاسی به معنای ارزیابی توان یک رهبر سیاسی در متناسب ساختن سود و زیان فعالیتهای سیاسی. اجازه دهید بار دیگر به سعید حجاریان رجوع کنیم: دو سال قبل از دوم خرداد در دهم خرداد ۱۳۷۴ سعید در عصر ما، ارگان مجاهدین انقلاب به طرح شاخصهای ناهنجاریهای رفتار سیاسی پرداخته بود. اولین ناهنجاری ابهام و سیالیت بود: «موضعگیریهای برخی جریانات سیاسی به قدری مغشوش و ضد و نقیض است که انسان شک میکند که آیا این جریانات وحدت رهبری و برنامه و مرامنامه و اساسنامه دارند یا جبههای با طیفهای رنگارنگ سیاسی هستند» و این همان ناهنجاری سیاسی عصر خاتمی بود که البته همه ما در آن شریک هستیم اما سیدمحمدی خاتمی شریک اول آن است. این حق خاتمی بود که از اصلاحطلبان بخواهد رفتارهای فردگرایانه پیشه نکنند اما اول باید روشن میشد رفتار جمعی را چه کسی و کجا تعیین میکند؟ عقل جمعی اصلاحطلبان کجا بود؟ حتی اگر ولایت سیاسی خاتمی را قبول کنیم، نص صریح نظرات او کجا بود تا تندرو از میانهرو جدا شود؟ فروریزی دامنههای اصلاحطلبی از جنبش دانشجویی تا جریان روشنفکری و سپس گروههای سیاسی حامی خاتمی تا جایی ادامه یافت که در پایان راه حتی وزرای محافظهکار خاتمی، تندرو خوانده شدند و در انتخابات مجلس هفتم ردصلاحیت شدند و اکنون جز خود خاتمی همه اصلاحطلبان، تندرور خوانده میشوند و این فقط ترفند رقیب نیست، فقدان تعریف رفیق هم هست.
ناهنجاری دوم بیتجربگی سیاسی است: «قریب به اتفاق جریانات سیاسی کشور فاقد حداقلهایی از تجربه سیاسی هستند. این جریانات در بهترین حالت پس از انقلاب و در پرتو حمایتهای خاصی به وجود آمدهاند و در میان آنها کادر حرفهای سیاسی کمتر به چشم میخورد» آیا امروز جز اصلاحطلبان مصداق دیگری برای این ناهنجاری وجود دارد؟ سعید حجاریان در سال ۱۳۷۴ محافظهکاران را مصداق بیتجربگی سیاسی میدانست اما در فاصله سالهای ۸۴-۱۳۷۶ کدام جریان سیاسی: ۱- با نزاع در شورای شهر تهران آن را و سپس همه قدرت را نه با زور که با رای مردم از دست داد؟ ۲- لایحههایی موسوم به لوایح دوقلو را به مجلس ارائه کرد و آن را خط قرمز خود خواند و آنگاه هر دو را از مجلس بازپس گرفت؟ ۳- به تحصن سیاسی در پارلمان و استعفای ناتمام در کابینه دست زد اما در نهایت تن به انتخابات مجلس هفتم و دولت نهم داد و قدرت را واگذار کرد و جز داغ رد صلاحیت بر پیشانی وکلا و وزرای خود چیزی بهدست نیاورد؟ ۴- به روزنامهنگاران و نیز روشنفکران آزادی نسبتاً مطلق بیان داد و آنگاه که نهادهای قضایی و امنیتی این آزادی را سلب کردند هیچ طرحی و برنامهای برای اعاده یا اداره آن نداشت؟ ۵- رجال سیاسی درجه اول خود را یک به یک به اتهامات عدیده از کف داد به گونهای که برای جانشینی خاتمی جمعی از پیش رد صلاحیت شده بیشتر در دست نداشت و آنان که تایید صلاحیت میشدند نیز به بیش از سه جناح تبدیل شدند و جناح رقیب را بهقدرت رساندند.
سومین ناهنجاری از نظر سعید حجاریان بیاصولی سیاسی است: «اگر تنها معیارهای پراگماتیستی راهنمای عمل سیاسی باشد و یک جریان سیاسی به تناسب موقعیت و به مقتضای منافع آنی و زودگذر خود تصمیم بگیرد ناچار خواهد شد یا از اساس خود را مقید به هیچ اصلی (جز مصالح آن) نداند یا در حین عمل دائماً از مواضع خود عدول کرده و برای راه انداختن چرخ امور جاری به روزمرهگی و خردهکاری بپردازد.»
اگر سعید این مقاله را سال ۱۳۷۴ ننوشته بود شک میکردیم که او درباره امروز اصلاحطلبان سخن میگفت. اصلاحطلبان که در آغاز روشنفکرانی اتوپیایی بودند در گذر زمان به بورکراتهایی مصلحتگرا تبدیل شدند که دست کارگزاران هاشمیرفسنجانی را از پشت بسته بودند. تردیدی نداریم که دولت خاتمی در دولتمردی از دولتهای دیگر (بجز دولت اول هاشمیرفسنجانی) کارآمدتر بوده است. مردم ما که اکنون تجربه دولتمردی محمود احمدینژاد را طی میکند معنای گرانی و رونق و رفاه اقتصادی و عزت و اعتبار جهانی را بهتر درک میکنند. اما مگر دولت خاتمی آمده بود که در آمار از دولت هاشمی جلو بیفتد؟ اذعان میکنم که دولتمردی جوهره سیاست است و روشنفکرمابی با دولتمردی برابر نیست اما توجیهگری حتی از دولتمردان هم پسندیده نیست. فرض کنیم که روزنامهنگاران و روشنفکران در مطالبات خود تندروی کردند تدبیر آنان با چه کسی بود؟ روشنفکران اهل لابی و چانهزنی نیستند آیا دولتمردان اصلاحطلب نمیتوانستند با تدوین قانون کتاب و مطبوعات و سینما بهجای آن که عصر اصلاحات به بهار فرهنگ تبدیل شود و زود به خزان برسد، از آغاز قوانینی ولو محافظهکارانه طراحی میکردند که پایداری بیشتری داشته باشد؟ ای کاش تدبیری میشد که بهجای ۸۰ روزنامه اصلاحطلب توقیف شده ۸ روزنامه محافظهکار توقیف نشده اما مستقل و حرفهای داشتیم. چرا که معنای اصولگرایی سیاسی این نیست که: «با خشک سری تمام، امور فرعی را نیز به سطح پرنیپها و اصول برکشیم و دچار تصلب و جمود در رفتار سیاسی شویم. عالم سیاست عالم انعطاف و مصالحه و چانهزنی است و مقدس کردن همه چیز جز به بیعملی و تنزهطلبی سیاسی منجر نمیشود»
و آخرین ناهنجاری سیاسی از نظر سعید حجاریان «ناپیگیری» است: «معمولا به واسطه خصال حداکثرطلبانه و ناکجاآبادگرایانه اهداف بسیار بلندی برای اعمال سیاسی خود انتخاب میکنیم بدون آنکه ابزارها و وسایل نیل به آنها را تدارک دیده باشیم. لذا در حین عمل دچار سرخوردگی و شکستهای متوالی شده و هر عمل سیاسی را بیفایده میانگاریم و به زاویه انزوا میخزیم» همانگونه که سیدمحمد خاتمی در مرحله دوم انتخابات مجلس هفتم به انزوا رفت و حتی نام یاران خاتمی را از فهرست یاران خود برداشت. همانگونه که لوایح دوگانه را از مجلس ششم پس گرفت. همانگونه که طرح هدفمند کردن یارانهها را انجام نداد. همانگونه که در پیگیری ماجرای قتلهای زنجیرهای به معلول بیش از علت پرداخت. همانگونه که در پیگیری حادثه کوی دانشگاه به سکوت بسنده کرد.
چسیدمحمد خاتمی که روزی نمیخواست رییسجمهور شود، که روزی نمیخواست وزیر هاشمیرفسنجانی بماند، که روزی چنان اصولگرا بود که گوشه کتابخانه ملی را به دفتر وزیر ارشاد ترجیح داد از زمانی که رئیسجمهور شد از قالب یک شخص درآمد و به یک راه تبدیل شد. هنوز سیدمحمدخاتمی برجستهترین چهره ملی اصلاحطلبان است اما این بدین معنا نیست که با یک فتوای سیاسی از سوی مجتهد نبی که در احزاب پیرامون خاتمی گرد آمدهاند از بازگشت به خاتمی دفاع کنیم. به نظر میرسد عالمترین فرد نسبت به توان سیدمحمد خاتمی خود سید محمد خاتمی است. خاتمی مردی است شریف با آرمانهای بلند و دانش قابل توجه و اخلاق پاک که در دورهای درخشان ایران را دگرگون کرد. ایران پس از انقلاب بدون تردید به دو دوره بعد از خاتمی و قبل از خاتمی تقسیم میشود. اما این بدین معنا نیست که نتوان دوره خاتمی را نقد کرد. ژنرال دوگل در فرانسه امروز شأنی معادل منجی و مؤسس جمهوری (پنجم) فرانسه را دارد. گلیستها در فرانسه یک جناح و جبهه سیاسی هستند که به پیروی از ژنرال دوگل شناخته میشوند و از ۶ رییسجمهوری پنجم فرانسه ۴ تن (دوگل، پمپیدو، شیراک و سارکوزی) گلیست بودهاند اما گلیست بودن به معنای پیروی بیچونوچرا از میراث دوگل نیست. برخی از این گلیستها حتی بیش از ژنرال دوگل اصول گلیسم را اجرا کردهاند چنان که نیکلاس سارکوزی اخیراً با تامین اتحادیه مدیترانه شکل تازهای از استقلالطلبی دوگل را در برابر آمریکا به اجرا درآورده است. گلیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی اصول متصلب مذهبی ندارد اصول آن مانند ملیگرایی، استقلالطلبی، محافظهکاری و... تغییر نمیکنند اما فروع آن در معرض تحول قرار دارد. بدین معنا میتوان خاتمیست بود بدون آن که از بازگشت خاتمی دفاع کرد. میتوان خاتمی را به عنوان یک رهبر سیاسی (نقشی که از آغاز برازنده او بود) پذیرفت بدون آن که به ریاستجمهوری دوباره او رای داد. خاتمی به عنوان یک رهبر سیاسی البته باید به اقتضائاتی تن دهد: مواضع روشن اتخاذ کند، عملگرایی و اصولگرایی را توام کند، اهل مبارزه و معامله باشد و پیگیری پیشه کند. این خاتمی بیش از آنکه رئیسجمهور باشد باید رئیسجمهورساز باشد و اصول سیاسی اصلاحطلبی را تدوین کند. نه اصولی کلی و روشنفکری چون عدالت و آزادی و قانون و توسعه که اصول جزئی و عملی مانند شیوه دستیابی به قدرت و اداره دولت. خاتمی در این مقام یک سیاستمدار حرفهای خواهد بود نه روشنفکر پاره وقت. همین تجربه خاتمی در انتخابات دوره سوم شوراهای شهر بود که به اصلاحطلبان امید دوباره داد. امیدی که متاسفانه با ناپیگیری اکنون کمرنگ شده و بهصورت شکست انتخابات مجلس هفتم و شکاف انتخابات ریاستجمهوری آینده درآمده است: اگر برخی اصلاحطلبان بگذارند بهجای پیروزی زودرس و نارس سرمایههای ملی اصلاحطبان بهجای ورود به انتخابات ریاستجمهوری آینده به اصلاح سازمان سیاسی اصلاحطلبان بپردازند اگر آنان بیش از خود خاتمی به نامزدی او اشتیاق نشان ندهند و با ایجاد جو سیاسی و تزریق این باور که راهی جز خاتمی نیست او را در برابر محذوری اخلاقی قرار ندهند و خاتمی بتواند رهبری سازمان سیاسی متحد اصلاحطلبان را برعهده گیرد حتی شکست بر ما شیرین خواهد بود. باز هم به سعید بازگردیم. به سال ۱۳۷۶ دو هفته پس از پیروزی دوم خرداد ۱۳۷۶ که در عصر ما نوشت: «ما پس از شکست در انتخابات مجلس چهارم ضمن پذیرش این شکست و احترام گذاشتن به رای مردم روند انتقاد از خود را شروع کردیم و اگر اکنون شاهد موفقیت را درآغوش میکشیم به علت صبر و خطمشی صحیحی است که در این چند ساله دنبال کردهایم. نفس توفیق در هر امری معمولا این توفیق را از آدمی سلب میکند که به محاسبه و نقد رفتار خود بپردازد لذا هرچند در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری موفقیت عظیمی نسبت ملت، حامیان آقای خاتمی و طیف خط امام شده است اما این پیروزی نباید مانع انتقاد بیرحمانه این طیف از عملکردهای جاری در گذشته خود شود چرا که باب توقیفات بعدی مسدود خواهد شد.»
شرایط سیاسی کشور به گونهای است که اصلاحطلبان باید با کمترین هزینه و بیشترین سود تکلیف خود را در انتخابات آینده ریاستجمهوری ادا کنند. اصولگرایان به شدت آماده هستند که برای محمود احمدینژاد جانشینی انتخاب کنند و در عین حال حاضر نیستند که این جانشین از میان اصلاحطلبان باشند و ممکن است اگر احساس کنند جانشین محمود احمدینژاد یک اصلاحطلب (بخصوص سیدمحمد خاتمی) است همگی پشت سر او بسیج شوند. برفرض آن که اقبال خاتمی فزونتر از هر کس دیگر باشد و بر فرض آن که اختلاف آرای او با محمود احمدینژاد (که قطعیترین نامزد انتخابات آینده است) به حدی باشد که امکان هرگونه امداد غیبی را از بین ببرد، تا زمانی که سیدمحمد خاتمی گذشته اصلاحطلبان را ارزیابی نکند و مردم را قانع نکند که با درسآموزی از گذشته به قدرت باز میگردد امکان حکمرانی خوب نخواهد داشت. یکبار خاتمی با تکنیک هراس ملت از حریف به قدرت رسید اکنون نمیتوان تنها با تکنیک هراس به قدرت بازگشت چنان که هاشمیرفسنجانی هم نتوانست و خاتمی اگر به هر دلیل نتواند چه مردم نخواهند و چه امدادهای غیبی نگذارد به انزوای سیاسی خواهد رفت و اصلاحطلبی را هم با خود به تعطیلات میبرد. نامزدی سیدمحمد خاتمی پریدن اصلاحطلبان از آخرین طبقه ساختمان است اگر پروازی در کار نباشد استخوان اصلاحطلبان سختتر خواهد شکست. هاشمیرفسنجانی اگر در مجلس ششم و ریاستجمهوری نهم شکست خورد آنقدر انگیزه داشت و چندان اهل چانهزنی بود که برای ورود به انتخابات مجلس خبرگان و ریاست آن تضمین بگیرد و وارد گود شود. خاتمی که زیر عبایش یک روشنفکر درویش نهان شده و در خلوت خود از قدرت نفرت دارد چه انگیزهای برای شکست دارد؟ و اگر هم پیروز شود چه انگیزهای برای دولت دارد؟ کار ناتمام خاتمی کدام است و طرح او برای اتمام او کدام است؟
سیدمحمدخاتمی میتواند به این پرسشها در کنگرهای از اصلاحطلبان – که این بار با پیغام و هیاهو و جو زمانه به کسی رای نمیدهند – به این پرسشها پاسخ دهد و این سازمان سیاسی را بنا کند و در آن به عنوان یک گزینه با دیگران رقابت کند و ثابت کند که این بار نه از سر ناگزیری که از سر علاقه وارد حاکمیت میشود. در این رقابت درونی و واگویه درونی ممکن است خاتمی پیروز نشود اما خاتمیها بسیارند چرا که خاتمیسم زنده است.
محمد قوچانی
منبع : شهروند امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست