یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا
راپرت «مطرب motreb» و «مطربه motreb-e»در تیاتر!

● یا علی، رضا!!
یکی از لیالی مبارک رمضان است که به رسم یومیه برای تقدیم راپرت به جریده صحنه به حوزه مبارکه هنری دخول میفرماییم. گام اول را برنداشته چشمان مبارکمان از حدقه بیرون میزند. هنوز در دهه اول هستیم و اصحاب معظم؛ حوزه را سرتاسر سیاهپوش کردهاند. بر میانه آن تکیهٔ بزرگی عَلمْ نموده و اطراف و اکناف تکیه تا چشم کار میکند حجرههایی برپا کردهاند به قاعدهٔ یک آدم. رئیس اعظم حکم مؤکد صادر فرموده که همه اصحاب حوزه در حجرهها چله نشینند و هر هفت ساعت در میان در تکیه بزرگ گرد شوند و ذکر «یا علی، رضا» گویند. حکمت این حکم درنیافتیم. علت واقعه جویا شدیم. یکی از اصحاب «صحنه» که با ما سابقه رفاقت داشت گفت: تعجیل کن و حجرهای فراچنگ آور و به چله نشین، که اگر غیر از این کنی روزی خود و فرزندان بریدهای! باز هم علت را در نیافتیم. پرسش مکرر کردیم و معلوممان شد که: خلقان طومارها مهیا کرده و به هر طومار هزارهزار انگشت زدهاند و از رئیس اعظم حوزه درخواست کردهاند که جریده «صحنه» با یکی از نادرههای دوران «گفتمان» دراماتیکی دراماتورگی برقرار نماید. باز علت را درنیافتیم. یکی تپانچه بر سرمان کوفت که: ابله، استادنا اعظم حاضر به گفتمان با صحنه نیست. این نادره دوران که شهرت و عظمت و فتوت و کرامت و معجزت و دلالت و برائتش بر همه خلقان معلوم است و نام مبارکش حضرت مولانا اعظم استادنا میرزا قلمدون ابن نادر، مرشدنا فی علم دراماتیک و استادنا ارجح بر ویلیام شکسپیر ملقب به کمیابی از ریشه نادر، که سلسله مبارکش به سوفکل و اشیل و اُرپییدوتسپیس میرسد و به همین جهت کمیابش میخوانند و نسب به بزرگان دارد و کمیاب است، هنگامهای که جریدهٔ بریدهٔ لهیدهٔ صحنه به مقام حضرتشان شرفیاب شده برای گفتمان؛ استادنا اعلم به لسان مبارک نطق فرمودهاند که: «ما را با صحنه کاری نیست!» این کلام گُهربار وقتی به سمع سردبیر جریده صحنه رسید دَر دَم فرو غلتیده و در اغما است. از هراس اینکه خلقان دیگر به صحنه رغبت نکنند! مدیرمسئول جریده آناً سه سکته ملیح فرموده و فیالحال در پی مُحلّلاند. همه حوزویان و عرشیان و فرشیان سیاه پوشیدهاند و خلقان مخاطب جریده تهدید اکید کردهاند که منبعد «صحنه» ابتیاع نکنند الاّ به اینکه چهره این نادره دوران بر میانه جریده به صد رنگ الوان نشر شود و «گفتمان» مبسوطی با حضرت استاد، درج شود به صد کرشمه و عشوه! «صحنه»چیان با کرّ و فَرّ و ترس و لرز به مقر استادنا مشرف شده، حلقه بر در زده و التماس و التجا که ما را دریاب! استادنا پرسش فرمودهاند که: از کدام طایفه و جریدهاید؟ صحنهچیان با ترس گفتهاند: صحنه! استادنا اعلم تفکری دراماتورگی فرموده و لبخند ملیحی بر لبان مبارکشان نقش بسته و زیر لب نجوا فرمودهاند که: «دریده و بیحیایید که به محضر ما شرفیاب شدهاید. ما تازه به ضیافت خانهِ «دایی یوسف» دعوت شدهایم از پی سالها ندامت و برائت از اعمال و کردار عهد ماضی خود! حال مگر عقلمان پارسنگ برمیدارد که بیاییم با یک گفتمان با جریدهٔ فناتیکِ مرتجعِ فاشیست آنارشیستِ گُلدکوئیستِ مارکسی.... و بقیه جمله را بلعیده و در ادامه فرموده: «ایست» صحنهٔ این دعوت را از دست بدهیم.» بعد حال مبارکشان متغیر شده. چهره دُژم، چشمها از حدقه بیرون زده، لپهای مبارک لرزان، ابروها پران و شکم مبارک رقصان و حلقوم به خشم فریاد آذین گشته که: «ای صحنهچیان فاشیستِ مرتجع فناتیکِ اپورچونیستِ مارکس ـ ارباب لغت و اصحاب تفکر در باب این عادت استادنا به گذشته ایشان اشارت دارند که همین تغییرها و حالتها در ضدیت با مستأجران «خانه دایی یوسف» در اوان جوانی داشتهاند.» «ما که گوهر فردیم در گردونه هستی و از نوادگان ابن مشغله نادر ابن بوق ابن شیپورچیان، ما را با صحنه کاری نیست! اصلاً در جریدهٔ دریدهٔ لهیدهای که «ممد» و «مملی» و «حمید» و «امیر» مطلب نشر ندادهاند، گفتمان نخواهیم کرد. نه آقا جان، ما را با صحنه کاری نیست! برو رفیقِ برادر برو!»
با این پاسخ دندانشکن دایی یوسفی عُلما و فضلا و فصحا و فُلسا و حُکمای حوزه هنری گرد شده و سر به جیب تفکر برده و آخرالامر به این نتیجه رسیدهاند که دست به دامان حضرت احدیت شوند. بلکه او در حق ما مرحمتی کند و قلب رئوف استادنا اعظم مولانا اعلم، کان دُرّ و لؤلؤ و یاقوت حضرت اشرف نادر ابن نادر ابن کمیابیِ نادره دوران با ما بر سر مهر آید و از این مِسکنت نجاتمان فرماید. پس متصل ذکر «یا علی، رضا» مکرر کنند بلکه استادنا رضایت به گفتمان دهند و جریده را از این بنبست دردناکی که گرفتار آمده رهایی بخشند. ما که راپرتچیباشی مخصوص باشیم وقتی این حکایت کامل سمع فرمودیم قهقهه مستانهای سر دادیم به هزار جهت! اول آنکه خوراک مناسبی برای ما مهیا کرده است. دویّم آنکه حکایت این نادره دوران کبک خرامان مخالف مستأجران خانه دایی یوسف عهد ماضی و پناهنده به تهماندههای همین خانه در حال، یادآور حکایتی است که سعدی فرموده و آن حکایت این است که:
بزارید وقتی زنی پیش شُوی
که دیگر مَخَر نان ز بقال کوی
به بازار گندمفروشان گرای
که این جوفروش است و گندمنمای
به داداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کی روستایی بساز
به امید ما کُلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت
ره نیکمردان آزاده گیر
چو اِستادهای دست افتاده گیر
ببخشای کانان که مرد حقاند
خریدار بازار بیرونقاند
سیّم اینک این طفلک از راه رسیده پروار نمیداند که «ممد» و «مملی» و «حمید» و «امیر» هم به هزار ترفند گریز راه میزنند که به «صحنه» درآیند. حضرتشان که آبدارچیباشی آنان باشد جای خود دارد. با اینهمه دل مبارکمان بر این نادره دوران بسوخت و هرگز ذکر «یا علی، رضا» نگفتیم ولی نامش در ذکر خود آوردیم که بازار بیرونقش رونقی داشته باشد و در این میانه جایی دست و پا کند که زیاده آویزان نماند.ولی ● مسئله ناتورالیسم جالب است!!!
وقتی که فضای مهآلود، کابوس و رؤیا و آشفتگیهای ذهنی و احساسی، ساختمان اپیزودیک و برونریزی هیجانات ذهنی جزء آثار اکسپرسیونیستی طبقهبندی شود و «گناه» با «معصومیت» تلاقی کند و تئاتر این دیار که نام کشورش مؤنث باشد بیمار نماید و مولانا فرشی ابن فرشی دکترنا نخوازیم سیکل پاریسی، ظرفشوی هتلهای درجه سه پاریس پنج؛ با سندسازی برای توسعه دولتی تئاتر و ممیزی فستیوالها و نوچهگی زاغی پسر و للهگی بینشانها نتواند این گره کور بیماری تئاتر را وا کند و حیران بماند، به ناچار ما باید دست به دامان یک دکتر کامل از یونیورسیتی کانزاسسیتی اتازونی شویم، بلکهام اوضاع را سر و سامانی دهد. علیالخصوص که فرشیخان ملوس هم گَرد و خاکی به پا کرده و فرموده است:
Toutça, cest dupass. Je ne suis pas passiste. Je suis une architecture futuriste.
یعنی: «گذشته گذشت، تمام شد و رفت. من واپسگرا نیستم، به گذشته عشق نمیورزم. من معماری آیندهگرا هستم.» «که صد البت سکته ملیحی در فنارسه ایشان مشاهده میشود.» ـ وقتی ظرفشوی یک هتل پاریس معماری آیندهگرا باشد آیا یک دکتر کامل یونیورسیتی کانزاسسیتی نباید معماری پساپُستمدرن آیندهِ آیندهگرا باشد. به همین جهت و همینطور دلبخواهی استادنا دکتر میفرمایند: «این تئاتر که ما از خود در و کردهایم، از نظر محتوا رگههای ابزورد دارد، درحالیکه در فرم اکسپرسیونیسم است. ولی مسئله ناتورالیسم جالب است. کاراکترهای آثار اکسپرسیونیستی عموماً کلی هستند و شناسنامه آنچنانی ندارند. در ناتورالیسم هم تقریباً همینطور است.» یک وقت خیالات نفرمایید که ما کلام گُهربار استاد را متغیّر نمودهایم، اینها عین گفتار مبارکشان است که در جریدهٔ وزین شرق که یومیه در میکنند چاپیدهاند. یک وقت خیالات نفرمایید که شرقیان صفحه طنز گشودهاند. اینها اصلاً در شأن غلام بچهگان نیست. این مباحث عمیقهِ دقیقهِ کاملهِ محدثهِ مکرره در صفحات هنر آمده، محض انبساط خاطر شما پارهای دیگر را نقل قول مستقیم فرماییم تا شما حظ وافری برید. استادنا اعظم فرمودهاند: «خلاصه اینکه محتوای کلی این کار، رگههای ابزورد دارد، ولی فرم اکسپرسیونیستی و اپیزودیک نوشته شده که تا آن زمان سابقه نداشته چون در آن زمان همه به سبک ارسطویی و چند پرده مینوشتند اما این اثر ساختار خطی ندارد و حتی میتوانید صحنهها را جابهجا کنید.» یک وقت خیالات نفرمایید که ما جملات استادنا را به حکم خودشان جابهجا کردهایم، چون آنقدر ملیح اظهار فرمودهاند که با معماری آیندهگرا میشود مطلقاً جملات را درهم ریخت و هیچ اتفاقی هم نیفتد. وقتی ارسطو صاحب سبک باشد و ساختار خطی را استادنا با منحنی سینوسی تفاوت ندهند و حکایت چند پرده و ارسطو و پرده و میبینید که میشود کلمات را هم جابهجا کرد و در شرق چاپید و آب هم از آب تکان نخورد علیالخصوص که استادنا فرمودهاند:
«...من به دو دلیل این اثر را انتخاب کردم. این اثر یک نمایشنامه خاص از نظر تاریخی، بهخصوص تاریخ سبکهاست. عدهای آن را اولین نمایشنامه ابزورد میدانند و از لحاظ فیزیکی یک اثر اکسپرسیونیستی. اما دلیل دیگر این است که این نمایشنامه امکان خلاقیت و ابتکار زیادی به بازیگر، طراح و کارگردان میدهد و در عین حال که زبان شاعرانهای دارد.داستانی ساده و قابل فهم برای همه است.» میبینید که استادنا کانزاسسیتی تفاوت «سبک» و «مکتب» را در محضر «مایکل چخوف» تلمذ فرموده و واقعاً و اصالتاً و کاملاً شاعرانه سخن میفرمایند و خلاصه اینکه اکسپرسیونیسم یا ایست در ابزوردیسمِ اپیزودیک میشود ساختار جابهجا در مکتب گروتفسکی بهعلاوه استانیسلاوسکی که تئوریاش را فرشی ابن فرشی سندساز توسعه ملی و ارشد ممیزانِ نشان نوشتهاند یا مینویسند یا خواهند نوشت و عملش را دکترنا کامل بر صحنه جان بخشیدهاند و با دم مسیحایی این دو یحیی و ذکریا تئاتر بیمار ما درمان شد و تلاقی «گناه» و «معصومیت» حضرت مولانا جوانمرگ بوخنر را دوباره مُرداند از بس که جان ندارد. ولی با اینهمه مسئله ناتورالیسم جالب است!!!
● گرد و خاکی بر صورت تئاتر!!!
یکی از معلمان متین و مُلا و مؤقر یورنیستی هنر را گفتند: «تو چه کردهای که، استادنا فرشی ابن فرشی سرکه بر ابر و در مکتبش مدام از تو بد میگوید و چون نام تو میشنود رنگش دیگرگونه میشود و چون کتابت در دست هنروری ملاحظه کُند متغیر شود و روزگار آن هنرور را سیاه گرداند و اصلاً چشم دیدن تو ندارد؟» استاد خاموش ماند. در همین اثنا نامهای از فرنگ به خدمت استاد دادند که آن را گشود و خواند.سایل زیرچشمی نامه را ملاحظه کرد، دید در مدح استاد است و اجازتی میخواهند که کتابش را پژواک دهند به زبان فنارسه و سایل مشاهده میکرد که متصل هنروران به خدمت استاد میرسند و حرمتش میدارند و محبتش میکنند. در این میان ناگهان «ممد تکنسین» وارد شد و کامل و تام به استاد ادای احترام نمود و بعد از اجازت از استاد از آن مکان بیرون شد. سایل حیران ببود که این «ممدی» که ما میشناسیم و شهره است به «ممد رجزن» و یار گرمابه و گلستان «مملی» و «حمید» است و ملکالموت میتواند زیارت کند اما استاد نه! چگونه اینهمه حرمت بر استاد نهاد!؟ استاد مافیالضمیر سایل بدانست و برایش حکایتی نقل کرد و آن حکایت این بود که: «شیخ بوعلی سینا را شوق ملاقات ابوالحسین خرقانی به خرقان آورد، به در خانهٔ او رسید. زنش که بسیار بدخو و بدرفتار بود پرسید: کیستی؟ و این زندیق سالوس را میخواهی چه کنی که پیوسته مردم را فریب میدهد، و تا توانست به شیخ بد گفت. ابوعلی، به صحرا رفته پیرمردی را دید که پُشتهٔ هیزم بر شیری بسته میآید. دانست که مقصود اوست. شیخ بوعلی از نغمات زن تعجب کرد. خواست سؤال کند، ابوالحسن تبسّم کرد و عرض کرد که:
اگر بار چنان گرگی را نمیکشیدم چنین درنده شیری کی بار مرا میکشید!
و آنگاه به سایل گفت: بار آن گرگ تحمل میکنم که این پلنگ یا درنده شیر بار مرا میکشد و اینهمه گرد و خاکی بر صورت تیاتر ماست که به نسیمی پاک شود حتی اگر سندسازی برای توسعه دولتی ملی تئاتر کرده باشی!
● حکایت امیر چاپلوس ابن اپورچو نیست!
در کتاب معظمِ مفخمِ مکرمِ پژوهشگر اعظم بیپژوهش که سده چهارم هزاره چهارم میلادی به چاپ رسیده اندر احوال و کرامات مطربان طراز اول ایرانزمین، نادره حکایتی هست اندر احوال و کرامات اول فرصتطلب عالم، مرید مخلص شیطان، آفتابپرست اَشهر مسمّا به مال مردم خور یک کتی؛ که انواع مخایل اندر و طیرت او لایح باشد و رعونت او عاملی در ردائت جهل مرکبش بود که استادنا پژوهشگر اعظم اینهمه خبط این اَشهر مسمّا به «قرد» را از زمرهٔ ذکاوت و دهاء او برشمرده است. «الکلام یُجرّ الکلام». این فرصتطلب اَشهر که از معلمان فریفری یونیورسیتی بوده و هست و خواهد بود اصلاً و ابداً تصویرش جز در «مرآت البلهاء» قابل مشاهده نباشد. حال چگونه در پژوهش اعظم احوالات و کرامات مطربان استادنا پژوهشگر اعظم آمده الله و اعلم. اما اندر احوالات و کرامات او آمده است که: پدیدهای آبزیرکاه است. قال قاصٌ یوماً: احذروا الشیطان فانَّه ماءٌ تحت التِبْنِ...» یعنی: «قصهگویی روزی میگفت: از شیطان بپرهیزید که او آبزیرکاه است...» استادنا پژوهشگر اعظم در این بخش حاشیه فرمودهاند که:
«Jene suispas de sonavis» یعنی: من با او همعقیده نیستم. این مطربک خردک سیهچُردک پودزاک هردمبیلزاده بیمبو بر وزن جیمبو حکایت سرهنگی را دارد که سرتیپ سیّم شده باشد و هنوز محل مواجبش در آن درجه پیدا نشده به صرافت سرتیپ دویمی افتاده باشد، و هکذا یاور و سلطان. این صفت بیمبویی مرکّب از حرص طبع است. القصه این امیر چاپلوس این فرصتطلبیان ابن الوقت بوقچیباشی زمانی هم به فکر صدارت دایرهٔ هنرهای مطربی افتاده بود و شهره کرده بود که من رئیس خواهم شد ولی احدی به او توجهی نکرد و آخر الامر دمش را لای پایش گذاشت و به همان فریفری یونیورسیتی برگشت. اندر کرامات او اینکه بارها به جای هنروران به جشنوارههای درجه سه خارجه فرنگی رفته و بارها و بارها «مملی قشنگه» حقش را خورده و نگذاشته برود و عداوت عمیقی مابین او و زاغی پسر مرحوم بوده است، و از خاصهگان دکتر فرشی ابن فرشی بوده و سقر به دکان سقرکشی اعظم زیر خاکی اعلم میکشیده و در خانه «دایی یوسف» زمانی مستأجری کرده و هنگامهای هم مدح و منقبت مولای عدالت به همراهی «مملی قشنگه» در مکتب دایی یوسف میگفته که به ثمر ننشسته و بدکینه و بدپیله و بددل بوده با اینهمه بوده!
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست