سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
دسته گل آبی
اکتاویو پاز(Octavio Paz) شاعر و منتقد مکزیکی در سال ۱۹۱۴ در مکزیکوسیتی به دنیا آمد. در هفده سالگی با گروهی شاعر نوجوان مجلهای منتشر کرد و شعرهایش را در آن مجله انتشار داد. دو سال بعد اولین مجموعه شعرش را به چاپ رساند. شهرت او به سبب اشعار و مقالههایش است. ۲۱ مجموعه شعر حاصل نیمقرن کار اوست، و ۲۵ جلد کتاب در زمینههای مختلف از جمله زیباییشناسی، سیاست، هنر سوررئالیستی، سرشت مکزیکی، مردم شناسی فرهنگی و فلسفهٔ شرق دارد. او در سال ۱۹۹۰ برندهٔ جایزه ادبی نوبل شد.
جوهر نظریهٔ پاز دربارهٔ شعر در قالب رشتهای عبارات خلاف عادت (Paradox) خلاصه میشود:
ــ شاعر برای دلش شعر میگوید، اما باید با مخاطبش ارتباط برقرار کند.
ــ شعر سری است که آفرینش آن را هرگز دقیقاً نمیتوان وصف کرد، اما در عین حال نمیتوان بیآنکه به روال آفرینش آن اندیشید. به درک آن نائل شد.
ــ زبان ابزاری ناقص اما اجتنابناپذیر برای القای بیان نشدنیهاست.
ــ شعر وجدی است که واقعیت را نفی یا دگرگون میکند.
ــ پاز هرگونه تحلیل و تبیین شعر معاصر را به قصد فهم آن عبث میداند.
از خواب که بیدار شدم خیس عرق بودم. بخار داغی از روی پیادهرو آجرفرش قفایی تازه آبپاشی شده برمیخاست. پروانهٔ خاکستری بالی گیج از نور زرد گرد چراغ میچرخید. از ننو پایین پریدم و پابرهنه به آنسوی اتاق رفتم. مراقب بودم مبادا پا روی عقربی که شاید برای هواخوری از مخفیگاهش بیرون آمده باشد بگذارم. به طرف پنجرهٔ کوچک رفتم و هوای روستا را فرو دادم. صدای نفس شب میآمد، زنانه و تنومند. به وسط اتاق برگشتم. پارچ آب را در لگن مفرغی خالی کردم و حولهام را در آن خیس کردم. حولهٔ خیس را روی سینه و پاهایم مالیدم، کمی خودم را خشک کردم. و پس از آنکه مطمئن شدم ساسی لای لباسهایم مخفی نشده است لباس پوشیدم. از پلکان سبزرنگ به سرعت پایین آمدم. دم در، به صاحب مسافرخانه، مردی یک چشمی و کمحرف، برخوردم. روی چهارپایهٔ حصیری نشسته بود و سیگار میکشید. چشمش نیمهباز بود. با صدای گرفتهای پرسید: «کجا میروی؟»
«میروم قدم بزنم. هوا خیلی داغ است.»
«هوم، همه جا بسته است، و خیابانهای این اطراف چراغ ندارد، بهتر است همینجا بمانی.»
شانههایم را بالا انداختم و زیرلب گفتم: «زود برمیگردم.» درون تاریکی فرو رفتم. اول چشمهایم جایی را نمیدید. کورمال کورمال کنار خیابان سنگفرش راه افتادم. سیگاری روشن کردم. ناگهان ماه از پشت ابر سیاهی بیرون آمد و نور آن دیوار سفیدی را که بعضی از قسمتهایش فروریخته بود روشن کرد. ایستادم، سفیدی نور چشمم را میزد.
باد خفیف سوت میزد. هوای درختهای تمبر هندی را تنفس میکردم. شب آکنده از صدای برگها و حشرهها زمزمه میکرد. زنجرهها لای علفهای بلند بیتوته کرده بودند. سرم را بالا کردم: ستارهها نیز آن بالا اطراق کرده بودند. اندیشیدم جهان نظام پهناوری از نشانههاست، گفتوگوی موجودات عظیم. حرکات من، اره زنجره، چشمک ستاره، جملگی چیزی بهجز مکثها و هجاها و عبارات پراکندهٔ آن گفتوگو نبود. من هجای کدام کلمه بودم؟ چه کسی آن کلمه را به زبان میآورد؟ به چه کسی گفته میشود؟ سیگارم را روی کف پیادهرو انداختم، وقتی که میافتاد کمان درخشانی کشید و همانند ستارهٔ دنبالهدار ریزی جرقههای کوچکی زد.
مدتی طولانی آهسته راه رفتم. در امان لبهایی که در آن لحظه مرا با چنان شعفی تلفظ میکرد احساس رهایی میکردم. شب باغ چشمها بود. وقتی به آنسوی خیابان میرفتم، صدای بیرون آمدن کسی از در خانهای به گوشم رسید. سر برگرداندم. اما نتوانستم چیزی را تشخیص دهم. قدم تند کردم. چند لحظه بعد صدای خفیف کشیده شدن صندل روی سنگفرش گرم به گوشم رسید. با اینکه حس میکردم سایه با هر قدمی نزدیکتر میشود، نخواستم نگاه کنم. خواستم بدوم. نتوانستم. ناگهان متوقف شدم. پیش از آنکه بتوانم از خودم دفاع کنم، نوک چاقویی را روی پشتم احساس کردم، و صدای مطبوعی آمد: «تکان نخور، آقا، وگرنه فرو میکنم.»
بیآنکه سربرگردانم پرسیدم: «چه میخواهی؟»
با صدای آرام و تقریباً دردآلودی جواب داد: «چشمهایت را، آقا.»
«چشمهایم را؟ چشمهایم را برای چه میخواهی؟ ببین، من مقداری پول دارم. زیاد نیست، ولی یک چیزی میشود. همهاش را به تو می دهم به شرط آنکه ولم کنی بروم. مرا نکش.»
«نترس، آقا، نمیکشمت. من فقط چشمهایت را میخواهم.»
دوباره پرسیدم:«اما چرا چشمهای مرا میخواهی؟»
«محبوبهٔ من هوس کرده است. دلش دسته گلی از چشمهای آبی میخواهد. و اینطرفها چشم آبی کم پیدا میشود.»
«چشمهای من به درد تو نمیخورد. چشمهای من میشی است، نه آبی.»
«نخواهی مرا گول بزنی، آقا. خوب میدانم که چشمهایت آبی است.»
«چشمهای همنوع خودت را درنیاور، به جایش چیز دیگری به تو میدهم.»
با خشونت گفت: «نمیخواهد واسهٔ من موعظه کنی، بچرخ ببینم.»
برگشتم. مرد ریزنقش و ظریفی بود. کلاه مکزیکی لبه پهنش نیمی از چهرهاش را پوشانده بود و در دست راستش قدارهای داشت که تیغهاش زیر نور ماه میدرخشید.
«بگذار صورتت را ببینم.»
کبریتی زدم و نزدیک صورتم گرفتم. شعلهاش باعث شد. چشمهایم را تنگ کنم. با فشار دستش پلکهایم را از هم باز کرد. نمیتوانست خوب ببیند. روی نوک پنجهاش ایستاد و به دقت به چشمهایم خیره شد. شعلهٔ کبریت انگشتهایم را سوزاند. چوب کبریت را انداختم. لحظهای به سکوت گذشت.
« حالا قبول کردی؟ آبی نیست.»
جواب داد: «خیلی زرنگی، نه؟ بگذار ببینم. یکی دیگر روشن کن.»
کبریت دیگری زدم، و آن را نزدیک چشمهایم گرفتم، آستینم را کشید، آمرانه گفت:«زانو بزن.»
زانو زدم. با یک دست موهایم را گرفت و سرم را عقب کشید. کنجکاو و نگران روی صورتم خیره شد، قدارهاش به آرامی پایین آمد تا آنکه پلکهایم را خراشید. چشمهایم را بستم.
آمرانه گفت: «چشمهایت را باز نگهدار.»
چشمهایم را باز کردم. شعلهٔ کبریت مژههایم را سوزاند. به یکباره رهایم کرد.
«خیلی خوب، آبی نیست. برو پی کارت.»
مرد ناپدید شد. به دیوار تکیه دادم. سرم را در دستهایم گرفتم. خودم را جمعوجور کردم. افتان و تلوتلوخوران سعی کردم دوباره از جا بلند شدم. ساعتی در آن شهر متروک دویدم. وقتی به میدانگاهی رسیدم، صاحب مسافرخانه هنوز جلو در نشسته بود. بیآنکه یک کلمه بگویم داخل شدم. روز بعد از آن شهر رفتم.
از مجموعهٔ از این زمان تا آن مکان
اوکاتاویو پاز
برگردان: مریم خوزان
اوکاتاویو پاز
برگردان: مریم خوزان
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست