چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


قهرمان دوران


قهرمان دوران
● یادداشتی بر نمایش «خانواده تت»
بیش از ۶۰ سال از روزهای پایانی جنگ جهانی دوم می گذرد اما هنوز هم وقتی به صفحات کتاب بی معنای تاریخ نگاه می کنیم بوی باروت و خون و ویرانی و مرگ، مشام مان را آزار می دهد. آثار بسیاری برای تصویر کردن آنچه بر انسان در این سال ها گذشت به رشته تحریر در آمده است. جنگ جهانی دوم تنها یک نبرد میان دولت های متخاصم نبود بلکه انقلابی درونی بود، نوعی بلوغ زودرس، شکلی از پوست انداختن آرمان های خوش باورانه انسان برای داشتن جهانی مدرن و دوستانه و رویایی. جنگ برای هر خانواده ای سوغاتی به همراه داشت.
خانه هایی ویران، جنازه هایی بی سر و گاه کوره هایی سوزان... اما این جنگ برای خانواده تت، جناب سرگرد را به ارمغان آورده است. یک فرمانده کوتوله با ترس ها و هیستری هایی که در آغاز نمایش تنها به خنده مان می اندازد اما هرچه پیشتر می رویم، همان گونه که «لائیوش تت» پدر آرام و خنده روی خانواده را تا سرحد جنون و نوعی مسخ شدگی پیش می برد، تماشاگر را هم از فضایی کمیک به موقعیتی گروتسک پیوند می دهد.
ژولیا پسر خانواده تت، سرباز لشگری است که جناب سرگرد در راس آن قرار دارد. پس مادر و دختر و پدر به سودای آنکه پسرشان بتواند حداقل در زیر باران گلوله و خمپاره وضعیت بهتری داشته باشد، می پذیرند که میزبان سرگرد باشند و تمام حساسیت های عجیب و غیرقابل تحمل او را تاب آورند. مهمانی که با تحکم نظامی اش اساساً به هویت ساده و روستایی وار خانواده تت تجاوز می کند. عادت های طبیعی آنها را زیر سوال می برد و از سرگرمی اوقات فراغت زن های خانواده که درست کردن جعبه های کارتنی است یک ایده حماقت بار خلق می کند تا از طریق آن به ذات سلطه طلب اش پاسخ گفته باشد.
در این میان پستچی نیمه دیوانه ای که نامه ها را دستکاری می کند یا به میل خودش آنها را به دست صاحبانشان می رساند با نوع خاص دوستی اش اوضاع را پیچیده تر می کند. جناب سرگرد کوتوله است و آقای «لائیوش تت» بلندقد و این حسابی سرگرد را کلافه می کند و کار را به جایی می کشاند که لائیوش را مجبور می کند کلاهش را روی چشم هایش بکشد و دست آخر هم یک چراغ قوه را در دهانش مثل یک آب نبات میک بزند، «ایشتوان ارکنی» در مقام یک نمایشنامه نویس مجارستانی با ظرافت هرچه تمام تر لایه های کمیک و تراژیک جاری در چنین موقعیتی را در تاروپود یکدیگر پیوند می زند. مرگ ژولیا - پسر خانواده- که خانواده تت تمام رفتارهای جنون آمیز سرگرد را به خاطر او تحمل می کنند و عدم اطلاع رسانی پستچی به خانواده اش سبب می شود تماشاگر هرچه بیشتر با تلخی و در عین حال معناباختگی شرایط خانواده تت روبه رو شود.
«ایشتوان ارکنی» تمام خشم، حزن و نگاه رسواکننده خویش را نسبت به ارزش های حاکم در جنگ و نظام ذهنی سرگرد - به مثابه یک نیروی نظامی ارتش رایش سوم - در بافتی گروتسک به نمایش می گذارد. مائده طهماسبی در مقام کارگردان بیشتر نگاهی کمیک را بر اجرا سوار کرده و در نهایت سادگی تلاش کرده چندان به نیروهای تراژیک اثر امکان بروز ندهد.
تماشاگر این نمایش با بازی های گیرا و جذاب فرهاد آئیش در نقش «لائیوش تت» و احمد مهرانفر در نقش سرگرد، ارتباط سالم و زنده ای برقرار می کند اما با فقدان نگاهی جزءنگر در طراحی صحنه، نوع ارتباط گیری پستچی با تماشاگر و نیز حضور بی فایده و اضافه شخصیت های فرعی همچون آقای لورینسکه، خانم گیزی گزا و مقنی - که بی تفاوتی سرگرد به بوی دستشویی قضیه را در مورد او پیچیده تر می کند - و حتی آگیکا دختر خانواده که تاثیر چندانی در تقابل نیروهای اثر ندارد - و لیلی رشیدی گاه برای هویت بخشیدن به این شخصیت کلمات و دیالوگ هایی بی فایده و بی ربطی را تکرار می کند- به راحتی کنار نمی آید و اجرایی را که می توانست به یک کمدی گروتسک درخشان مبدل شود در سطحی متوسط نگه می دارد.
از سوی دیگر لائیوش در صحنه های ماقبل پایانی نمایش به ظاهر نوعی آشتی و دوستی را با سرهنگ در نشستن کنار هم در فضای توالت تجربه می کند اما این امر به روند منطقی اثر ضربه می زند و نقش جنون درونی او را برای قتل سرهنگ در صحنه پایانی تضعیف می کند. اما در عوض لائیوش توصیف ظریفی از سرگرد می کند که بسیار پرمغز است؛ «جناب سرگرد کوتوله فکر می کنه قهرمان دورانه و هر کی از اون بلندتر باشه می ترسوندش.» همه ما از کوتوله ها می ترسیم. آنها فقط در زمان جنگ قد می کشند آن هم وقتی همه سربازها کلاهشان را تا روی بینی هایشان پایین کشیده اند،
امین عظیمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید