شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا
حکومت در نهج البلاغه
۱) مسئله حكومت در نهج البلاغه، مانند دهها مسئله مهم دیگر زندگی، در این كتاب عظیم به شیوهای غیر از شیوه محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنین نیست كه امیر المؤمنین (ع) فصلی در باره حكومت باز كرده باشد و با ترتیب مقدماتی به نتیجهگیری برسد. شیوه سخن او در این باب هم، مانند ابواب دیگر، شیوهای حكیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. نگاه امیر المؤمنین (ع) به مسئله حكومت، نگاه یك حكیم بزرگی است كه با منبع وحی متصل و مرتبط است.
دیگر آنكه مسئله حكومت در نهج البلاغه، به صورت یك بحث تجریدی نیست. علی (ع) با امر حكومت درگیر بوده و به عنوان یك حاكم، سخن گفته، به عنوان كسی كه با مشكلات اداره كشور اسلامی، با همه مشكلاتش و با همه مصیبتها و دردسرهایش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون این مسئله رسیدگی كرده است. توجه به این امر برای ما كه در شرایطی مشابه شرایط علی (ع) قرار داریم، بسی آموزنده است. بنده با یك سیر كوتاه در نهج البلاغه، مسائلی را به عنوان رءوس مطالب، یادداشت كردهام كه در اینجا بیان میكنم.
۲) مسائل عمدهای كه باید در این زمینه مورد توجه قرار گیرد به قرار زیر است: اول ببینیم كه آیا «حكومت» از دیدگاه امام (ع) به همان معنائی است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهمیده میشود، یعنی حكومت مترادفاست با فرمانروایی، سلطه، تحكّم و احیانا برخورداری حاكم یا حاكمان از امتیازاتی در زندگی یا نه، «حكومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم دیگری دارد در این باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده میكنیم، كه عنوان «امام»، «والی» و «ولّی امر» برای حاكم و عنوان «رعیّت» برای مردم از آن قبیل است.
مطلب بعدی، مسئله ضرورت حكومت است. این یك بحث است كه آیا برای جامعه انسانی، وجود فرماندهی و حكومت، امری ضروری است یا نه استنتاج از این بحث به معنای التزام به لوازمی در زندگی جمعی است و صرفا منحصر به این نیست كه ما قبول كنیم حكومت برای جامعه لازم است، بلكه نتیجه بحث ما در شیوه فرماندهی و در شیوه فرمانبری و در اداره جامعه نیز مشخصات و خطوط ویژهای ترسیم خواهد كرد.
۳) منشأ حكومت است. آیا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چیست آیا یك امر طبیعی، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبیعی و اقتدار مكتسب) است یا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت یك انسان یا یك جمع، مشروعیت میبخشد، یك امر الهی یا یك امر مردمی است مسئله ۴) این است كه آیا حكومت كردن، یك حق است یا یك تكلیف حاكم حق حكومت دارد یا موظف است كه حكومت كند و كدام انسانی است كه میتواند یا میباید حكومت كند از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظیفه. برای آن كسی كه از شرایط و معیارها و ملاكهای حكومت برخوردار است، در شرایطی وظیفه است كه حكومت را قبول كند، و نمیتواند این بار را از دوش خود بر زمین بگذارد.
۵) مسئله پنجم این است كه آیا حكومت كردن برای فرد یا جمع حاكم، یك هدف است یا یك وسیله و اگر وسیله است، برای چه هدفی است حاكم به وسیله حكومت، به چه مقصدی میخواهد برسد و جامعه را برساند.
۶) مسئله ششم، مسئله شورانگیز روابط حاكم و رعیّت است. این روابط، مبتنی بر چه مبنایی و چه اساسی است آیا حقی یكجانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار میكند یا یك حق متقابل است از جمله اساسیترین و پرمعناترین و پرنتیجهترین مباحث حكومت در نهج البلاغه، این مسئله است.
۷) مسئله هفتم، مسئله مردم در حكومت است. باید ببینیم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كارهاند تعیین كنندهاند شروع كنندهاند اختیاردار تامّاند هیچ كارهاند چه هستند این از ظریفترین مسائلی است كه در نهج البلاغه عنوان شده است و امروز فرهنگهایی كه بر ذهنیّت مردم در بخشها و تقسیمبندیهای مختلف سیاسی حاكم است، هیچكدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نیست.
۸) مسئله هشتم كه از لحاظ اصولی یك مسئله درجه دو، اما از لحاظ عملی مسئله بسیار پر شور و پر اهمیّتی است، نحوه برخورد دستگاه اداری است با مردم. اجزا و اعضای حكومتی چگونه باید با مردم برخورد كنند آیا طلبكار از مردمند آیا بدهكار به مردمند اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است مسئله نهم كه باز از آن مسائل بسیار جالب است، رفتار حاكم نسبت به خویشتن است. آیا برای رفتار حاكم در جامعه، محدودیتی وجود دارد آیا میتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد یا نه، ماورای نحوه ارتباط حاكم با مردم، چیز دیگری وجود دارد كه آن، نحوه ارتباط حاكم با خود است زندگی شخصی حاكم چگونه باید بگذرد و نهج البلاغه در این مورد چه نظری دارد مسئله دهم، شرایط حاكم است. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهج البلاغه میتواند بر جامعه بشری حكومت كند اینها عناوین مسائلی است كه در نهج البلاغه آمده است و ما میتوانیم آنها را مطرح كنیم و مورد بحث قرار دهیم. از اول شروع میكنیم و به تناسب امكان و فرصت، بحث میكنیم و هر مقدار كه پیش نرفتیم به عهده برادران و خواهران جوان میگذاریم كه در نهج البلاغه بگردند و از این دنیای معنا و معرفت بهره بگیرند و سر رشته تحقیق و تفكر را دنبال كنند و به ما و دیگران بیاموزند.
۱) مسئله اول، مسئله مفهوم حكومت است. در تعبیرات رایج در زبان عربی، برای حاكم، این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملك.
كلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاكم است. یعنی آن كسی كه حاكم است، از بعد سلطهگری مورد توجه است. دیگران نمیتوانند در شئون مردم و امور مردم دخالت كنند، اما او میتواند.ملك، ملوكیّت، مالكیّت، متضمن مفهوم تملّك مردم یا تملك سرنوشت مردم است.
در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامی هرگز به عنوان ملك یا سلطان سخنی گفته نشده است. تعبیراتی كه در نهج البلاغه است، یكی امام به معنای پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد رهبر آن كسی است كه اگر جمعیتی را و امتی را به دنبال خود میكشاند، خود، پیش قراول و طلایهدار این حركت است.
مفهوم حركت و پیشروی و پیشگامی در این خطی كه مردم حركت میكنند، در كلمه امام وجود دارد.
تعبیر دیگر، «والی» است. «والی» از كلمه ولایت یا ولایت گرفته میشود، و با توجه به مشتقات این كلمه میتوان به بعد مورد نظر در آن رسید. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت میگوید: ولایت یعنی اتصال دو شیئی به همدیگر، بطوری كه هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. به تعبیر فارسی: به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تامّ و تمام این معنای ولایت است. البته برای ولایت معانی مختلف دیگری هم ذكر شده: ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد كردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن.
به نظر میرسد كه نوع ارتباطهایی كه در معنای ولایت ذكر میشود. كلّا مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. «والی» امت و «والی» رعیت آن كسی است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است و همین معنی، بعد خاصی از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و امیر المؤمنین روشن میكند: «ولیّ امر» یعنی متصدی این كار. هیچ امتیازی در كلمه متصدی این كار نهفته نیست. جامعه اسلامی مانند یك كارخانه عظیم متشكل از بخشها، ماشینها، پیچها، مهرهها و قسمتهای كوچك و بزرگ، پر تأثیر و كم تأثیر است. یكی از این قسمتها، آن قسمتی است كه مدیر جامعه آن را تشكیل میدهد. او هم مانند بقیه قسمتهاست. او هم مانند بقیه اجزاء و عناصر تشكیل دهنده این مجموعه است. «ولیّ امر» متصدی این كار است.
متصدی این كار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمیكند و عملا هیچگونه امتیازی از لحاظ وضع زندگی و برخورداریهای مادی به او تعلق نمیگیرد. اگر بتواند وظیفهخودش را خوب انجام دهد، به اندازهای كه این وظیفه و انجام دادن آن برای او جلب حیثیت معنوی كند، به همان اندازه حیثیت كسب میكند، و نه بیش از آن. این مفهوم حكومت در نهج البلاغه است.
بنا بر این تعبیر، حكومت در نهج البلاغه، هیچ نشانهای و اشارهای از سلطهگری ندارد. هیچ بهانهی برای امتیاز طلبی ندارد. از آن طرف، مردم به تعبیر نهج البلاغه رعیتاند. رعیت یعنی جمعی كه رعایت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولیّ امر است. البته مراقبت و حفاظت، یك وقت نسبت به یك موجود بیجان است، كه این یك مفهوم دارد، و یك وقت مربوط به حیوانات است و این هم یك معنا دارد. اما حراست و حفاظت، گاهی مربوط به انسانها است، یعنی انسان با همه ابعاد شخصیتش، با آزادیخواهیش، با افزایش طلبی معنویش، با امكان تعالی و اوج روحیش. با آرمانها و اهداف والا و شریفش. اینها را به عنوان یك مجموعه در نظر بگیرید انسان با همه این مجموعه باید مورد رعایت قرار بگیرند.
این همان چیزی است كه در فرهنگ اسلامی در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است. «كمیت اسدی» میگوید: «ساست لا كمن یرعی النّاس سواء و رعیهٔ الانعام»
سیاستمدارانی كه مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها در نظر نمیگیرند.
یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود. این مفهوم رعیت و تعبیر از مردم در نهج البلاغه است.
بطور خلاصه، وقتی در نهج البلاغه در جستجوی مفهوم حكومت هستیم، از طرفی میبینیم آنكه در رأس حكومت است، والی است، ولیّ امر است، متصدی كارهای مردم است، وظیفهدار و مكلف به تكلیف مهمی است، انسانی است كه بیشترین بار و سنگینترین مسئولیت بر دوش اوست. اما در سوی دیگر، مردم قرار دارند كه باید با همه ارزشهایشان با همه آرمانهایشان، با همه عناصر مشكّله شخصیتشان، مورد رعایت قرار بگیرند. این مفهوم حكومت است و این مفهوم، نه سلطهگری است، نه زورمداری است و نه افزون طلبی است.
امیر المؤمنین (ع) در بخشهای مهمی از نهج البلاغه به حیطه حكومت اشاره میكند. شاید دهها جمله در نهج البلاغه میتوان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظرعلی (ع) مشخص میكند. از جمله در ابتدای «فرمان مالك اشتر» میخوانیم: جبایهٔ خراجها و جهاد عدّوها و استصلاح اهلها و عمارهٔ بلادها.
این معنای حكومت است. اگر مالك اشتر بعنوان استاندار و والی و حاكم مصر معین میشود، برای آن نیست كه برای خود عنوانی و قدرتی كسب كند، یا سود و بهرهای مادی را به خود متوجه سازد. برای آن است كه این كارها را انجام دهد: برای اداره امور مالی كشور از آنها مالیات بگیرد با دشمنان مردم مبارزه كند آنها را در مقابل دشمنانشان مصونیت ببخشد آنها را به صلاح نزدیك كند (صلاح با بعد وسیع مادی و معنویش كه از نظر علی (ع) و در منطق نهج البلاغه مطرح است) شهرها و حیطه حكومت خود را آباد كند. یعنی بطور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد كند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظایف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهده آنهاست، استنقاذ كند.
۲) مسئله بعدی، مسئله ضرورت حكومت است. این بحث در نهج البلاغه در مقابل جریان خاصی مطرح میشود و همیشه همینطور بوده است. یك جریان، جریان گرایشهای قدرتمندانه است. در یك جامعه، همیشه كسانی یافت میشوند كه مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی كسب كنند. روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند. میخواهند كه از ضرورتهایی كه یك زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد، خودشان را رها كنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند.
از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی كه اخلاق انسانی كامل و درست نشود، یك چنین گرایشهایی وجود خواهد داشت.
مانند آن جمعی هستند كه در یك كشتی سوارند و مایلند در آن جایی كه خودشان نشستهاند، كشتی را سوراخ كنند. در یك قطار دارند حركت میكنند و مایلند آن واگون یا آن اتاقی كه آنها را حمل میكند، در یك جایی كه به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد كه همه قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. آنها به ضرورتهایی كه یك زندگی جمعی بر انسان تحمیل میكند، به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان، تسلیم نمیشوند.
اگر این گرایشهای قدرتمندانه و قدرت گرایانه در جامعه، محل بروزی پیدا كنند، سرانجام آن به هرج و مرج منتهی میشود. علی (ع) در مقابل این گرایشها میگوید: «لابدّ للنّاس من امیر». علی (ع) این جمله را در مقابل جریان بخصوصی میگوید. جریانی كه ضرورت حكومت را نفی میكند، آن جریانی است كه اگر علی الباطن از گرایش قدرتمداری، قدرت گرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علی الظاهر لعابی از فلسفه بر روی این انگیزه كشیده شده، و این همان است كه در زمان امیر المؤمنین (ع) بود.خوارج، عدهای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقینا عدهای از روی غرض، میگفتند: «لا حكم الّا للّه» و در حقیقت یعنی ما در جامعه حكومتی لازم نداریم.
امیر المؤمنین (ع) این كلمه «لا حكم الّا للَّه» را برایشان معنی میكند و اشتباه آنها را توضیح میدهد. باور نمیكنیم كه «اشعث بن قیس» كه رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمیكنیم كه دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی (ع) در ایجاد این گرایش علی الظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتهاند. اینها میگفتند حكومت خاص خداست، ما حكومت نمیخواهیم ولی مقصود واقعی آنها این بود كه حكومت علی (ع) را نمیخواهیم. آن روز اگر علی (ع) تسلیم این مغلطه واضح میگشت، یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی كه ساده دلانه این سخن باطل را قبول كرده بودند میشد و از صحنه كنار میرفت، آن وقت همانهائی كه گفته بودند ما حكومت لازم نداریم، مدعیان حكومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند.
امیر المؤمنین (ع) میگوید: نه، در جامعه حكومت لازم است: «كلمهٔ حقّ یراد بها الباطل». این سخن حقی است، این بیان، بیانی قرآنی است: كه قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَهٍٔ: حكم و حكومت متعلق به خداست اما به این معنی نیست كه جامعه مدیر نمیخواهد: «نعم انّه لا حكم الّا للّه و لكنّ هؤلاء یقولون إمرهٔ الّا للَّه». اینها میخواهند بگویند اداره جامعه را هم خدا خودش باید به عهده بگیرد و هیچ كس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی باید جامعه بدون مدیر بماند: «و انّه لابدّ للنّاس من امیر برّ او فاجر».
این یك ضرورت اجتماعی است، یك ضرورت طبیعی و انسانی است كه جامعه به یك اداره كننده احتیاج دارد، به یك مدیر نیازمند است، مدیر خوب باشد یا مدیر بد.
ضرورت زندگی انسانها ایجاب میكند كه مدیری وجود داشته باشد. «لا حكم الّا للَّه» كه اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حكومت علی (ع) را- كه از آن ناراضی بودند- نفی كنند. در حالی كه «لا حكم الّا للّه»، «انداد للّه» را نفی میكرد،حاكمیتی در عرض حاكمیت خدا و رقیب حاكمیت اللَّه را نفی میكرد. حاكمیت علی (ع)، حاكمیتی در عرض حاكمیت خدا نبود، محو در حاكمیت خدا بود، در طول حاكمیت خدا بود، سرچشمه گرفته از حكومت اللَّه بود و امیر المؤمنین (ع) این مسئله را روشن میكند. در یك جامعه، اگر حكومتی با این وضع- یعنی منشاء گرفته از حاكمیت اللَّه- وجود داشته باشد، آن وقت است كه هر حركتی نشان دهنده مفهوم انحرافی «لا حكم...» باشد، یك حركت ضد الهی و ضد علوی است و امیر المؤمنین (ع) آن روز با این حركت با قاطعیت تمام برخورد كرد، و خوارج را كه به راه حق باز نمیآمدند، بشدت كوبید.
۳) مسئله سوم، منشاء حكومت است. در فرهنگ رایج انسان، در گذشته و حال، منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشكركشیها به همین معناست. همه سلسلههایی كه جایگزین سلسلههای پیش از خود میشدند، در حقیقت از همین راه میآمدند. اسكندر كه ایران را فتح كرد، مغول كه به بهانهای به سراسر این منطقه یورش آورد، حسابشان جز این نبود. منطقها همه این بود كه چون میتوانیم، پس پیشروی میكنیم چون قدرت داریم، پس میگیریم و میكشیم. در طول تاریخ حركاتی كه سازنده تاریخ حكومتهاست، همه نشاندهنده همین فرهنگ است. از نظر حاكمان و نیز از نظر محكومان، ملاك حكومت و منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزی كه پادشاهی میخواست بر سر كار بیاید، یا آن گاه كه بر سر كار میآمد، صریحا زور را منشاء و مایه حكومت خود نمیشمرد. حتی چنگیز خان مغول هم به بهانهای به ایران حمله كرد كه ظاهرا برای یاران و طرفدارانش معقول بود.
امروز، بازی ابرقدرتها، به معنای تسلیم در برابر فرهنگ زورمداری است.
آنهایی كه كشورها را به جبر و عنف میگشایند، آنهایی كه هزاران كیلومتر دور از خاك خود وارد خانههای مردم میشوند، آنهایی كه سرنوشت ملتها را بدون اراده و خواست آنها در دست میگیرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان میكنند كه منشاء حاكمیت، زور و اقتدار است. البته اگر چه این فرهنگ غالب است، در كنار این رأی، نظرهای دیگری هم وجود دارد. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضیلت میداند، «حكومت افاضل» اما این نظر، فقط نقشی بر روی كاغذ و یا بحثی در كنج مدرسههاست.
در دنیای جدید، دمكراسی، یعنی خواست و قبول اكثریت مردم، ملاك و منشاء حكومت شمرده میشود. اما كیست كه نداند كه دهها وسیله غیر شرافتمندانه به كار گرفته میشود تا خواست مردم به سوئی كه زورمداران و قدرت طلبان میخواهند هدایت شود. بنا بر این میتوان در یك جمله گفت كه در فرهنگ رایج انسانی، از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی كه فرهنگ علوی و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگی انسانها حكومت كند، منشاء حاكمیت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غیر.
امیر المؤمنین (ع) در نهج البلاغه، منشاء حكومت را این معانی نمیداند، و مهمتر از آنكه خود او هم در عمل آن را ثابت میكند. از نظر علی (ع)، منشاء اصلی حكومت، یك سلسله ارزشهای معنوی است. آن كسی میتواند بر مردم حكومت كند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد كه از خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه كنید به نامههای علی (ع) به معاویه و طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر. نامههای فراوانی كه اگر یكی از آنها را بخوانیم وقت زیادی خواهد گرفت. او حكومت را و ولایت بر مردم را ناشی از یك ارزش معنوی میداند. اما این ارزش معنوی هم به تنهایی كافی نیست تا این كه انسان فعلا و عملا حاكم و والی باشد، بلكه مردم هم در اینجا سهمی دارند كه مظهر آن «بیعت» است.
امیر المؤمنین (ع) در هر دو زمینه، تصریحاتی دارد. در نامههایی كه امام (ع) به رقبای حكومتی خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كردیم، و نیز در بیاناتی كه در باره اهل بیت وارد شده است، آن ارزشهای معنوی كه ملاك حكومت هستند بیان شدهاند. اما این ارزشها به تنهایی، چنانكه گفتیم، مایه تحقق حكومت نیست، بلكه بیعت مردم هم شرط است: انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابا بكر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یكن للشّاهد ان یختار و لا للغائب ان یردّ، و انّما الشّوری للمها جرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضی. اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند، خدا بر این راضی است. بیعت، منجّز كننده حق خلافت است. آن ارزشها وقتی میتواند فعلا و عملا كسی را به مقام ولایت امر برساند كه مردم هم او را بپذیرند و قبول كنند.
۵) مسئله دیگری كه در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است، این است كه آیا حكومت، یك حق است یا یك تكلیف و امیر المؤمنین (ع) در بیانی خلاصه و مجمل، حكومت را هم یك حق میداند و هم یك تكلیف. به این ترتیب نیست كه هر كسی كه برایش شرایط تولیّت امور مردم فراهم شد و توانست بنحوی با كسب وجاهت، با تبلیغ، با كارها و شیوههایی كه معمولا طالبان قدرت خوب میدانند آن شیوهها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند. وقتی حكومت، حكومت حق است، این حق متعلق به كسان معینی است، و این به معنای آن نیست كه یك طبقه، طبقه ممتازند. زیرا كه در جامعه اسلامی، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زیورها بیارایند. همه میتوانند كه آن شرایط را برای خود كسب كنند.
البته در دوران بعد از پیامبر اكرم (ص) یك فصل استثنائی وجود دارد. اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میكند.
امام (ع) در اوایل خلافت، در خطبه معروف شقشقیه میفرماید: «و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی، ینحدر عنّی السّیل و لا یرقی الیّ الطّیر.
میفرماید جایگاه من در خلافت، جایگاه میله گرداننده سنگ آسیا است.
در باره روزی كه در شورای شش نفری با عثمان بیعت كردند، میفرماید: لقد علمتم انّی احقّ النّاس بها من غیری .
ای مردم (یا ای مخاطبان من)، شما میدانید كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولی ترم.
امام،حكومت را حق میداند. این چیزی است كه در نهج البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله میفرماید: و و اللَّه لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الّا علیّ خاصّهٔ.
مادامی كه فقط به من ظلم میرود، من صبر میكنم، تسلیم هستم. ما دام كه كارها بر محور خود انجام بگیرد، من در خدمت هستم.
عین همان بیانی كه در آغاز خلافت ابو بكر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم، ایشان بیان فرمودند: فامسكت یدی حتّی رایت راجعهٔ النّاس قد رجعت. اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نكردم اما دیدم حوادثی بوقوع میپیوندد كه مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی، صعبتر و غیر قابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت. بنا بر این امیر المؤمنین (ع)، ولایت را یك حق میداند و این جای انكار نیست.
خوب است همه مسلمانها به این مسئله، با چشم واقع بینی نگاه كنند. این امر، كاری به بحث احیانا جدالانگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم كه در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم زندگی كنند و اخوّت اسلامی را از همه چیزها بالاتر بدانند و این یك حقیقت است. این تفاهم و وحدت طلبی امروز یك وظیفه است، و همیشه وظیفه همین بوده است. اما یك بحث علمی و اعتقادی در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان میدهد، و ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را كه نهج البلاغه با صراحت میگوید ندیده بگیریم. این را امیر المؤمنین (ع) یك حق میداند، و همچنان كه یك وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی كه اطراف علی (ع) را میگیرند بنحوی كه: «فما راعنی الّا و النّاس كعرف الضّبع الیّ، یتنالون علیّ من كلّ جانب حتّی لقد وطی الحسنان و شقّ عطفای» مردم آن چنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال كردند و ردای من پاره شد.
مردم مشتاقانه و نیازمندانه از علی (ع) میخواهند كه به نیاز آنها پاسخ بدهد.
امیر المؤمنین (ع) برای حكومت یك شأن واقعی قائل نیست. حكومت برای علی (ع) یك هدف نیست، همچنان كه در بحث بعدی باید روشن بشود. اما با این حال، حكومت را به عنوان یك وظیفه میپذیرد، و میایستد و از آن دفاع میكند: لولا حضور الحاضر و قیام الحجّهٔ بوجود النّاصر... لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بكأس اوّلها. باز هم حكومت برای من ارزشی ندارد باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن مقام، از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین، این جمع را سیراب كنم و همچنان كه روز اول كنار نشستم، باز هم كنار بنشینم.
مؤكّدا میگوید:دعونی و التمسوا غیری. مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید.
اما وقتی احساس میكند كه وظیفه است، احساس میكند كه زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد. آن وقت قبول میكند. آیا حكومت برای علی (ع) یك هدف است یا یك وسیله خط اساسی فاصل میان حكومت علی (ع) و حكومت دیگران همین است كه حكومت برای علی (ع) هدف نیست. یك وسیله برای رسیدن به آرمانهای معنوی است.
محققان، نهج البلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است كه اگر ما امروز «هزاره نهج البلاغه» را میگیریم، باید بدانیم كه این كتاب عزیز از این هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسی از نهج البلاغه جز نامی نمیدانست. اولین ترجمهای كه از آن شده از مترجم روحانی محترمی است كه اول بار نهج البلاغه را بازاری كرد و به دست مردم داد: آقای «سید علی نقی فیض الاسلام». من از ایشان قدردانی میكنم و كار ایشان كار مهمی بود.
بتدریج، نهج البلاغه توی بازار آمد و به دست مردم افتاد. مردم نمیدانستند نهج البلاغهای هم هست. تنها جملاتی از نهج البلاغه شنیده بودند، كه آنهم بیشتر در مذّمت دنیا و بخشهای كمی از اخلاق بود و دیگر هیچ. بعد از آن، قدری نهج البلاغه دست به دست گشته است. كسانی بر آن شرح نوشتهاند و كسانی برداشتهای خود را بنام شرح نوشتهاند. همه این زحمات ارجمند است، همه قابل تقدیر است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهایی كه باید انجام گردد در حكم صفر است.
نهج البلاغه، یك ترجمه كامل ندارد، یك شرح و تفسیر كامل ندارد. فصل بندی و باببندی ندارد. بجز كتاب بسیار ارجمندی كه استاد عالیقدر «آقای مصطفوی» به عنوان «كاشف الفاظ نهج البلاغه» تنظیم كردهاند، كاری در این حد و در این مایه برای نهج البلاغه انجام نگرفته است. نهج البلاغه با این عظمت، این همه مورد اغماض قرار گرفته است.
امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم. فضلا و اندیشمندان كار خود را بكنند، اما جوانها نباید منتظر اساتید، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند.
نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم و برای این كار، جمعها و جلسهها تشكیل دهیم البته بنیاد نهج البلاغه، كه رحمت و توفیق خدا یار آن باد، میتواند محوری باشد، از خدا میخواهیم كه ما را در این كوشش موفق بدارد.
مقام معظم رهبری
منبع : بلاغ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست