یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
فلسفه دین
فلسفه دین رشتهای از مطالعات انسانی است كه به یكی از مهمترین عوامل مؤثر در زندگی انسان میپردازد. دین حقیقتی است كه خواهناخواه و فارغ از بحثهای انتزاعی، در جهان حضور دارد و بر همه ابعاد زندگی انسان سایه افكنده است. بحث از مبانی عقلانی مؤلفههای این عامل سرنوشتساز و تاثیرگذار، وجهه همت فیلسوفان دین است كه اگرچه ریشههای آن در قرون وسطای مسیحیت و اندكی در اسلام وجود داشته، در چند دهه اخیر در غرب رواج فراوانی یافته است و به تبع آن كشور ما نیز بینصیب نمانده بحثهای فلسفه دین در مجلات تخصصی و ترجمههای آثار غربیان ظاهر گشته است. اثر حاضر كتابی است جامع در این موضوع كه چهلودو مقاله از سیوپنج فیلسوف از سنتهای مختلف مسیحی و الحادی، همچون جان هیك، ویلیام الستن، الوین پلا نتینجا و مایكل مارتین را دربردارد. كتاب مشتمل بر مقدمه و هفتبخش است; هر یك از بخشهای كتاب به یكی از سرفصلهای اصلی فلسفه دین پرداخته است: ایمان و عقل، ادله اثبات وجود خدا، مسئله شرور و راه حلهای آن، صفات خدا، معجزات، مرگ و جاودانگی و پلورالیسم دینی. مؤلف در مقدمه سیزده صفحهای خود، سیر تاریخی و نظریات مطرحشده در هر یك از بخشها را مطرح كرده آنگاه به اختصار به محتوا و هدف هر یك از مقالات كتاب پرداخته است. این مقدمه چشماندازی كلی به مسائل فلسفه دین است و میتواند در فهمیدن نسبتبین دیدگاههای متفاوت در هر مسئله مفید باشد. در این راستا و در جهت آشنایی با مقالات كتاب ترجمه این مقدمه ارائه میگردد: فلسفه معاصر غربی به دو سنت تقسیم میگردد: سنت تحلیلی و سنت قارهای (اروپایی). سنت اول، سنت غالب در جهان انگلیسیزبان است. فیلسوفان قارهای نوعا توجه زیادی به ادله اثبات وجود خدا ندارند، اما علاقه شدیدی به هرمنوتیك و تجربه دینی نشان میدهند. در مقابل، فیلسوفان دین تحلیلی ادله اثبات وجود خدا و مفاهیم مربوط به اعتقادات دینی را مورد دقت فراوان قرار دادهاند و بحث پیرامون صفات خدا به خصوص صفات مطلق در میان آنها شدت دارد. مجموعهای كه در این كتاب گردآوری شده است در محدوده عناوین اصلیای است كه در اكثر كتابهای فلسفه دین رایج در غرب وجود دارد. به منظور ارائه سیر تاریخی اندیشهها و استدلالها، خلاصهای از هر كدام از این عناوین ارائه میگردد:
۱. ایمان و عقل
هنگامی كه سیرمان را به وادی فلسفه دین آغاز كنیم، شاید اصلیترین موضوعی كه خودش را بر ما تحمیل میكند، مسئله رابطه بین ایمان و عقل است. این مسئله به شكلهای گوناگون، به عنوان رابطه بین ایمان و علم، بین كلیسا و مدرسه، بین اورشلیم و آتن، تعبیر شده است. اینكه چگونه به سایر بخشهای فلسفه دین نگاه كنیم و آنها را به هم بپیوندیم، تا حد زیادی به روشی كه مفاهیم مرتبط با این موضوع را تنظیم میكنیم و نتایجی كه میگیریم، بستگی دارد. كاملا قابل پیشبینی است كه شخص ایمانگرا، اگر اصلا علاقهای به ادله اثبات وجود خدا داشته باشد، این علاقه اندك خواهد بود، هرچند كه آن ادله با دقت و به شكل متقاعدكنندهای طرح شده باشند. ایمانگرایان احتمالا كسانی را كه به شكل تحلیلی به بحث میپردازند و دلیل ارائه میكنند به عنوان افرادی افراطی و خشك رد میكنند، هرچند آن دلیلها دقیق و قانعكننده باشند. اما با كمال تعجب، میتوان حتی مخالف سرسختسنت رقیب و دستاوردهایش را در بین كسانی كه دارای گرایش تحلیلی هستند نیز یافت. از لحاظ تاریخی چهار دیدگاه در مورد رابطه بین ایمان و عقل را میتوان بازشناخت: (۱) عقل تنها (عقلگرایی دینی، رنه دكارت); (۲) ایمان تنها (ایمانگرایی، سورن كی یركگور); (۳) عقل مقدم بر ایمان (توماس آكویناس); (۴) ایمان به عنوان پیش شرط معرفت (آگوستین، آنسلم). با این وجود موضع پنجمی نیز قابلتشخیصاست كه تقدمی برای هیچ كدام معتقد نیست، بلكهآنها را مكملهم و همیشه مربوط به یكدیگر میداند. بخشاول كتاب بهبحثهایمعاصر در موضوع عقلایمان عنایت دارد. بحثهایی كه: (۱) در جهت نزدیك كردن عقل به ایمان كار میكنند، (۲) به بررسی ایمانگرایی سورن كی یركگور میپردازند، (۳) گونههای متداول بنیانانگاری و قرینهگرایی را مورد ملاحظه قرار میدهند. ما بحث را با متكلم عقلگرای نظاممند، ولف هارت پانن برگ و گزینش او از كتاب سؤالات اساسی در الهیات آغاز میكنیم، به خصوص به دلیل آگاهی و علاقه او به همكنشی عقل و ایمان و به خاطر تاكید او بر تبیینهای بسیاری كه توجیهكننده قرار دادن او در زیر پرچم عقلگرایی است. شایان ذكر است كه تبیین او از عقل با آگاهی از «ماهیت پیشانگارانه مطلق عقل» آمیخته با تلاش در جهت اینكه آن را دارای بافتی آخرتی بداند، تقویتشده است. افزودن این بعد به ایمان، نقش مستقیمی در معرفی آیندهای ایفا میكند كه عقل از آن، ارزش و معنایی كاملتر اخذ میكند. به علاوه، آیندهای كه ایمان بدانسوی جهتگیری میكند، ایمان و عقل را با هم سازگار نه ناسازگار میسازد. نزد پانن برگ، ایمان به واسطه اینكه عقل را «برای خودش در تاملاتش (تاملات عقل) كاملا شفاف میكند» به عقل یاری میدهد، استنتاج او در موضوع مورد بحث این است كه ایمان را میتوان به عنوان «ملاكی برای معقولیت عقل» به سبب «جهتگیریاش به سوی یك آینده غایی، آخرتی» تصدیق كرد. بخش مقالات مربوط به كی یركگور شامل مقاله انتقادی رابرت آدامز و دو نوشته دیگر است. مقاله رابرت آدامز تحلیل دقیق سه دلیل كی یركگور را مطرح میكند: دلیل تقریب، دلیل واپساندازی و دلیل رنج. استنتاج او بهطور خلاصه چنین است: موضع كی یركگور «ساختاری منطقیتر از آن كه انسان در ابتدا فكر میكند» دارد، و این واقعیت ممكن است اجتناب از توجیه عینی را برای كی یركگور مشكلتر از آنچه كه او تصور میكند بگرداند. مارلین پایتی به دیدگاههای كییركگور در مورد چیستی عقلانیت انسان در زمینه ارتباط بین «تفسیرهای رقیب از وجود» پرداخته است. او اظهار میدارد كه دیدگاه كی یركگور در مورد عقلانیت، برتریهایی بر روش سنتیتر بیطرف در تفسیر عقل داشته، در عین حال استدلال میكند كه عقل «بیگرایش» و «بیطرف» نیست. به علاوه، تبیین او تصویر كاملتری از عقل ارائه میكند; زیرا كه عقل را به عنوان «تجسم مثبت از آنچه ما ذاتا هستیم، اذهانی كه در جریانی كه وجود زمانی ما را میسازد قرار گرفته به شدت گرفتار آن شدهاند» مینگرد. ملاحظه او به ما این امكان را میدهد كه «فشاری را كه به نظر میآید توسط ذات ما برای انتساب به وجود ذهنیمان تحمیل شده است توجیه كنیم». مقاله آخری كه در خصوص كی یركگور میباشد، بحث استفن ایوانز پیرامون نسبت دلیل تاریخی با موضع كی یركگور است. او اظهار میدارد كه راهی برای جدا كردن ایمان مسیحی از «مخاطرات نقادی تاریخی» وجود ندارد. نقادی تاریخی در «میثاقهای ایمان» مجسم شده، و ممكن است راه را بر مسیحیان جهت این استدلال باز كند كه عقاید تاریخی «كه جزئی از ایمان آنها است، وقتی در زمینه مناسبشان; یعنی در یك مواجهه دست اول با عیسی مسیح، نگریسته شوند» به حد كافی مستدل خواهند بود. سه مقاله دیگر حول مفاهیم بنیانانگاری و قرینهگرایی متمركزند. الوین پلانتینجا با اثر دوجلدی اخیرش در باب دلیل ( Warrant) ، مرحله اصلی را در شناختشناسی به دست آورده است. شناختشناسی تعدیلشده او برحسب دلیل و نه توجیه بسط یافته است و دارای جهتگیری غیر وظیفه شناختی در «توجیه و خداگرایی» میباشد. پلانتینجا اظهار میدارد كه یك باور، از چشمانداز خداگرایانه، وضعیتشناختی مثبت دارد، دقیقا در موردی كه قوه شناختی انسان كه آن را ایجاد كرده است، مختل نباشد و در محیطی مناسب كار كند. نیكولاس ولترستورف این سؤال را مطرح میكند كه «آیا اعتقاد به خدا اگر هیچ بنیانی نداشته باشد، میتواند معقول باشد؟» دغدغه اصلی او چالش قرینهگرایانه با اعتقاد خداگرایانه است، به طور اخص اینكه، آیا این چالش منطقی و قابل دفاع استیا نه؟ در نظر ولترستورف، عقلانیت تنها توجیه ابتدایی ارائه میكند و فقدان آن تنها در وهله اول به «ناروایی» منجر خواهد شد. او در ادامه تحقیق خود چالش قرینهگرایانه جان لاك را مورد بررسی قرار میدهد و آن را متقاعدكننده نمییابد. فیلیپ كوین نظر تندی به شناختشناسی تعدیل شده پلانتینجا میافكند و حكم میكند كه او نتوانسته است این ادعایش را به خوبی مطرح كند كه ملاك بنیانانگاران جدید برای بنیادی بودن به معنای اخص، به خودی خود غیر منسجم بودنش را آشكار میكند. او چنین استدلال میكند كه اگر چنین چیزهایی به عنوان باورهای بنیادی به معنای اخص وجود داشته باشد، حتی نزد خداگرایان معاصر كه در مورد باورها و تعهدات دینی خود به دقت میاندیشند و انتقادی فكر میكنند، چنین باورهایی احتمالا غیر كارآمد خواهند بود. موضوع ایمان و عقل با بررسی فردریك فره از جایگاه شك در مورد تكنولوژی، شان دیگری پیدا میكند. حتی اگر چنان شكی مجاز باشد، ضرورتا به «یاس و ناامیدی از هر تكنولوژی» منجر نخواهد شد. او نتیجه میگیرد كه شاید بتوان از تركیب عشق مسیحی با هوش سرشار مسیحی، آن هم با امید تعدیلشده مسیحی به آیندهای همراه با تكنولوژی اصلاحشده امید داشت.
۲. ادله اثبات وجود خدا
از میان همه سؤالهایی كه برای نوع انسان مطرح است، هیچ كدام برای پاسخ دادن اصلیتر و ضروریتر از این سؤال نیست كه آیا خدا وجود دارد؟ آیا دلایل متقاعدكننده و متقنی وجود دارد؟ آیا برهانی بر وجود خدا هست؟ اگر كسی به این نتیجه برسد كه دلیل معتبری بر وجود خدا نداریم، این مطلب چه چیزهایی را در پی خواهد داشت؟ ادله وجود خدا از الهیات طبیعی مایه گرفتهاند. هنگامی كه برخی مبادرت به این كار را به دلایلی نامناسب میبییند، دیگران چنین میاندیشند كه میتوانند وجود او را بهگونهای اثبات كنند كه به همه بحثها خاتمه دهند. كسانی كه این تلاش را بخشی از هنر خود میدانند، در این نكته توافق ندارند كه كدام نوع ادله ارزش جستجو و پیگیری را دارند. آكویناس میاندیشید كه استدلال وجودشناختی ارزش تلاش را ندارد و ریچارد سویین برن نیز با او موافق است. دیگر فیلسوفان مانند پلانتینجا، پنداشتهاند كه بهتر استشكل متقاعدكنندهای از آن را بیابند. آنسلم كانتربریایی دستكم یك راه را ابداع كرد; برخی گمان میكنند او دو یا چند دلیل گوناگون در این مسیر ارائه كرده است. اولین بیان، روایت غیرمشروط از دلیل وجودشناختی است كه تقریبا به شكل زیر است: مقدمه ۱: خدا آن هستی است كه چیزی بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد. مقدمه ۲: ما معنای مقدمه اول را میفهمیم.مقدمه ۳: ما میتوانیم بین چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد و چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، تمییز بنهیم. مقدمه ۴: چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد بزرگتر است از چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد. مقدمه ۵: فرض كنید چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد تنها در ذهن وجود دارد، اما در این صورت من میتوانم چیزی را تصور كنم كه بزرگتر از آن چیزی است كه نمیتوان بزرگتر از آن تصور كرد; یعنی چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، كه این محال است.
نتیجه: بنابراین چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، نهتنها در ذهن، در واقع هم وجود دارد. این استدلال وجودشناختی است; زیرا با مقدمهای آغاز میشود كه ماهیت هستی خدا را به عنوان «چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد» تعریف میكند. این مقدمه این استدلال را «پیشینی» نیز میسازد. محققان معتقدند آنسلم روایت دیگری نیز دارد كه به شكل مشروط است. این فرضیه شامل این فرض است كه چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، تنها بالامكان وجود دارد. فرضیه مورد بحثبا روندی مشابه روایت پیشین استدلال، به محال میانجامد، به این صورت كه انسان میتواند چیزی بزرگتر از آنچه كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، تصور كند: هستیای كه بالضروره وجود دارد، بزرگتر از چیزی است كه تنها بالامكان وجود دارد. بنابراین، آن هستی كه چیزی بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، بالضروره وجود دارد، نه بالامكان. حدود پانصد سال بعد، رنه دكارت شكل جدیدی به استدلال میدهد كه در آن، به وجود به عنوان یك محمول نگریسته شده است: مقدمه ۱: خدا واجد همه كمالات است. مقدمه ۲: وجود یك كمال است. نتیجه: پس خدا وجود دارد.
اشكالات متعددی به این استدلال شده است كه به برخی از آنها پاسخ دادهاند، اما برخی اشكالات، دستكم بعضی چنین فكر میكنند كه، هرگز حل نشده است. پلانتینجا روایت مشروطی از این استدلال را در كتاب چیستی ضرورت ارائه كرده است و دیگران نیز در این زمینه تلاشهایی مبذول داشتهاند. مقاله اول از ویلیام راو، بهطور انتقادی به بررسی قرائتهای مشروط آنسلم، پلانتینجا و گودل از این استدلال میپردازد. راو در حالیكه اعلام میدارد كه پلانتینجا میتوانسته نشان دهد كه این استدلال حاوی «مغالطهای برجسته» یا «مقدمهای آشكارا اشتباه» نیست، در عین حال میگوید اثبات صدق مقدمات آن بسیار مشكل است. آنتونی آندرسون در مقاله «اصلاحاتی در برهان وجودشناختی گودل»، برهان گودل را طوری اصلاح میكند كه از اشكالی كه جی. هوارد سابل مطرح كرده است مصون بماند. آن اشكال این است كه اصول موضوعهای كه به كار گرفته شدهاند به «اضمحلال منطقی» منتهی خواهد شد; زیرا «از آن اصول موضوعه نتیجه میشود كه هر قضیهای كه در كل صادق است، ضروری است». او از مصون نگه داشتن اصول بنیادین برهان گودل راضی و خرسند است. آكویناس و سویین برن و دیگران چنین حكم كردهاند كه استدلال وجودشناختی، از آغاز تلاشی ناصواب بوده، لذا ارزش پیگیری ندارد. در عوض توجه آنان به استدلالات پسینی معطوف شده كه با برهان كیهانشناختی آغاز میشود. روایت كاملا سادهای از آن برهان به شكل زیر است: مقدمه ۱: هر چیز علتی دارد. مقدمه ۲: هر چیزی كه علت دارد یك علت نهایی دارد. نتیجه: علت نهایی وجود دارد و آن چیزی است كه منظور ما از خداست.
این استدلال در نوشتههای آكویناس دارای سه صورت مختلف است; در اثر مشهورش «پنج راه»، استدلال كیهانشناختی علی، استدلال كیهانشناختی حركتی و استدلال كیهانشناختی امكان، یافت میشود. نخستین مطلب ما مقاله ویلیام راو تحت عنوان «بررسی استدلال كیهانشناختی» است. استدلال دارای دو مرحله است، مرحلهای كه در تلاش برای اثبات وجود یك هستی موجود بنفسه است، و مرحلهای كه هدفش اثبات این است كه این هستی موجود بنفسه خدای خداگرایی مسیحی است. او پس از معرفی اصل دلیل كافی (این ایده كه برای وجود هر هستی یا هر امر واقع اثباتی، باید تبیینی وجود داشته باشد) به بررسی چهار اعتراض وارد شده به این استدلال میپردازد. او نتیجه میگیرد كه این استدلال موفق نیست; زیرا مرحله اول جریان نمییابد. در مقاله دوم، ریچارد سویین برن هشت اعتراض واردشده به دلیل اتقان صنع را، كه در كتابهای پژوهش در باب فهم آدمی و گفتگوهایی در باب دین طبیعی دیوید هیوم دیده میشود، بررسی میكند و درمییابد كه هیچ كدام، آن استدلال را از كار نمیاندازد. نزد او قوت استدلال حول قیاس اصلی صورت گرفته میان نظم ایجادشده توسط آدمیان و نظم كائنات میباشد. سه مقاله در موضوع تجربه دینی در كتاب آمده است: اولی به استدلال از تجربه دینی عنایت دارد، و دوتای دیگر حداقل بهطور غیرمستقیم به آن مرتبطند. گری گاتینگ اظهار میدارد كه قرائت اصلاحشده او از دلیل تجربه، وجود یك هستی نیك و توانا را اثبات میكند كه علاقهمند به آفریدن است و این توجیهی فراهم میكند برای «هسته مركزی اعتقاد دینی». به این ترتیب او متقاعد میشود كه اعتبار اعتقاد دینی را اثبات كرده است، اما تصدیق میكند كه ما به چیزی بیش از این احتیاج داریم; زیرا ما تنها كمترین تبیین قابل اعتنا درباره سرشت او و رابطهاش با ما را به دست آوردهایم.از این رو، سه ملاك كه بر حسب آنها میتوانیم اعتبار تجربه دینی را بسنجیم، به دست میدهد: «تجربههای دینی باید قابل تكرار بوده; توسط انسان در مكانها و فرهنگهای مختلف تجربه شوند; و در آینده به زندگیهای بهتر به لحاظ اخلاقی منتهی گردند». مرولد وستفال تفسیری قارهای (اروپایی) از تجربه دینی ارائه میكند. نزد او تجربه دینی به عنوان «تعالی خود» قابل تعریف است. برای الگوهای این تعالی خود، لازم نیستبه تعالی عمدی یا به «خود فراموشی معنوی یا وجدآمیز» نظر داشته باشیم; زیرا اینها نفس را محور قرار میدهند، اما از آنجا كه اینها نقش مهمی در دین واقعی دارند، قصور در تعالی آنها «خودفریبی و در نهایتبتپرستی» است. تنها یك راه برای تعالی نفس وجود دارد و آن هنگامی است كه شخص در اخلاق، حدودی را برای اراده قرار میدهد و با سایرین رویارو میشود، اما «حتی در اینجا نیز ممكن است صورت دین حقیقی به خودفریبی در مورد وجود جوهرش كمك كند». او اظهار میدارد كه تجربه دینی نمیتواند «هیچ دلیلی برای صدق به مثابه عینیت فراهم كند مگر اینكه آزمایش صدق به مثابه ذهنیت را گذرانده باشد». ویلیام آلستون شناختشناسی تجربه دینی مسیحی را با شناختشناسی تجربه حسی مقایسه میكند و نشان میدهد كه با آنكه دومی شرایط سختتری دارد، دلایل كافی برای تفاوت این دو وجود دارد. در حالی كه ملاك تجربه حسی معتبر، تحقیقپذیری و تعمیمپذیری است، هستی خدا ممكن استبه كلی از اینكه این ملاك در مورد تجربه دینی قابل استفاده باشد، جلوگیری كند. دو مقاله به موضوع ارزش و لزوم براهین میپردازد. استفن دیویس در مورد چیستی برهان توضیح میدهد و بحث میكند كه اگرچه مؤمنین نیازی ندارند كه برای دفاع از ایمان برهان ارائه كنند، لیكن چنین تمرینی برای كسانی كه در جهت تكمیل باور به وجود خدا هستند، از جهاتی خوب است. وسلی رابینز میپرسد كه آیا ویلیام آلستون و الوین پلانتینجا «موفق شدهاند كه نشان دهند چیز غیرمستدلی در استثنا نمودن برخی قضایای توحیدی از طبقه قضایایی كه احتیاج به برهان ندارند وجود دارد». نظر او این است كه آنها موفق نشدهاند. او برای اینكه نشان دهد كه تبیینی كه پلانتینجا و آلستون در مورد اشكال قرینهگرایانه به اعتقاد به خدا ارائه میكنند، تنها تبیین ممكن نیست، خود به ارائه تبیین دیگری میپردازد.
۳. مساله شر و راهحلهای آن
مطابق نظر آگوستین، دو مسئله اساسی در مورد شر، منشا و توجیه آن وجود دارد. در اینجا نظر عمدتا متوجه دومی است، بیشتر بحثهای معاصر متمركز بر موضوع توجیه است كه به عنوان پاسخ به شبههای كه ابتدا در مقالهای كه توسط مكی ارائه شده، «شر و قدرت مطلق»، مطرح شده است. اعتقاد مكی این است كه خداگرا با یك مشكل منطقی نسبتبه عقایدی كه از نقش محوری در ایمان مسیحی برخوردارند روبروست. آن عقاید اینها هستند: ۱. خدا وجود دارد. ۲. خدا قادر، عالم و خیرخواه مطلق است. ۳. شر وجود دارد. در واقع، مجموعه عقاید مورد بحثبه نظر نمیرسد كه این عیب [مشكل منطقی] را داشته باشند، اما اگر اعتقاد دیگری او دو اعتقاد را برمیشمرد كه معادلند با چیزی كه در (۴) مطرح شده است اضافه شود -یعنی: ۴. خدای توصیف شده در (۲) اجازه وجود هیچ شری را نخواهد داد- در این صورت آن چیزی را خواهیم داشت كه او «مشكل منطقی» مینامد; یعنی اینكه عقاید مورد بحث ناسازگارند. دفاعهای گوناگونی كه در واقع راهحلهای سازگاری هستند، به شیوههای متعدد این اشكال ناسازگاری را مورد چالش قرار دادهاند. اینكه گزارههای الف و ب را میتوان سازگار نشان داد، اگر آنها منطقا با گزاره دیگری یعنی ج سازگار باشند. هریك از راه حلهای دفاع، نوع خاصی ج است، بهگونهای كه الف و ب سازگار با ج به نظر آیند. كیتیاندل در مقاله «دفاع خیر بزرگتر»، دفاع مولد را پیشنهاد میكند كه بر حسب آن خدا چنین در نظر گرفته میشود كه شرها را مجاز ساخته است تا خیرها زاده شوند. به تعبیر تمثیلی، ج نزد یاندل دفاع خیر بزرگتر است; به این معنی كه خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیرخواه مطلق چنین به نظر میآید كه شر را ممكن ساخته استبه خاطر یك خیر بزرگتر. جان هیك در اثر اخیرش شر و خدای محبت، تبیین سنتی دفاع «تهذیب نفس» را صورتبندی میكند كه شر را بر اساس اینكه نفوس به وسیله آن ترقی مییابند و رشد معنوی و اخلاقی را تجربه میكنند، تبیین میكند. نزد هیك آن ج، تهذیب نفس است. الوین پلانتینجا دفاع مبتنی بر اختیار آگوستین را اخذ میكند و بر حسب جهانهای ممكن و جهان گذرا به آن شكل جدیدی میدهد. او اظهار میدارد كه ناسازگاری منطقی وجود ندارد; زیرا دفاع مبتنی بر اختیار نشان میدهد كه امكان شر با وجود خدای قادر، عالم و خیرخواه مطلق سازگار است. دفاع مبتنی بر اختیار، آن ج پلانتینجا است. باز سیر دفاعی دیگری را لوئی دوپره در ارتباط با شر اخذ كرده است. او اظهار میدارد كه تلاشهای جدید در الهیات استدلالی منحرف هستند; زیرا با مفهومی عقلگرایانه نسبتبه خدا سروكار دارند. مفهومی كه بر اساس تبیین او دور از ایمانی سرزنده میباشد. به جای آن، او ارتباطی نزدیكتر و اساسیتر بین خالق نامتناهی و هستی متناهی مطرح میكند. در این الگو، استقلال و مسئولیتبیشتری برای مخلوق و فرصتهای بیشتری برای خالق در جهت فرصت دادن [به مخلوق] و منجیانه عمل كردن به سود مخلوق وجود دارد. ملحدین كه به واسطه استحكام راه حلهای دفاعی خداگرایان لااقل خسته شدهاند، اگر دلسرد و بیجرئت نشده باشند، در عوض راه احتمالگرایانه را آغاز كردهاند. ویلیام آلستون بر این استراتژی احتمالگرایانه بر حسب حالتشناختی انسان متمركز میشود و در نقد استدلال «مبتنی بر تخمینهای بیارزش قوای شناختی انسان در كاربردی خاص» وارد میشود. توجه او به صورتبندی ویلیام راو از این استدلال است. او نتیجه میگیرد كه استدلال استقرایی «شكلی بهتر از همتای مصیبتزده قیاسیاش» نیست. جیمز سنت نوعی راه حل دفاعی در مقابل استدلال استقرایی از شر كه از سوی ویلیام راو ارائه شده است پیشنهاد میكند كه مبتنی استبر این بیان كه یك فرض كلیدی در استدلال راو «اینكه خیرهایی كه ما میشناسیم به ما زمینههای استقرایی خوبی میدهند برای استنتاجات یقینی در مورد خیرهایی كه هستند» موجه نیست. نتیجهای كه او میگیرد این است كه نمونهای كه در استدلال راو هستیك «نمونهگیری استقرایی مناسب» نیست.
۴. صفات خدا
من تعجب میكردم اگر فیلسوفان دین، حداقل در دوره جدید، بیشتر از متكلمان به صفات خدا توجه نكرده بودند. روال بحثها در مورد صفات خدا، اغلب در ارتباط با مسئله شرور; یعنی صفات قدرت مطلق، علم مطلق و خیرخواهی مطلق قرار گرفته است. مقالات ما تنها در مورد صفت اول و صفتسرمدی بودن خداست. قدرت مطلق علاقه ریاضیدانان و فیلسوفان را به یكسان به كمك گرفته است. قدرت مطلق را چگونه باید تعریف كرد؟ آیا خدا میتواند سنگی خلق كند كه نتواند آن را بلند كند؟ اینكه انسان چگونه میتواند به سؤال دوم پاسخ دهد مبتنی استبر اینكه آیا خدا خصوصیت مورد بحث را ضرورتا داراستیا تنها به صورت امكانی. در مقاله جورج ماورودس، او دیدگاه تومیستی قدرت مطلق را در پارادوكس سنگ به كار میگیرد و میگوید چون این پارادوكس مستلزم انجام چیز متناقضی است، آن را میتوان حل كرد; زیرا آن كار یك «شبهكار» است. پیتر گیچ بین مفهوم «قدرت مطلق» (توانایی انجام هر چیزی) و مفهوم «قدرت كامل» (قدرت خدا بر همه چیزها) فرق میگذارد و استدلال میكند كه مفهوم دوم، مفهومی برگرفته از كتاب مقدس است، اما اولی چنین نیست: او چهار قرائت از قدرت مطلق در نظر میگیرد و همه را ناقص مییابد و قدرت كامل را با مشكل كمتری مواجه میبیند. ویلیام هاسكر كه در اینجا گزیدهای از كتابش تحت عنوان خدا، زمان و معرفت، برگرفته شده استبه بررسی آموزه معرفت متوسط، آنچنانكه در قرن شانزدهم شكل یافته است، میپردازد و برخی از استدلالهایی را كه كاملتر شده بودند بررسی میكند. او آنگاه با تبیین پلانتینجا، آنگونه كه در دفاع مبتنی بر اختیار آشكار گشت، به زمان حال میپردازد. اشكالات متعددی بررسی میشوند و یكی از آنها باعث میشود كه هاسكر آن آموزه را رد كند. در گزیده مقاله از ویلیام آلستون در خصوص علم پیشینی خدا، او بر «تمایز قاطع بین فهم اختیارگرایانه و سازگارگرایانه از واژههایی همچون در قدرت شخص» تمركز مییابد. آنگاه با این بحث ادامه میدهد كه اگر بر تلاش برای «نشان دادن اینكه در قدرت هیچ شخص نیست اینكه كاری غیر از آنچه كه انجام میدهد، انجام بدهد» متمركز شویم، آنگاه تذكر راههای متعدد تشریح در قدرت شخص مهم خواهد نمود و سپس با یادآوری اهمیت فهمیدن معنای این عبارت در هر سیاق مفروض، مطلب را ادامه میدهد. مقاله تحت عنوان «سرمدیت» كه اثر النور استامپ و نورمن كرتس مان است و اخیرا در ادبیات این موضوع به متن كلاسیك شهرت یافته است از دیدگاه بوئیتوس در مورد سرمدیتخدا دفاع میكنند.در این دیدگاه، سرمدیتخدا فراتر از زمان است، با این توضیح كه دو نحوه از وجود هست: نظام الهی، با مقولات زمانی مانند «قبل» و «بعد»، و جایی كه قضایایی كه بهطور زمانی مرتب نشدهاند نمیتوانند با اوضاع واقعی كه مطابق آنها بهطور زمانی مرتب شدهاند، منطبق شوند، و نظام زمان كمی. آنها این گرایش بوئیتوسی خود را این چنین بیان میكنند: «در حیات او گذشته یا آینده، قبل یا بعدی وجود ندارد; یعنی حوادثی كه حیات او را تشكیل میدهند، نمیتوان به ترتیب زمانی از مبداء سرمدیت مرتب كرد، اما به علاوه، هیچ هویتیا حادثه زمانی نمیتواند نسبتبه كل زندگی یك هویتسرمدی، زودتر یا دیرتر یا گذشته یا آینده باشد. استامپ و كرتس مان لوازم تبیینشان را تحلیل میكنند، دلایل غیرمنسجم دانستن آن را بررسی میكنند و نمونههایی از نتایجحمل آن بر موضوعات فلسفه دین را ذكر میكنند. الان پاجت در بخش چهارم كتابش تحت عنوان خدا، سرمدیت و ماهیت زمان، آموزه غیرزمانمند بودن نسبی خدا را بسط داده، از آن دفاع میكند. آنگاه اشكالات را پیشبینی میكند و این دیدگاه را كه خدا رئیس زمان استبه پیش میبرد.
۵. معجزات
مایكل مارتین، هیومی معاصر، كه مخالف خداگرایی است ...، در بخش هفتم كتابش، تحت عنوان الحاد، استدلال از معجزات بر وجود خدا را بررسی میكند. او در حالی كه اعلام میدارد كه دلایل پیشینی برای كماهمیتشمردن معجزات وجود ندارد، میپندارد كه موانع پسینی وجود دارد كه خداگرا قبل از اینكه بتواند ادعا كند كه معجزات بهطور مستقیم یا غیر مستقیم رخ دادهاند، باید آنها را از سر راه بردارد. به علاوه، او استدلال میكند كه حتی اگر شخص ادعا كند كه معجزات بهطور مستقیم یا غیرمستقیم رخ دادهاند، این به خودی خود به این معنا نیست كه این رخ دادنها به عنوان دلیل استقرایی برای صدق خداگرایی به شمار میآیند. در طرف اثباتی چهار مقاله گزینش شدهاند. ریچارد سویین برن در این گزینش ما، با قوت با هیوم معارضه میكند. ملاحظه اول او این است كه آیا میتواند دلیلی وجود داشته باشد كه یك قانون طبیعی تخلف كند؟ ملاحظه دوم این است كه آیا انسان میتواند ثابت كند كه تخلفی از این نوع، نتیجه عمل الهی باشد؟ لازمه پرسش اول او این است كه «دلیل خوبی وجود داشته باشد برای باور» اینكه استثنایی بر آنچه كه ما دلیل داریم كه آن را قانون طبیعتبدانیم، وجود دارد. همچنین باید دلیل داشته باشیم بر اینكه حادثه مورد نظر با فرض وجود اوضاع و احوالی كه همراه حادثه اصلی بود، قابل تكرار نیست و یا باید در پی صورتبندی قانونی [برای طبیعت] باشیم. او بحث میكند كه برای اینكه به قانون طبیعی به عنوان معجزه استثنا بزنیم، آن استثنا باید كار یك عامل الهی باشد. در مورد اینكه انسان برای باور دخالتیك هستی الهی در جهان ما، چه نوع قرینهای نیاز دارد، او میگوید «قرینه كافی از اوضاع و احوال» لازم است. بر مبنای تبیین او، اجابت دعا شرایط لازم را خواهد داشت. ریچارد پارتل نقادی هیوم را، كه با سویین برن آغاز شده بود، ادامه میدهد و بحث میكند كه میتوان برای معجزه یك جریان دومرحلهای شكل داد: مرحله اول استدلالی استبرای امكان كلی معجزات و مرحله دوم، استدلال برای علیتیافتن معجزات. پارتل با مقایسه قوانین طبیعتبا قوانین یك ملت، استدلال میكند كه معجزه شبیه استثنایی استبر قانون آن ملت. برای مثال اینكه پرزیدنت فورد، ریچارد نیكسون را بعد از واترگیتبخشید. در مورد این پرسش كه آیا دلیلی داریم بر اینكه معجزهای تاكنون اتفاق افتاده است، پارتل نظری بر گزارشهای متعدد معجزات میافكند و ملاكهایی وضع میكند. برای مثال: ۱) معجزه نباید مانند «قصه پریان» باشد. ۲) «امر معجزهآمیز باید جزء لا ینفك داستان اصلی دین باشد». ۳) باید دلیل مستقلی [غیر از معجزه] برای دین مورد نظر وجود داشته باشد. پارتل سپس به بررسی معجزههای مسیح بر اساس این ملاكها میپردازد و نتیجه میگیرد كه بسیار محتمل است كه این معجزات حقیقی باشد. اگر ما قبلا دلیلی داشته باشیم برای اعتقاد به خدایی كه در امور انسانی فعال است، میتوانیم معجزات را بپذیریم، اما اگر چنین دلیل مستقلی برای اعتقاد به خدا نداریم، احتمال بسیار ضعیف دارد كه به دخالت الهی اعتقاد پیدا كنیم. جورج ماورودس بحث میكند، اگر كسی معجزات را به عنوان «تخلف» تعبیر كند، در این صورت قانون طبیعتباید ویژگی نوعی، امكان را داشته باشد، اما در اینجا باید معنایی از امكان داشته باشیم كه قانون باستانی منطق استدلال از وجود به امكان، استنتاج معتبری است آن را نمیپذیرد. او قانونهای وضعشده توسط مجلسها را مثال مفیدی میداند و اظهار میكند كه چنین قوانینی «بوسیله تخلف از بین نمیروند». همینطور، قوانین طبیعت آنچه را كه «در طبیعت امكان دارد» مشخص میكنند و بدون اینكه از اعتبار ساقط شوند، استثنا میپذیرند; بنابراین، معجزات هیومی «امكان خالص» هستند. جان ایرمن در مقالهاش «بایس، هیوم و معجزات» صورتبندیهای اخیر بایس از استدلال هیوم علیه معجزات رامورد تحلیل انتقادی قرار میدهد. تحلیل بایس به عنوان توضیح و شرح ساختار و جوهر استدلال هیوم نگریسته شده است، اما از «ادعاهای متعدد» هیوم كه یكی از آنها این است كه دلیلی برای اثبات اینكه معجزهای هرگز اتفاق افتاده است نداریم، حمایت نمیكند. برعكس، ایرمن اظهار میدارد كه این تحلیل شرایطی را روشن میكند كه تحت آن شرایط مشخص میتواند «ادعاهای جالب توجهتر هیوم» را بهطور مستقل رد كند.
۶. مرگ و جاودانگی
همه انسانها دیر یا زود در سفر زندگیشان بطور گریزناپذیری مرگ هستند. اگر نگوییم برای همه، برای بیشتر اشخاص، پرسش از اینكه آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد اجتنابناپذیر است. افلاطون اعتقاد داشت كه نفسی وجود دارد و آن فناناپذیر است چون نمیتواند از بین برود. برخی بهطور جدی پرسیدهاند كه آیا مفهوم زندگی پس از مرگ میتواند معنایی داشته باشد و آیا دلیلی برای زندگی اخروی وجود دارد. خداگرایان مسیحی امیدوارند كه از مفهوم جاودانگی به این اندیشه كه پیروان حضرت مسیح امید به رستاخیز دارند، فراتر بروند. برتراند راسل اشكالات عمدهای به ایده زندگی پس از مرگ وارد میكند. او استدلال میكند، این باور این كه شخصیت و محفوظات ما، پس از تلاشی بدنهایمان باقی خواهند ماند، معقول نیست. او ادعا میكند كه گرایش به اعتقاد به جاودانگی ناشی از عوامل عاطفی به خصوص ترس از مرگ است. بروس رایشنباخ در دفاع از اعتقاد خداگرایانه مسیحی در بخشی از كتابش، آیا انسان ققنوس است، تحلیلی از ثنویت این اندیشه كه اشخاص جسم و روحند، پیشنهاد میكند، و نتیجه میگیرد كه استدلال قانعكنندهای به سود این دیدگاه وجود ندارد. او در عوض یگانهانگاری را ترجیح میدهد و اعلام میدارد كه اگرچه با مرگ، دیگر بقا امكان ندارد، اما زندگی پس از مرگ از طریق خلق مجدد اشخاص توسط خدا ممكن است. پیتر فن اینواگن در مقاله «امكان رستاخیز» بحث میكند كه آموزه مسیحی رستاخیز جسم ممكن است. ما در یك زندگی آینده قادر به تشخیص همدیگر خواهیم بود، زیرا همان بدنها را خواهیم داشت و خواهیم توانستبا یكدیگر ارتباط برقرار كنیم. او ابتدا علیه مفهوم بدن بازساخته كه خدا اجزاء بدن شخص را در هنگام مرگ جمع میكند و در آسمان دوباره گرد هم میآورد آنچه كه او دیدگاه «ارسطویی» مینامد استدلال میكند. آنگاه فرضیهای را مطرح میكند كه بقاء جوهری جسمانی را تامین میكند. سویین برن در بخشی از كتابش تحت عنوان تكامل نفس استدلال میكند كه نفس تنها در صورتی كه با یك مغز فعال در ارتباط باشد «عمل خواهد كرد»، اما در ادامه مطلب برای حفظ امكان آن، این را پیشنهاد میكند كه در برههای از زمان خدای قادر مطلق ممكن است «دوباره مغز را بازسازی كند» و اجزایش را گرد هم آورد و به این وسیله شرایط را برای زندگی نفس فراهم میكند.
۷. كثرتگرایی دینی
گزینههای دینی بسیاری وجود دارد كه بدیل یكدیگرند. آیا مجموعه خاصی از باورهای دینی حقیقت است؟ آیا در دین خاص حقیقتی بیش از سایر ادیان وجود دارد؟ آیا ممكن استحقیقت این باشد كه تنها یك راه به خدا وجود دارد؟ و اگر چنین است آن راه در كدام دین است؟ آیا ملاكهای عینی برای پاسخگویی به این سؤالات وجود دارد؟ دست كم سهگونه كثرتگرایی دینی وجود دارد، انحصارگراییمدعی است كه باورهای اصلی دین خاصی، حقیقت است و رستگاری منحصر به همان دین خاص است. بسیاری از موحدان مسیحی برای مثال این اعتقاد را داشتهاند كه بیرون از كلیسا رستگاری وجود ندارد. گونه دوم، شمولگرایی است، این دیدگاه كه هسته خاصی از باورهای دینی حقیقت نیست و رستگاری ممكن است در ادیان دیگر هم یافتشود. گونه سوم، كثرتگرایی است، دیدگاهی كه جان هیك و همفكرانش آن را ترویج میكنند. آنها منكر این ایده هستند كه خداوند خود را انحصار در دین واحدی متجلی كرده باشد، بلكه بطور مساوی در همه ادیان متجلی است. آیا راهی وجود دارد كه بتوان در مورد این مطلب تصمیم گرفت؟ آیا ممكن است كه یك دین در مورد خدا، بیشتر از سایر ادیان به حقیقت نزدیك باشد؟ چه نوع معیاری ممكن است وجود داشته باشد برای رسیدن به حقیقت در موضوعات مرتبط با اعتقاد دینی، به طوری كه انسان بتواند تا حدی مطمئن باشد كه جهتگیری دینی كه دارد همان جهتگیری صواب است؟ رهیافت جان هیك در مسائل كثرتگرایی دینی در میان دعاوی سنتهای گوناگون برای رستگاری، پیشنهاد رستگاری عمومی است; تغییر وضع انسان از خودمحوری به «واقع» محوری. نزد او این رهیافتبه تصدیق ادیان بزرگ جهانی به عنوان «فضای رستگاری» منتهی میشود، هیك ادعاهای مختلف حقیقت را صرفا دریافتهای دینی مختلف از «یك واقعیت الوهی نهایی» میداند. به نظر او تفاوتهایی در ناحیه اطلاعات مربوط به «مبدا و سرنوشت» در بین ادیان قابل تشخیص هستند، اما این تفاوتها برای رستگاری مهم نیستند. دیوید بازینجر در مقالهاش تحت عنوان «پلانتینجا، كثرتگرایی و باورهای دینی موجه» دیدگاه «غیر مبتنی بر قرائن» پلانتینجا را این چنین تعبیر میكند كه نه عقاید شكل گرفته و نه «مكانیسم شكلدهی عقاید» شخص، هیچكدام نیاز به حمایت دلیل پیشنهادی ندارند، اگرچه بازینجر در پاسخ به گزینههای رقیب كه تكثرگرایی طرح میكند تاكید دارد كه «خداگرای دانشمدار» به ارزش چنین دلیلی خواهد نگریست، در عین حال معتقد است كه او میتواند «عقاید شكل گرفته» را به عنوان «عقاید بنیادی به معنای اخص» حفظ كند. ماركهایم در مقاله پایانی «تامل در مورد مسیحشناسی خدامحورانه» اظهار میدارد كه كتاب پل نیتر تحت عنوان آیا نام دیگری وجود ندارد؟ استدلال دقیقی استبرای حركت الهیات معاصر بهسوی «مسیحشناسی خدامحورانه». در چنین رهیافتی، توجه از مسیح به عنوان راهنمای به سوی خدا به خدا به عنوان كلید تفسیر كلامی مسیح صعود میكند. آنگاه میتوان به ویژگی «انحصارگرایانه» ایمان مسیحی مسیح محوریاش بدون كاستن از اعتبار و قدرت آن، غلبه كرد. او توضیح نیتر را از خدامحوری در مسیحشناسی در دو سرفصل اصلی تحلیل و نقادی میكند. اول، پرسشهایی در باب انسجام و معنای «خدامحوری» در الهیات مطرح شده است. به خصوص این پرسش كه ویژگی و سر منشا، آن معرفتی از خدا، كه در نسبی پنداشتن سایر هنجارهای دینی بتوان به آن اشاره كرد، چیست؟ دوم، این بحث نیتر كه «مسیحشناسی خدامحور» مبنای محكمی در كتاب مقدس و سنت مسیحی دارد، بررسی شده و متقاعد كننده تشخیص داده میشود.
ملویل وای.استوارت / مهدی ذاكری
۱. ایمان و عقل
هنگامی كه سیرمان را به وادی فلسفه دین آغاز كنیم، شاید اصلیترین موضوعی كه خودش را بر ما تحمیل میكند، مسئله رابطه بین ایمان و عقل است. این مسئله به شكلهای گوناگون، به عنوان رابطه بین ایمان و علم، بین كلیسا و مدرسه، بین اورشلیم و آتن، تعبیر شده است. اینكه چگونه به سایر بخشهای فلسفه دین نگاه كنیم و آنها را به هم بپیوندیم، تا حد زیادی به روشی كه مفاهیم مرتبط با این موضوع را تنظیم میكنیم و نتایجی كه میگیریم، بستگی دارد. كاملا قابل پیشبینی است كه شخص ایمانگرا، اگر اصلا علاقهای به ادله اثبات وجود خدا داشته باشد، این علاقه اندك خواهد بود، هرچند كه آن ادله با دقت و به شكل متقاعدكنندهای طرح شده باشند. ایمانگرایان احتمالا كسانی را كه به شكل تحلیلی به بحث میپردازند و دلیل ارائه میكنند به عنوان افرادی افراطی و خشك رد میكنند، هرچند آن دلیلها دقیق و قانعكننده باشند. اما با كمال تعجب، میتوان حتی مخالف سرسختسنت رقیب و دستاوردهایش را در بین كسانی كه دارای گرایش تحلیلی هستند نیز یافت. از لحاظ تاریخی چهار دیدگاه در مورد رابطه بین ایمان و عقل را میتوان بازشناخت: (۱) عقل تنها (عقلگرایی دینی، رنه دكارت); (۲) ایمان تنها (ایمانگرایی، سورن كی یركگور); (۳) عقل مقدم بر ایمان (توماس آكویناس); (۴) ایمان به عنوان پیش شرط معرفت (آگوستین، آنسلم). با این وجود موضع پنجمی نیز قابلتشخیصاست كه تقدمی برای هیچ كدام معتقد نیست، بلكهآنها را مكملهم و همیشه مربوط به یكدیگر میداند. بخشاول كتاب بهبحثهایمعاصر در موضوع عقلایمان عنایت دارد. بحثهایی كه: (۱) در جهت نزدیك كردن عقل به ایمان كار میكنند، (۲) به بررسی ایمانگرایی سورن كی یركگور میپردازند، (۳) گونههای متداول بنیانانگاری و قرینهگرایی را مورد ملاحظه قرار میدهند. ما بحث را با متكلم عقلگرای نظاممند، ولف هارت پانن برگ و گزینش او از كتاب سؤالات اساسی در الهیات آغاز میكنیم، به خصوص به دلیل آگاهی و علاقه او به همكنشی عقل و ایمان و به خاطر تاكید او بر تبیینهای بسیاری كه توجیهكننده قرار دادن او در زیر پرچم عقلگرایی است. شایان ذكر است كه تبیین او از عقل با آگاهی از «ماهیت پیشانگارانه مطلق عقل» آمیخته با تلاش در جهت اینكه آن را دارای بافتی آخرتی بداند، تقویتشده است. افزودن این بعد به ایمان، نقش مستقیمی در معرفی آیندهای ایفا میكند كه عقل از آن، ارزش و معنایی كاملتر اخذ میكند. به علاوه، آیندهای كه ایمان بدانسوی جهتگیری میكند، ایمان و عقل را با هم سازگار نه ناسازگار میسازد. نزد پانن برگ، ایمان به واسطه اینكه عقل را «برای خودش در تاملاتش (تاملات عقل) كاملا شفاف میكند» به عقل یاری میدهد، استنتاج او در موضوع مورد بحث این است كه ایمان را میتوان به عنوان «ملاكی برای معقولیت عقل» به سبب «جهتگیریاش به سوی یك آینده غایی، آخرتی» تصدیق كرد. بخش مقالات مربوط به كی یركگور شامل مقاله انتقادی رابرت آدامز و دو نوشته دیگر است. مقاله رابرت آدامز تحلیل دقیق سه دلیل كی یركگور را مطرح میكند: دلیل تقریب، دلیل واپساندازی و دلیل رنج. استنتاج او بهطور خلاصه چنین است: موضع كی یركگور «ساختاری منطقیتر از آن كه انسان در ابتدا فكر میكند» دارد، و این واقعیت ممكن است اجتناب از توجیه عینی را برای كی یركگور مشكلتر از آنچه كه او تصور میكند بگرداند. مارلین پایتی به دیدگاههای كییركگور در مورد چیستی عقلانیت انسان در زمینه ارتباط بین «تفسیرهای رقیب از وجود» پرداخته است. او اظهار میدارد كه دیدگاه كی یركگور در مورد عقلانیت، برتریهایی بر روش سنتیتر بیطرف در تفسیر عقل داشته، در عین حال استدلال میكند كه عقل «بیگرایش» و «بیطرف» نیست. به علاوه، تبیین او تصویر كاملتری از عقل ارائه میكند; زیرا كه عقل را به عنوان «تجسم مثبت از آنچه ما ذاتا هستیم، اذهانی كه در جریانی كه وجود زمانی ما را میسازد قرار گرفته به شدت گرفتار آن شدهاند» مینگرد. ملاحظه او به ما این امكان را میدهد كه «فشاری را كه به نظر میآید توسط ذات ما برای انتساب به وجود ذهنیمان تحمیل شده است توجیه كنیم». مقاله آخری كه در خصوص كی یركگور میباشد، بحث استفن ایوانز پیرامون نسبت دلیل تاریخی با موضع كی یركگور است. او اظهار میدارد كه راهی برای جدا كردن ایمان مسیحی از «مخاطرات نقادی تاریخی» وجود ندارد. نقادی تاریخی در «میثاقهای ایمان» مجسم شده، و ممكن است راه را بر مسیحیان جهت این استدلال باز كند كه عقاید تاریخی «كه جزئی از ایمان آنها است، وقتی در زمینه مناسبشان; یعنی در یك مواجهه دست اول با عیسی مسیح، نگریسته شوند» به حد كافی مستدل خواهند بود. سه مقاله دیگر حول مفاهیم بنیانانگاری و قرینهگرایی متمركزند. الوین پلانتینجا با اثر دوجلدی اخیرش در باب دلیل ( Warrant) ، مرحله اصلی را در شناختشناسی به دست آورده است. شناختشناسی تعدیلشده او برحسب دلیل و نه توجیه بسط یافته است و دارای جهتگیری غیر وظیفه شناختی در «توجیه و خداگرایی» میباشد. پلانتینجا اظهار میدارد كه یك باور، از چشمانداز خداگرایانه، وضعیتشناختی مثبت دارد، دقیقا در موردی كه قوه شناختی انسان كه آن را ایجاد كرده است، مختل نباشد و در محیطی مناسب كار كند. نیكولاس ولترستورف این سؤال را مطرح میكند كه «آیا اعتقاد به خدا اگر هیچ بنیانی نداشته باشد، میتواند معقول باشد؟» دغدغه اصلی او چالش قرینهگرایانه با اعتقاد خداگرایانه است، به طور اخص اینكه، آیا این چالش منطقی و قابل دفاع استیا نه؟ در نظر ولترستورف، عقلانیت تنها توجیه ابتدایی ارائه میكند و فقدان آن تنها در وهله اول به «ناروایی» منجر خواهد شد. او در ادامه تحقیق خود چالش قرینهگرایانه جان لاك را مورد بررسی قرار میدهد و آن را متقاعدكننده نمییابد. فیلیپ كوین نظر تندی به شناختشناسی تعدیل شده پلانتینجا میافكند و حكم میكند كه او نتوانسته است این ادعایش را به خوبی مطرح كند كه ملاك بنیانانگاران جدید برای بنیادی بودن به معنای اخص، به خودی خود غیر منسجم بودنش را آشكار میكند. او چنین استدلال میكند كه اگر چنین چیزهایی به عنوان باورهای بنیادی به معنای اخص وجود داشته باشد، حتی نزد خداگرایان معاصر كه در مورد باورها و تعهدات دینی خود به دقت میاندیشند و انتقادی فكر میكنند، چنین باورهایی احتمالا غیر كارآمد خواهند بود. موضوع ایمان و عقل با بررسی فردریك فره از جایگاه شك در مورد تكنولوژی، شان دیگری پیدا میكند. حتی اگر چنان شكی مجاز باشد، ضرورتا به «یاس و ناامیدی از هر تكنولوژی» منجر نخواهد شد. او نتیجه میگیرد كه شاید بتوان از تركیب عشق مسیحی با هوش سرشار مسیحی، آن هم با امید تعدیلشده مسیحی به آیندهای همراه با تكنولوژی اصلاحشده امید داشت.
۲. ادله اثبات وجود خدا
از میان همه سؤالهایی كه برای نوع انسان مطرح است، هیچ كدام برای پاسخ دادن اصلیتر و ضروریتر از این سؤال نیست كه آیا خدا وجود دارد؟ آیا دلایل متقاعدكننده و متقنی وجود دارد؟ آیا برهانی بر وجود خدا هست؟ اگر كسی به این نتیجه برسد كه دلیل معتبری بر وجود خدا نداریم، این مطلب چه چیزهایی را در پی خواهد داشت؟ ادله وجود خدا از الهیات طبیعی مایه گرفتهاند. هنگامی كه برخی مبادرت به این كار را به دلایلی نامناسب میبییند، دیگران چنین میاندیشند كه میتوانند وجود او را بهگونهای اثبات كنند كه به همه بحثها خاتمه دهند. كسانی كه این تلاش را بخشی از هنر خود میدانند، در این نكته توافق ندارند كه كدام نوع ادله ارزش جستجو و پیگیری را دارند. آكویناس میاندیشید كه استدلال وجودشناختی ارزش تلاش را ندارد و ریچارد سویین برن نیز با او موافق است. دیگر فیلسوفان مانند پلانتینجا، پنداشتهاند كه بهتر استشكل متقاعدكنندهای از آن را بیابند. آنسلم كانتربریایی دستكم یك راه را ابداع كرد; برخی گمان میكنند او دو یا چند دلیل گوناگون در این مسیر ارائه كرده است. اولین بیان، روایت غیرمشروط از دلیل وجودشناختی است كه تقریبا به شكل زیر است: مقدمه ۱: خدا آن هستی است كه چیزی بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد. مقدمه ۲: ما معنای مقدمه اول را میفهمیم.مقدمه ۳: ما میتوانیم بین چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد و چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، تمییز بنهیم. مقدمه ۴: چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد بزرگتر است از چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد. مقدمه ۵: فرض كنید چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد تنها در ذهن وجود دارد، اما در این صورت من میتوانم چیزی را تصور كنم كه بزرگتر از آن چیزی است كه نمیتوان بزرگتر از آن تصور كرد; یعنی چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، كه این محال است.
نتیجه: بنابراین چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، نهتنها در ذهن، در واقع هم وجود دارد. این استدلال وجودشناختی است; زیرا با مقدمهای آغاز میشود كه ماهیت هستی خدا را به عنوان «چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد» تعریف میكند. این مقدمه این استدلال را «پیشینی» نیز میسازد. محققان معتقدند آنسلم روایت دیگری نیز دارد كه به شكل مشروط است. این فرضیه شامل این فرض است كه چیزی كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، تنها بالامكان وجود دارد. فرضیه مورد بحثبا روندی مشابه روایت پیشین استدلال، به محال میانجامد، به این صورت كه انسان میتواند چیزی بزرگتر از آنچه كه بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، تصور كند: هستیای كه بالضروره وجود دارد، بزرگتر از چیزی است كه تنها بالامكان وجود دارد. بنابراین، آن هستی كه چیزی بزرگتر از آن نمیتوان تصور كرد، بالضروره وجود دارد، نه بالامكان. حدود پانصد سال بعد، رنه دكارت شكل جدیدی به استدلال میدهد كه در آن، به وجود به عنوان یك محمول نگریسته شده است: مقدمه ۱: خدا واجد همه كمالات است. مقدمه ۲: وجود یك كمال است. نتیجه: پس خدا وجود دارد.
اشكالات متعددی به این استدلال شده است كه به برخی از آنها پاسخ دادهاند، اما برخی اشكالات، دستكم بعضی چنین فكر میكنند كه، هرگز حل نشده است. پلانتینجا روایت مشروطی از این استدلال را در كتاب چیستی ضرورت ارائه كرده است و دیگران نیز در این زمینه تلاشهایی مبذول داشتهاند. مقاله اول از ویلیام راو، بهطور انتقادی به بررسی قرائتهای مشروط آنسلم، پلانتینجا و گودل از این استدلال میپردازد. راو در حالیكه اعلام میدارد كه پلانتینجا میتوانسته نشان دهد كه این استدلال حاوی «مغالطهای برجسته» یا «مقدمهای آشكارا اشتباه» نیست، در عین حال میگوید اثبات صدق مقدمات آن بسیار مشكل است. آنتونی آندرسون در مقاله «اصلاحاتی در برهان وجودشناختی گودل»، برهان گودل را طوری اصلاح میكند كه از اشكالی كه جی. هوارد سابل مطرح كرده است مصون بماند. آن اشكال این است كه اصول موضوعهای كه به كار گرفته شدهاند به «اضمحلال منطقی» منتهی خواهد شد; زیرا «از آن اصول موضوعه نتیجه میشود كه هر قضیهای كه در كل صادق است، ضروری است». او از مصون نگه داشتن اصول بنیادین برهان گودل راضی و خرسند است. آكویناس و سویین برن و دیگران چنین حكم كردهاند كه استدلال وجودشناختی، از آغاز تلاشی ناصواب بوده، لذا ارزش پیگیری ندارد. در عوض توجه آنان به استدلالات پسینی معطوف شده كه با برهان كیهانشناختی آغاز میشود. روایت كاملا سادهای از آن برهان به شكل زیر است: مقدمه ۱: هر چیز علتی دارد. مقدمه ۲: هر چیزی كه علت دارد یك علت نهایی دارد. نتیجه: علت نهایی وجود دارد و آن چیزی است كه منظور ما از خداست.
این استدلال در نوشتههای آكویناس دارای سه صورت مختلف است; در اثر مشهورش «پنج راه»، استدلال كیهانشناختی علی، استدلال كیهانشناختی حركتی و استدلال كیهانشناختی امكان، یافت میشود. نخستین مطلب ما مقاله ویلیام راو تحت عنوان «بررسی استدلال كیهانشناختی» است. استدلال دارای دو مرحله است، مرحلهای كه در تلاش برای اثبات وجود یك هستی موجود بنفسه است، و مرحلهای كه هدفش اثبات این است كه این هستی موجود بنفسه خدای خداگرایی مسیحی است. او پس از معرفی اصل دلیل كافی (این ایده كه برای وجود هر هستی یا هر امر واقع اثباتی، باید تبیینی وجود داشته باشد) به بررسی چهار اعتراض وارد شده به این استدلال میپردازد. او نتیجه میگیرد كه این استدلال موفق نیست; زیرا مرحله اول جریان نمییابد. در مقاله دوم، ریچارد سویین برن هشت اعتراض واردشده به دلیل اتقان صنع را، كه در كتابهای پژوهش در باب فهم آدمی و گفتگوهایی در باب دین طبیعی دیوید هیوم دیده میشود، بررسی میكند و درمییابد كه هیچ كدام، آن استدلال را از كار نمیاندازد. نزد او قوت استدلال حول قیاس اصلی صورت گرفته میان نظم ایجادشده توسط آدمیان و نظم كائنات میباشد. سه مقاله در موضوع تجربه دینی در كتاب آمده است: اولی به استدلال از تجربه دینی عنایت دارد، و دوتای دیگر حداقل بهطور غیرمستقیم به آن مرتبطند. گری گاتینگ اظهار میدارد كه قرائت اصلاحشده او از دلیل تجربه، وجود یك هستی نیك و توانا را اثبات میكند كه علاقهمند به آفریدن است و این توجیهی فراهم میكند برای «هسته مركزی اعتقاد دینی». به این ترتیب او متقاعد میشود كه اعتبار اعتقاد دینی را اثبات كرده است، اما تصدیق میكند كه ما به چیزی بیش از این احتیاج داریم; زیرا ما تنها كمترین تبیین قابل اعتنا درباره سرشت او و رابطهاش با ما را به دست آوردهایم.از این رو، سه ملاك كه بر حسب آنها میتوانیم اعتبار تجربه دینی را بسنجیم، به دست میدهد: «تجربههای دینی باید قابل تكرار بوده; توسط انسان در مكانها و فرهنگهای مختلف تجربه شوند; و در آینده به زندگیهای بهتر به لحاظ اخلاقی منتهی گردند». مرولد وستفال تفسیری قارهای (اروپایی) از تجربه دینی ارائه میكند. نزد او تجربه دینی به عنوان «تعالی خود» قابل تعریف است. برای الگوهای این تعالی خود، لازم نیستبه تعالی عمدی یا به «خود فراموشی معنوی یا وجدآمیز» نظر داشته باشیم; زیرا اینها نفس را محور قرار میدهند، اما از آنجا كه اینها نقش مهمی در دین واقعی دارند، قصور در تعالی آنها «خودفریبی و در نهایتبتپرستی» است. تنها یك راه برای تعالی نفس وجود دارد و آن هنگامی است كه شخص در اخلاق، حدودی را برای اراده قرار میدهد و با سایرین رویارو میشود، اما «حتی در اینجا نیز ممكن است صورت دین حقیقی به خودفریبی در مورد وجود جوهرش كمك كند». او اظهار میدارد كه تجربه دینی نمیتواند «هیچ دلیلی برای صدق به مثابه عینیت فراهم كند مگر اینكه آزمایش صدق به مثابه ذهنیت را گذرانده باشد». ویلیام آلستون شناختشناسی تجربه دینی مسیحی را با شناختشناسی تجربه حسی مقایسه میكند و نشان میدهد كه با آنكه دومی شرایط سختتری دارد، دلایل كافی برای تفاوت این دو وجود دارد. در حالی كه ملاك تجربه حسی معتبر، تحقیقپذیری و تعمیمپذیری است، هستی خدا ممكن استبه كلی از اینكه این ملاك در مورد تجربه دینی قابل استفاده باشد، جلوگیری كند. دو مقاله به موضوع ارزش و لزوم براهین میپردازد. استفن دیویس در مورد چیستی برهان توضیح میدهد و بحث میكند كه اگرچه مؤمنین نیازی ندارند كه برای دفاع از ایمان برهان ارائه كنند، لیكن چنین تمرینی برای كسانی كه در جهت تكمیل باور به وجود خدا هستند، از جهاتی خوب است. وسلی رابینز میپرسد كه آیا ویلیام آلستون و الوین پلانتینجا «موفق شدهاند كه نشان دهند چیز غیرمستدلی در استثنا نمودن برخی قضایای توحیدی از طبقه قضایایی كه احتیاج به برهان ندارند وجود دارد». نظر او این است كه آنها موفق نشدهاند. او برای اینكه نشان دهد كه تبیینی كه پلانتینجا و آلستون در مورد اشكال قرینهگرایانه به اعتقاد به خدا ارائه میكنند، تنها تبیین ممكن نیست، خود به ارائه تبیین دیگری میپردازد.
۳. مساله شر و راهحلهای آن
مطابق نظر آگوستین، دو مسئله اساسی در مورد شر، منشا و توجیه آن وجود دارد. در اینجا نظر عمدتا متوجه دومی است، بیشتر بحثهای معاصر متمركز بر موضوع توجیه است كه به عنوان پاسخ به شبههای كه ابتدا در مقالهای كه توسط مكی ارائه شده، «شر و قدرت مطلق»، مطرح شده است. اعتقاد مكی این است كه خداگرا با یك مشكل منطقی نسبتبه عقایدی كه از نقش محوری در ایمان مسیحی برخوردارند روبروست. آن عقاید اینها هستند: ۱. خدا وجود دارد. ۲. خدا قادر، عالم و خیرخواه مطلق است. ۳. شر وجود دارد. در واقع، مجموعه عقاید مورد بحثبه نظر نمیرسد كه این عیب [مشكل منطقی] را داشته باشند، اما اگر اعتقاد دیگری او دو اعتقاد را برمیشمرد كه معادلند با چیزی كه در (۴) مطرح شده است اضافه شود -یعنی: ۴. خدای توصیف شده در (۲) اجازه وجود هیچ شری را نخواهد داد- در این صورت آن چیزی را خواهیم داشت كه او «مشكل منطقی» مینامد; یعنی اینكه عقاید مورد بحث ناسازگارند. دفاعهای گوناگونی كه در واقع راهحلهای سازگاری هستند، به شیوههای متعدد این اشكال ناسازگاری را مورد چالش قرار دادهاند. اینكه گزارههای الف و ب را میتوان سازگار نشان داد، اگر آنها منطقا با گزاره دیگری یعنی ج سازگار باشند. هریك از راه حلهای دفاع، نوع خاصی ج است، بهگونهای كه الف و ب سازگار با ج به نظر آیند. كیتیاندل در مقاله «دفاع خیر بزرگتر»، دفاع مولد را پیشنهاد میكند كه بر حسب آن خدا چنین در نظر گرفته میشود كه شرها را مجاز ساخته است تا خیرها زاده شوند. به تعبیر تمثیلی، ج نزد یاندل دفاع خیر بزرگتر است; به این معنی كه خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیرخواه مطلق چنین به نظر میآید كه شر را ممكن ساخته استبه خاطر یك خیر بزرگتر. جان هیك در اثر اخیرش شر و خدای محبت، تبیین سنتی دفاع «تهذیب نفس» را صورتبندی میكند كه شر را بر اساس اینكه نفوس به وسیله آن ترقی مییابند و رشد معنوی و اخلاقی را تجربه میكنند، تبیین میكند. نزد هیك آن ج، تهذیب نفس است. الوین پلانتینجا دفاع مبتنی بر اختیار آگوستین را اخذ میكند و بر حسب جهانهای ممكن و جهان گذرا به آن شكل جدیدی میدهد. او اظهار میدارد كه ناسازگاری منطقی وجود ندارد; زیرا دفاع مبتنی بر اختیار نشان میدهد كه امكان شر با وجود خدای قادر، عالم و خیرخواه مطلق سازگار است. دفاع مبتنی بر اختیار، آن ج پلانتینجا است. باز سیر دفاعی دیگری را لوئی دوپره در ارتباط با شر اخذ كرده است. او اظهار میدارد كه تلاشهای جدید در الهیات استدلالی منحرف هستند; زیرا با مفهومی عقلگرایانه نسبتبه خدا سروكار دارند. مفهومی كه بر اساس تبیین او دور از ایمانی سرزنده میباشد. به جای آن، او ارتباطی نزدیكتر و اساسیتر بین خالق نامتناهی و هستی متناهی مطرح میكند. در این الگو، استقلال و مسئولیتبیشتری برای مخلوق و فرصتهای بیشتری برای خالق در جهت فرصت دادن [به مخلوق] و منجیانه عمل كردن به سود مخلوق وجود دارد. ملحدین كه به واسطه استحكام راه حلهای دفاعی خداگرایان لااقل خسته شدهاند، اگر دلسرد و بیجرئت نشده باشند، در عوض راه احتمالگرایانه را آغاز كردهاند. ویلیام آلستون بر این استراتژی احتمالگرایانه بر حسب حالتشناختی انسان متمركز میشود و در نقد استدلال «مبتنی بر تخمینهای بیارزش قوای شناختی انسان در كاربردی خاص» وارد میشود. توجه او به صورتبندی ویلیام راو از این استدلال است. او نتیجه میگیرد كه استدلال استقرایی «شكلی بهتر از همتای مصیبتزده قیاسیاش» نیست. جیمز سنت نوعی راه حل دفاعی در مقابل استدلال استقرایی از شر كه از سوی ویلیام راو ارائه شده است پیشنهاد میكند كه مبتنی استبر این بیان كه یك فرض كلیدی در استدلال راو «اینكه خیرهایی كه ما میشناسیم به ما زمینههای استقرایی خوبی میدهند برای استنتاجات یقینی در مورد خیرهایی كه هستند» موجه نیست. نتیجهای كه او میگیرد این است كه نمونهای كه در استدلال راو هستیك «نمونهگیری استقرایی مناسب» نیست.
۴. صفات خدا
من تعجب میكردم اگر فیلسوفان دین، حداقل در دوره جدید، بیشتر از متكلمان به صفات خدا توجه نكرده بودند. روال بحثها در مورد صفات خدا، اغلب در ارتباط با مسئله شرور; یعنی صفات قدرت مطلق، علم مطلق و خیرخواهی مطلق قرار گرفته است. مقالات ما تنها در مورد صفت اول و صفتسرمدی بودن خداست. قدرت مطلق علاقه ریاضیدانان و فیلسوفان را به یكسان به كمك گرفته است. قدرت مطلق را چگونه باید تعریف كرد؟ آیا خدا میتواند سنگی خلق كند كه نتواند آن را بلند كند؟ اینكه انسان چگونه میتواند به سؤال دوم پاسخ دهد مبتنی استبر اینكه آیا خدا خصوصیت مورد بحث را ضرورتا داراستیا تنها به صورت امكانی. در مقاله جورج ماورودس، او دیدگاه تومیستی قدرت مطلق را در پارادوكس سنگ به كار میگیرد و میگوید چون این پارادوكس مستلزم انجام چیز متناقضی است، آن را میتوان حل كرد; زیرا آن كار یك «شبهكار» است. پیتر گیچ بین مفهوم «قدرت مطلق» (توانایی انجام هر چیزی) و مفهوم «قدرت كامل» (قدرت خدا بر همه چیزها) فرق میگذارد و استدلال میكند كه مفهوم دوم، مفهومی برگرفته از كتاب مقدس است، اما اولی چنین نیست: او چهار قرائت از قدرت مطلق در نظر میگیرد و همه را ناقص مییابد و قدرت كامل را با مشكل كمتری مواجه میبیند. ویلیام هاسكر كه در اینجا گزیدهای از كتابش تحت عنوان خدا، زمان و معرفت، برگرفته شده استبه بررسی آموزه معرفت متوسط، آنچنانكه در قرن شانزدهم شكل یافته است، میپردازد و برخی از استدلالهایی را كه كاملتر شده بودند بررسی میكند. او آنگاه با تبیین پلانتینجا، آنگونه كه در دفاع مبتنی بر اختیار آشكار گشت، به زمان حال میپردازد. اشكالات متعددی بررسی میشوند و یكی از آنها باعث میشود كه هاسكر آن آموزه را رد كند. در گزیده مقاله از ویلیام آلستون در خصوص علم پیشینی خدا، او بر «تمایز قاطع بین فهم اختیارگرایانه و سازگارگرایانه از واژههایی همچون در قدرت شخص» تمركز مییابد. آنگاه با این بحث ادامه میدهد كه اگر بر تلاش برای «نشان دادن اینكه در قدرت هیچ شخص نیست اینكه كاری غیر از آنچه كه انجام میدهد، انجام بدهد» متمركز شویم، آنگاه تذكر راههای متعدد تشریح در قدرت شخص مهم خواهد نمود و سپس با یادآوری اهمیت فهمیدن معنای این عبارت در هر سیاق مفروض، مطلب را ادامه میدهد. مقاله تحت عنوان «سرمدیت» كه اثر النور استامپ و نورمن كرتس مان است و اخیرا در ادبیات این موضوع به متن كلاسیك شهرت یافته است از دیدگاه بوئیتوس در مورد سرمدیتخدا دفاع میكنند.در این دیدگاه، سرمدیتخدا فراتر از زمان است، با این توضیح كه دو نحوه از وجود هست: نظام الهی، با مقولات زمانی مانند «قبل» و «بعد»، و جایی كه قضایایی كه بهطور زمانی مرتب نشدهاند نمیتوانند با اوضاع واقعی كه مطابق آنها بهطور زمانی مرتب شدهاند، منطبق شوند، و نظام زمان كمی. آنها این گرایش بوئیتوسی خود را این چنین بیان میكنند: «در حیات او گذشته یا آینده، قبل یا بعدی وجود ندارد; یعنی حوادثی كه حیات او را تشكیل میدهند، نمیتوان به ترتیب زمانی از مبداء سرمدیت مرتب كرد، اما به علاوه، هیچ هویتیا حادثه زمانی نمیتواند نسبتبه كل زندگی یك هویتسرمدی، زودتر یا دیرتر یا گذشته یا آینده باشد. استامپ و كرتس مان لوازم تبیینشان را تحلیل میكنند، دلایل غیرمنسجم دانستن آن را بررسی میكنند و نمونههایی از نتایجحمل آن بر موضوعات فلسفه دین را ذكر میكنند. الان پاجت در بخش چهارم كتابش تحت عنوان خدا، سرمدیت و ماهیت زمان، آموزه غیرزمانمند بودن نسبی خدا را بسط داده، از آن دفاع میكند. آنگاه اشكالات را پیشبینی میكند و این دیدگاه را كه خدا رئیس زمان استبه پیش میبرد.
۵. معجزات
مایكل مارتین، هیومی معاصر، كه مخالف خداگرایی است ...، در بخش هفتم كتابش، تحت عنوان الحاد، استدلال از معجزات بر وجود خدا را بررسی میكند. او در حالی كه اعلام میدارد كه دلایل پیشینی برای كماهمیتشمردن معجزات وجود ندارد، میپندارد كه موانع پسینی وجود دارد كه خداگرا قبل از اینكه بتواند ادعا كند كه معجزات بهطور مستقیم یا غیر مستقیم رخ دادهاند، باید آنها را از سر راه بردارد. به علاوه، او استدلال میكند كه حتی اگر شخص ادعا كند كه معجزات بهطور مستقیم یا غیرمستقیم رخ دادهاند، این به خودی خود به این معنا نیست كه این رخ دادنها به عنوان دلیل استقرایی برای صدق خداگرایی به شمار میآیند. در طرف اثباتی چهار مقاله گزینش شدهاند. ریچارد سویین برن در این گزینش ما، با قوت با هیوم معارضه میكند. ملاحظه اول او این است كه آیا میتواند دلیلی وجود داشته باشد كه یك قانون طبیعی تخلف كند؟ ملاحظه دوم این است كه آیا انسان میتواند ثابت كند كه تخلفی از این نوع، نتیجه عمل الهی باشد؟ لازمه پرسش اول او این است كه «دلیل خوبی وجود داشته باشد برای باور» اینكه استثنایی بر آنچه كه ما دلیل داریم كه آن را قانون طبیعتبدانیم، وجود دارد. همچنین باید دلیل داشته باشیم بر اینكه حادثه مورد نظر با فرض وجود اوضاع و احوالی كه همراه حادثه اصلی بود، قابل تكرار نیست و یا باید در پی صورتبندی قانونی [برای طبیعت] باشیم. او بحث میكند كه برای اینكه به قانون طبیعی به عنوان معجزه استثنا بزنیم، آن استثنا باید كار یك عامل الهی باشد. در مورد اینكه انسان برای باور دخالتیك هستی الهی در جهان ما، چه نوع قرینهای نیاز دارد، او میگوید «قرینه كافی از اوضاع و احوال» لازم است. بر مبنای تبیین او، اجابت دعا شرایط لازم را خواهد داشت. ریچارد پارتل نقادی هیوم را، كه با سویین برن آغاز شده بود، ادامه میدهد و بحث میكند كه میتوان برای معجزه یك جریان دومرحلهای شكل داد: مرحله اول استدلالی استبرای امكان كلی معجزات و مرحله دوم، استدلال برای علیتیافتن معجزات. پارتل با مقایسه قوانین طبیعتبا قوانین یك ملت، استدلال میكند كه معجزه شبیه استثنایی استبر قانون آن ملت. برای مثال اینكه پرزیدنت فورد، ریچارد نیكسون را بعد از واترگیتبخشید. در مورد این پرسش كه آیا دلیلی داریم بر اینكه معجزهای تاكنون اتفاق افتاده است، پارتل نظری بر گزارشهای متعدد معجزات میافكند و ملاكهایی وضع میكند. برای مثال: ۱) معجزه نباید مانند «قصه پریان» باشد. ۲) «امر معجزهآمیز باید جزء لا ینفك داستان اصلی دین باشد». ۳) باید دلیل مستقلی [غیر از معجزه] برای دین مورد نظر وجود داشته باشد. پارتل سپس به بررسی معجزههای مسیح بر اساس این ملاكها میپردازد و نتیجه میگیرد كه بسیار محتمل است كه این معجزات حقیقی باشد. اگر ما قبلا دلیلی داشته باشیم برای اعتقاد به خدایی كه در امور انسانی فعال است، میتوانیم معجزات را بپذیریم، اما اگر چنین دلیل مستقلی برای اعتقاد به خدا نداریم، احتمال بسیار ضعیف دارد كه به دخالت الهی اعتقاد پیدا كنیم. جورج ماورودس بحث میكند، اگر كسی معجزات را به عنوان «تخلف» تعبیر كند، در این صورت قانون طبیعتباید ویژگی نوعی، امكان را داشته باشد، اما در اینجا باید معنایی از امكان داشته باشیم كه قانون باستانی منطق استدلال از وجود به امكان، استنتاج معتبری است آن را نمیپذیرد. او قانونهای وضعشده توسط مجلسها را مثال مفیدی میداند و اظهار میكند كه چنین قوانینی «بوسیله تخلف از بین نمیروند». همینطور، قوانین طبیعت آنچه را كه «در طبیعت امكان دارد» مشخص میكنند و بدون اینكه از اعتبار ساقط شوند، استثنا میپذیرند; بنابراین، معجزات هیومی «امكان خالص» هستند. جان ایرمن در مقالهاش «بایس، هیوم و معجزات» صورتبندیهای اخیر بایس از استدلال هیوم علیه معجزات رامورد تحلیل انتقادی قرار میدهد. تحلیل بایس به عنوان توضیح و شرح ساختار و جوهر استدلال هیوم نگریسته شده است، اما از «ادعاهای متعدد» هیوم كه یكی از آنها این است كه دلیلی برای اثبات اینكه معجزهای هرگز اتفاق افتاده است نداریم، حمایت نمیكند. برعكس، ایرمن اظهار میدارد كه این تحلیل شرایطی را روشن میكند كه تحت آن شرایط مشخص میتواند «ادعاهای جالب توجهتر هیوم» را بهطور مستقل رد كند.
۶. مرگ و جاودانگی
همه انسانها دیر یا زود در سفر زندگیشان بطور گریزناپذیری مرگ هستند. اگر نگوییم برای همه، برای بیشتر اشخاص، پرسش از اینكه آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد اجتنابناپذیر است. افلاطون اعتقاد داشت كه نفسی وجود دارد و آن فناناپذیر است چون نمیتواند از بین برود. برخی بهطور جدی پرسیدهاند كه آیا مفهوم زندگی پس از مرگ میتواند معنایی داشته باشد و آیا دلیلی برای زندگی اخروی وجود دارد. خداگرایان مسیحی امیدوارند كه از مفهوم جاودانگی به این اندیشه كه پیروان حضرت مسیح امید به رستاخیز دارند، فراتر بروند. برتراند راسل اشكالات عمدهای به ایده زندگی پس از مرگ وارد میكند. او استدلال میكند، این باور این كه شخصیت و محفوظات ما، پس از تلاشی بدنهایمان باقی خواهند ماند، معقول نیست. او ادعا میكند كه گرایش به اعتقاد به جاودانگی ناشی از عوامل عاطفی به خصوص ترس از مرگ است. بروس رایشنباخ در دفاع از اعتقاد خداگرایانه مسیحی در بخشی از كتابش، آیا انسان ققنوس است، تحلیلی از ثنویت این اندیشه كه اشخاص جسم و روحند، پیشنهاد میكند، و نتیجه میگیرد كه استدلال قانعكنندهای به سود این دیدگاه وجود ندارد. او در عوض یگانهانگاری را ترجیح میدهد و اعلام میدارد كه اگرچه با مرگ، دیگر بقا امكان ندارد، اما زندگی پس از مرگ از طریق خلق مجدد اشخاص توسط خدا ممكن است. پیتر فن اینواگن در مقاله «امكان رستاخیز» بحث میكند كه آموزه مسیحی رستاخیز جسم ممكن است. ما در یك زندگی آینده قادر به تشخیص همدیگر خواهیم بود، زیرا همان بدنها را خواهیم داشت و خواهیم توانستبا یكدیگر ارتباط برقرار كنیم. او ابتدا علیه مفهوم بدن بازساخته كه خدا اجزاء بدن شخص را در هنگام مرگ جمع میكند و در آسمان دوباره گرد هم میآورد آنچه كه او دیدگاه «ارسطویی» مینامد استدلال میكند. آنگاه فرضیهای را مطرح میكند كه بقاء جوهری جسمانی را تامین میكند. سویین برن در بخشی از كتابش تحت عنوان تكامل نفس استدلال میكند كه نفس تنها در صورتی كه با یك مغز فعال در ارتباط باشد «عمل خواهد كرد»، اما در ادامه مطلب برای حفظ امكان آن، این را پیشنهاد میكند كه در برههای از زمان خدای قادر مطلق ممكن است «دوباره مغز را بازسازی كند» و اجزایش را گرد هم آورد و به این وسیله شرایط را برای زندگی نفس فراهم میكند.
۷. كثرتگرایی دینی
گزینههای دینی بسیاری وجود دارد كه بدیل یكدیگرند. آیا مجموعه خاصی از باورهای دینی حقیقت است؟ آیا در دین خاص حقیقتی بیش از سایر ادیان وجود دارد؟ آیا ممكن استحقیقت این باشد كه تنها یك راه به خدا وجود دارد؟ و اگر چنین است آن راه در كدام دین است؟ آیا ملاكهای عینی برای پاسخگویی به این سؤالات وجود دارد؟ دست كم سهگونه كثرتگرایی دینی وجود دارد، انحصارگراییمدعی است كه باورهای اصلی دین خاصی، حقیقت است و رستگاری منحصر به همان دین خاص است. بسیاری از موحدان مسیحی برای مثال این اعتقاد را داشتهاند كه بیرون از كلیسا رستگاری وجود ندارد. گونه دوم، شمولگرایی است، این دیدگاه كه هسته خاصی از باورهای دینی حقیقت نیست و رستگاری ممكن است در ادیان دیگر هم یافتشود. گونه سوم، كثرتگرایی است، دیدگاهی كه جان هیك و همفكرانش آن را ترویج میكنند. آنها منكر این ایده هستند كه خداوند خود را انحصار در دین واحدی متجلی كرده باشد، بلكه بطور مساوی در همه ادیان متجلی است. آیا راهی وجود دارد كه بتوان در مورد این مطلب تصمیم گرفت؟ آیا ممكن است كه یك دین در مورد خدا، بیشتر از سایر ادیان به حقیقت نزدیك باشد؟ چه نوع معیاری ممكن است وجود داشته باشد برای رسیدن به حقیقت در موضوعات مرتبط با اعتقاد دینی، به طوری كه انسان بتواند تا حدی مطمئن باشد كه جهتگیری دینی كه دارد همان جهتگیری صواب است؟ رهیافت جان هیك در مسائل كثرتگرایی دینی در میان دعاوی سنتهای گوناگون برای رستگاری، پیشنهاد رستگاری عمومی است; تغییر وضع انسان از خودمحوری به «واقع» محوری. نزد او این رهیافتبه تصدیق ادیان بزرگ جهانی به عنوان «فضای رستگاری» منتهی میشود، هیك ادعاهای مختلف حقیقت را صرفا دریافتهای دینی مختلف از «یك واقعیت الوهی نهایی» میداند. به نظر او تفاوتهایی در ناحیه اطلاعات مربوط به «مبدا و سرنوشت» در بین ادیان قابل تشخیص هستند، اما این تفاوتها برای رستگاری مهم نیستند. دیوید بازینجر در مقالهاش تحت عنوان «پلانتینجا، كثرتگرایی و باورهای دینی موجه» دیدگاه «غیر مبتنی بر قرائن» پلانتینجا را این چنین تعبیر میكند كه نه عقاید شكل گرفته و نه «مكانیسم شكلدهی عقاید» شخص، هیچكدام نیاز به حمایت دلیل پیشنهادی ندارند، اگرچه بازینجر در پاسخ به گزینههای رقیب كه تكثرگرایی طرح میكند تاكید دارد كه «خداگرای دانشمدار» به ارزش چنین دلیلی خواهد نگریست، در عین حال معتقد است كه او میتواند «عقاید شكل گرفته» را به عنوان «عقاید بنیادی به معنای اخص» حفظ كند. ماركهایم در مقاله پایانی «تامل در مورد مسیحشناسی خدامحورانه» اظهار میدارد كه كتاب پل نیتر تحت عنوان آیا نام دیگری وجود ندارد؟ استدلال دقیقی استبرای حركت الهیات معاصر بهسوی «مسیحشناسی خدامحورانه». در چنین رهیافتی، توجه از مسیح به عنوان راهنمای به سوی خدا به خدا به عنوان كلید تفسیر كلامی مسیح صعود میكند. آنگاه میتوان به ویژگی «انحصارگرایانه» ایمان مسیحی مسیح محوریاش بدون كاستن از اعتبار و قدرت آن، غلبه كرد. او توضیح نیتر را از خدامحوری در مسیحشناسی در دو سرفصل اصلی تحلیل و نقادی میكند. اول، پرسشهایی در باب انسجام و معنای «خدامحوری» در الهیات مطرح شده است. به خصوص این پرسش كه ویژگی و سر منشا، آن معرفتی از خدا، كه در نسبی پنداشتن سایر هنجارهای دینی بتوان به آن اشاره كرد، چیست؟ دوم، این بحث نیتر كه «مسیحشناسی خدامحور» مبنای محكمی در كتاب مقدس و سنت مسیحی دارد، بررسی شده و متقاعد كننده تشخیص داده میشود.
ملویل وای.استوارت / مهدی ذاكری
منبع : بنياد انديشه اسلامي
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان ترکیه دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم افغانستان مجلس
سیل هواشناسی تهران شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی یسنا آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ارز
مسعود اسکویی تلویزیون صدا و سیما جهان حج مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون گرما