یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه دین


فلسفه دین رشته‏ای از مطالعات انسانی است كه به یكی از مهمترین عوامل مؤثر در زندگی انسان می‏پردازد. دین حقیقتی است كه خواه‏ناخواه و فارغ از بحثهای انتزاعی، در جهان حضور دارد و بر همه ابعاد زندگی انسان سایه افكنده است. بحث از مبانی عقلانی مؤلفه‏های این عامل سرنوشت‏ساز و تاثیرگذار، وجهه همت فیلسوفان دین است كه اگرچه ریشه‏های آن در قرون وسطای مسیحیت و اندكی در اسلام وجود داشته، در چند دهه اخیر در غرب رواج فراوانی یافته است و به تبع آن كشور ما نیز بی‏نصیب نمانده بحثهای فلسفه دین در مجلات تخصصی و ترجمه‏های آثار غربیان ظاهر گشته است. اثر حاضر كتابی است جامع در این موضوع كه چهل‏ودو مقاله از سی‏وپنج فیلسوف از سنت‏های مختلف مسیحی و الحادی، همچون جان هیك، ویلیام الستن، الوین پلا نتینجا و مایكل مارتین را دربردارد. كتاب مشتمل بر مقدمه و هفت‏بخش است; هر یك از بخشهای كتاب به یكی از سرفصلهای اصلی فلسفه دین پرداخته است: ایمان و عقل، ادله اثبات وجود خدا، مسئله شرور و راه حل‏های آن، صفات خدا، معجزات، مرگ و جاودانگی و پلورالیسم دینی. مؤلف در مقدمه سیزده صفحه‏ای خود، سیر تاریخی و نظریات مطرح‏شده در هر یك از بخشها را مطرح كرده آنگاه به اختصار به محتوا و هدف هر یك از مقالات كتاب پرداخته است. این مقدمه چشم‏اندازی كلی به مسائل فلسفه دین است و می‏تواند در فهمیدن نسبت‏بین دیدگاههای متفاوت در هر مسئله مفید باشد. در این راستا و در جهت آشنایی با مقالات كتاب ترجمه این مقدمه ارائه می‏گردد: فلسفه معاصر غربی به دو سنت تقسیم می‏گردد: سنت تحلیلی و سنت قاره‏ای (اروپایی). سنت اول، سنت غالب در جهان انگلیسی‏زبان است. فیلسوفان قاره‏ای نوعا توجه زیادی به ادله اثبات وجود خدا ندارند، اما علاقه شدیدی به هرمنوتیك و تجربه دینی نشان می‏دهند. در مقابل، فیلسوفان دین تحلیلی ادله اثبات وجود خدا و مفاهیم مربوط به اعتقادات دینی را مورد دقت فراوان قرار داده‏اند و بحث پیرامون صفات خدا به خصوص صفات مطلق در میان آنها شدت دارد. مجموعه‏ای كه در این كتاب گردآوری شده است در محدوده عناوین اصلی‏ای است كه در اكثر كتاب‏های فلسفه دین رایج در غرب وجود دارد. به منظور ارائه سیر تاریخی اندیشه‏ها و استدلالها، خلاصه‏ای از هر كدام از این عناوین ارائه می‏گردد:
۱. ایمان و عقل
هنگامی كه سیرمان را به وادی فلسفه دین آغاز كنیم، شاید اصلی‏ترین موضوعی كه خودش را بر ما تحمیل می‏كند، مسئله رابطه بین ایمان و عقل است. این مسئله به شكل‏های گوناگون، به عنوان رابطه بین ایمان و علم، بین كلیسا و مدرسه، بین اورشلیم و آتن، تعبیر شده است. اینكه چگونه به سایر بخش‏های فلسفه دین نگاه كنیم و آنها را به هم بپیوندیم، تا حد زیادی به روشی كه مفاهیم مرتبط با این موضوع را تنظیم می‏كنیم و نتایجی كه می‏گیریم، بستگی دارد. كاملا قابل پیش‏بینی است كه شخص ایمان‏گرا، اگر اصلا علاقه‏ای به ادله اثبات وجود خدا داشته باشد، این علاقه اندك خواهد بود، هرچند كه آن ادله با دقت و به شكل متقاعدكننده‏ای طرح شده باشند. ایمان‏گرایان احتمالا كسانی را كه به شكل تحلیلی به بحث می‏پردازند و دلیل ارائه می‏كنند به عنوان افرادی افراطی و خشك رد می‏كنند، هرچند آن دلیل‏ها دقیق و قانع‏كننده باشند. اما با كمال تعجب، می‏توان حتی مخالف سرسخت‏سنت رقیب و دستاوردهایش را در بین كسانی كه دارای گرایش تحلیلی هستند نیز یافت. از لحاظ تاریخی چهار دیدگاه در مورد رابطه بین ایمان و عقل را می‏توان بازشناخت: (۱) عقل تنها (عقل‏گرایی دینی، رنه دكارت); (۲) ایمان تنها (ایمان‏گرایی، سورن كی یركگور); (۳) عقل مقدم بر ایمان (توماس آكویناس); (۴) ایمان به عنوان پیش شرط معرفت (آگوستین، آنسلم). با این وجود موضع پنجمی نیز قابل‏تشخیص‏است كه تقدمی برای هیچ كدام معتقد نیست، بلكه‏آنها را مكمل‏هم و همیشه مربوط به یكدیگر می‏داند. بخش‏اول كتاب به‏بحث‏های‏معاصر در موضوع عقل‏ایمان عنایت دارد. بحث‏هایی كه: (۱) در جهت نزدیك كردن عقل به ایمان كار می‏كنند، (۲) به بررسی ایمان‏گرایی سورن كی یركگور می‏پردازند، (۳) گونه‏های متداول بنیان‏انگاری و قرینه‏گرایی را مورد ملاحظه قرار می‏دهند. ما بحث را با متكلم عقل‏گرای نظام‏مند، ولف هارت پانن برگ و گزینش او از كتاب سؤالات اساسی در الهیات آغاز می‏كنیم، به خصوص به دلیل آگاهی و علاقه او به همكنشی عقل و ایمان و به خاطر تاكید او بر تبیین‏های بسیاری كه توجیه‏كننده قرار دادن او در زیر پرچم عقل‏گرایی است. شایان ذكر است كه تبیین او از عقل با آگاهی از «ماهیت پیش‏انگارانه مطلق عقل‏» آمیخته با تلاش در جهت اینكه آن را دارای بافتی آخرتی بداند، تقویت‏شده است. افزودن این بعد به ایمان، نقش مستقیمی در معرفی آینده‏ای ایفا می‏كند كه عقل از آن، ارزش و معنایی كاملتر اخذ می‏كند. به علاوه، آینده‏ای كه ایمان بدان‏سوی جهت‏گیری می‏كند، ایمان و عقل را با هم سازگار نه ناسازگار می‏سازد. نزد پانن برگ، ایمان به واسطه اینكه عقل را «برای خودش در تاملاتش (تاملات عقل) كاملا شفاف می‏كند» به عقل یاری می‏دهد، استنتاج او در موضوع مورد بحث این است كه ایمان را می‏توان به عنوان «ملاكی برای معقولیت عقل‏» به سبب «جهت‏گیری‏اش به سوی یك آینده غایی، آخرتی‏» تصدیق كرد. بخش مقالات مربوط به كی یركگور شامل مقاله انتقادی رابرت آدامز و دو نوشته دیگر است. مقاله رابرت آدامز تحلیل دقیق سه دلیل كی یركگور را مطرح می‏كند: دلیل تقریب، دلیل واپس‏اندازی و دلیل رنج. استنتاج او به‏طور خلاصه چنین است: موضع كی یركگور «ساختاری منطقی‏تر از آن كه انسان در ابتدا فكر می‏كند» دارد، و این واقعیت ممكن است اجتناب از توجیه عینی را برای كی یركگور مشكل‏تر از آنچه كه او تصور می‏كند بگرداند. مارلین پایتی به دیدگاههای كی‏یركگور در مورد چیستی عقلانیت انسان در زمینه ارتباط بین «تفسیرهای رقیب از وجود» پرداخته است. او اظهار می‏دارد كه دیدگاه كی یركگور در مورد عقلانیت، برتریهایی بر روش سنتی‏تر بی‏طرف در تفسیر عقل داشته، در عین حال استدلال می‏كند كه عقل «بی‏گرایش‏» و «بی‏طرف‏» نیست. به علاوه، تبیین او تصویر كاملتری از عقل ارائه می‏كند; زیرا كه عقل را به عنوان «تجسم مثبت از آنچه ما ذاتا هستیم، اذهانی كه در جریانی كه وجود زمانی ما را می‏سازد قرار گرفته به شدت گرفتار آن شده‏اند» می‏نگرد. ملاحظه او به ما این امكان را می‏دهد كه «فشاری را كه به نظر می‏آید توسط ذات ما برای انتساب به وجود ذهنی‏مان تحمیل شده است توجیه كنیم‏». مقاله آخری كه در خصوص كی یركگور می‏باشد، بحث استفن ایوانز پیرامون نسبت دلیل تاریخی با موضع كی یركگور است. او اظهار می‏دارد كه راهی برای جدا كردن ایمان مسیحی از «مخاطرات نقادی تاریخی‏» وجود ندارد. نقادی تاریخی در «میثاق‏های ایمان‏» مجسم شده، و ممكن است راه را بر مسیحیان جهت این استدلال باز كند كه عقاید تاریخی «كه جزئی از ایمان آنها است، وقتی در زمینه مناسب‏شان; یعنی در یك مواجهه دست اول با عیسی مسیح، نگریسته شوند» به حد كافی مستدل خواهند بود. سه مقاله دیگر حول مفاهیم بنیان‏انگاری و قرینه‏گرایی متمركزند. الوین پلانتینجا با اثر دوجلدی اخیرش در باب دلیل ( Warrant) ، مرحله اصلی را در شناخت‏شناسی به دست آورده است. شناخت‏شناسی تعدیل‏شده او برحسب دلیل و نه توجیه بسط یافته است و دارای جهت‏گیری غیر وظیفه شناختی در «توجیه و خداگرایی‏» می‏باشد. پلانتینجا اظهار می‏دارد كه یك باور، از چشم‏انداز خداگرایانه، وضعیت‏شناختی مثبت دارد، دقیقا در موردی كه قوه شناختی انسان كه آن را ایجاد كرده است، مختل نباشد و در محیطی مناسب كار كند. نیكولاس ولترستورف این سؤال را مطرح می‏كند كه «آیا اعتقاد به خدا اگر هیچ بنیانی نداشته باشد، می‏تواند معقول باشد؟» دغدغه اصلی او چالش قرینه‏گرایانه با اعتقاد خداگرایانه است، به طور اخص اینكه، آیا این چالش منطقی و قابل دفاع است‏یا نه؟ در نظر ولترستورف، عقلانیت تنها توجیه ابتدایی ارائه می‏كند و فقدان آن تنها در وهله اول به «ناروایی‏» منجر خواهد شد. او در ادامه تحقیق خود چالش قرینه‏گرایانه جان لاك را مورد بررسی قرار می‏دهد و آن را متقاعدكننده نمی‏یابد. فیلیپ كوین نظر تندی به شناخت‏شناسی تعدیل شده پلانتینجا می‏افكند و حكم می‏كند كه او نتوانسته است این ادعایش را به خوبی مطرح كند كه ملاك بنیان‏انگاران جدید برای بنیادی بودن به معنای اخص، به خودی خود غیر منسجم بودنش را آشكار می‏كند. او چنین استدلال می‏كند كه اگر چنین چیزهایی به عنوان باورهای بنیادی به معنای اخص وجود داشته باشد، حتی نزد خداگرایان معاصر كه در مورد باورها و تعهدات دینی خود به دقت می‏اندیشند و انتقادی فكر می‏كنند، چنین باورهایی احتمالا غیر كارآمد خواهند بود. موضوع ایمان و عقل با بررسی فردریك فره از جایگاه شك در مورد تكنولوژی، شان دیگری پیدا می‏كند. حتی اگر چنان شكی مجاز باشد، ضرورتا به «یاس و ناامیدی از هر تكنولوژی‏» منجر نخواهد شد. او نتیجه می‏گیرد كه شاید بتوان از تركیب عشق مسیحی با هوش سرشار مسیحی، آن هم با امید تعدیل‏شده مسیحی به آینده‏ای همراه با تكنولوژی اصلاح‏شده امید داشت.
۲. ادله اثبات وجود خدا
از میان همه سؤال‏هایی كه برای نوع انسان مطرح است، هیچ كدام برای پاسخ دادن اصلی‏تر و ضروری‏تر از این سؤال نیست كه آیا خدا وجود دارد؟ آیا دلایل متقاعدكننده و متقنی وجود دارد؟ آیا برهانی بر وجود خدا هست؟ اگر كسی به این نتیجه برسد كه دلیل معتبری بر وجود خدا نداریم، این مطلب چه چیزهایی را در پی خواهد داشت؟ ادله وجود خدا از الهیات طبیعی مایه گرفته‏اند. هنگامی كه برخی مبادرت به این كار را به دلایلی نامناسب می‏بییند، دیگران چنین می‏اندیشند كه می‏توانند وجود او را به‏گونه‏ای اثبات كنند كه به همه بحث‏ها خاتمه دهند. كسانی كه این تلاش را بخشی از هنر خود می‏دانند، در این نكته توافق ندارند كه كدام نوع ادله ارزش جستجو و پی‏گیری را دارند. آكویناس می‏اندیشید كه استدلال وجودشناختی ارزش تلاش را ندارد و ریچارد سویین برن نیز با او موافق است. دیگر فیلسوفان مانند پلانتینجا، پنداشته‏اند كه بهتر است‏شكل متقاعدكننده‏ای از آن را بیابند. آنسلم كانتربریایی دست‏كم یك راه را ابداع كرد; برخی گمان می‏كنند او دو یا چند دلیل گوناگون در این مسیر ارائه كرده است. اولین بیان، روایت غیرمشروط از دلیل وجودشناختی است كه تقریبا به شكل زیر است: مقدمه ۱: خدا آن هستی است كه چیزی بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد. مقدمه ۲: ما معنای مقدمه اول را می‏فهمیم.مقدمه ۳: ما می‏توانیم بین چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد و چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، تمییز بنهیم. مقدمه ۴: چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد بزرگتر است از چیزی كه تنها در ذهن وجود دارد. مقدمه ۵: فرض كنید چیزی كه بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد تنها در ذهن وجود دارد، اما در این صورت من می‏توانم چیزی را تصور كنم كه بزرگتر از آن چیزی است كه نمی‏توان بزرگتر از آن تصور كرد; یعنی چیزی كه هم در ذهن و هم در واقع وجود دارد، كه این محال است.
نتیجه: بنابراین چیزی كه بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد، نه‏تنها در ذهن، در واقع هم وجود دارد. این استدلال وجودشناختی است; زیرا با مقدمه‏ای آغاز می‏شود كه ماهیت هستی خدا را به عنوان «چیزی كه بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد» تعریف می‏كند. این مقدمه این استدلال را «پیشینی‏» نیز می‏سازد. محققان معتقدند آنسلم روایت دیگری نیز دارد كه به شكل مشروط است. این فرضیه شامل این فرض است كه چیزی كه بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد، تنها بالامكان وجود دارد. فرضیه مورد بحث‏با روندی مشابه روایت پیشین استدلال، به محال می‏انجامد، به این صورت كه انسان می‏تواند چیزی بزرگتر از آنچه كه بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد، تصور كند: هستی‏ای كه بالضروره وجود دارد، بزرگتر از چیزی است كه تنها بالامكان وجود دارد. بنابراین، آن هستی كه چیزی بزرگتر از آن نمی‏توان تصور كرد، بالضروره وجود دارد، نه بالامكان. حدود پانصد سال بعد، رنه دكارت شكل جدیدی به استدلال می‏دهد كه در آن، به وجود به عنوان یك محمول نگریسته شده است: مقدمه ۱: خدا واجد همه كمالات است. مقدمه ۲: وجود یك كمال است. نتیجه: پس خدا وجود دارد.
اشكالات متعددی به این استدلال شده است كه به برخی از آنها پاسخ داده‏اند، اما برخی اشكالات، دست‏كم بعضی چنین فكر می‏كنند كه، هرگز حل نشده است. پلانتینجا روایت مشروطی از این استدلال را در كتاب چیستی ضرورت ارائه كرده است و دیگران نیز در این زمینه تلاش‏هایی مبذول داشته‏اند. مقاله اول از ویلیام راو، به‏طور انتقادی به بررسی قرائت‏های مشروط آنسلم، پلانتینجا و گودل از این استدلال می‏پردازد. راو در حالیكه اعلام می‏دارد كه پلانتینجا می‏توانسته نشان دهد كه این استدلال حاوی «مغالطه‏ای برجسته‏» یا «مقدمه‏ای آشكارا اشتباه‏» نیست، در عین حال می‏گوید اثبات صدق مقدمات آن بسیار مشكل است. آنتونی آندرسون در مقاله «اصلاحاتی در برهان وجودشناختی گودل‏»، برهان گودل را طوری اصلاح می‏كند كه از اشكالی كه جی. هوارد سابل مطرح كرده است مصون بماند. آن اشكال این است كه اصول موضوعه‏ای كه به كار گرفته شده‏اند به «اضمحلال منطقی‏» منتهی خواهد شد; زیرا «از آن اصول موضوعه نتیجه می‏شود كه هر قضیه‏ای كه در كل صادق است، ضروری است‏». او از مصون نگه داشتن اصول بنیادین برهان گودل راضی و خرسند است. آكویناس و سویین برن و دیگران چنین حكم كرده‏اند كه استدلال وجودشناختی، از آغاز تلاشی ناصواب بوده، لذا ارزش پی‏گیری ندارد. در عوض توجه آنان به استدلالات پسینی معطوف شده كه با برهان كیهان‏شناختی آغاز می‏شود. روایت كاملا ساده‏ای از آن برهان به شكل زیر است: مقدمه ۱: هر چیز علتی دارد. مقدمه ۲: هر چیزی كه علت دارد یك علت نهایی دارد. نتیجه: علت نهایی وجود دارد و آن چیزی است كه منظور ما از خداست.
این استدلال در نوشته‏های آكویناس دارای سه صورت مختلف است; در اثر مشهورش «پنج راه‏»، استدلال كیهان‏شناختی علی، استدلال كیهان‏شناختی حركتی و استدلال كیهان‏شناختی امكان، یافت می‏شود. نخستین مطلب ما مقاله ویلیام راو تحت عنوان «بررسی استدلال كیهان‏شناختی‏» است. استدلال دارای دو مرحله است، مرحله‏ای كه در تلاش برای اثبات وجود یك هستی موجود بنفسه است، و مرحله‏ای كه هدفش اثبات این است كه این هستی موجود بنفسه خدای خداگرایی مسیحی است. او پس از معرفی اصل دلیل كافی (این ایده كه برای وجود هر هستی یا هر امر واقع اثباتی، باید تبیینی وجود داشته باشد) به بررسی چهار اعتراض وارد شده به این استدلال می‏پردازد. او نتیجه می‏گیرد كه این استدلال موفق نیست; زیرا مرحله اول جریان نمی‏یابد. در مقاله دوم، ریچارد سویین برن هشت اعتراض واردشده به دلیل اتقان صنع را، كه در كتابهای پژوهش در باب فهم آدمی و گفتگوهایی در باب دین طبیعی دیوید هیوم دیده می‏شود، بررسی می‏كند و درمی‏یابد كه هیچ كدام، آن استدلال را از كار نمی‏اندازد. نزد او قوت استدلال حول قیاس اصلی صورت گرفته میان نظم ایجادشده توسط آدمیان و نظم كائنات می‏باشد. سه مقاله در موضوع تجربه دینی در كتاب آمده است: اولی به استدلال از تجربه دینی عنایت دارد، و دوتای دیگر حداقل به‏طور غیرمستقیم به آن مرتبطند. گری گاتینگ اظهار می‏دارد كه قرائت اصلاح‏شده او از دلیل تجربه، وجود یك هستی نیك و توانا را اثبات می‏كند كه علاقه‏مند به آفریدن است و این توجیهی فراهم می‏كند برای «هسته مركزی اعتقاد دینی‏». به این ترتیب او متقاعد می‏شود كه اعتبار اعتقاد دینی را اثبات كرده است، اما تصدیق می‏كند كه ما به چیزی بیش از این احتیاج داریم; زیرا ما تنها كمترین تبیین قابل اعتنا درباره سرشت او و رابطه‏اش با ما را به دست آورده‏ایم.از این رو، سه ملاك كه بر حسب آنها می‏توانیم اعتبار تجربه دینی را بسنجیم، به دست می‏دهد: «تجربه‏های دینی باید قابل تكرار بوده; توسط انسان در مكان‏ها و فرهنگ‏های مختلف تجربه شوند; و در آینده به زندگی‏های بهتر به لحاظ اخلاقی منتهی گردند». مرولد وستفال تفسیری قاره‏ای (اروپایی) از تجربه دینی ارائه می‏كند. نزد او تجربه دینی به عنوان «تعالی خود» قابل تعریف است. برای الگوهای این تعالی خود، لازم نیست‏به تعالی عمدی یا به «خود فراموشی معنوی یا وجدآمیز» نظر داشته باشیم; زیرا اینها نفس را محور قرار می‏دهند، اما از آنجا كه اینها نقش مهمی در دین واقعی دارند، قصور در تعالی آنها «خودفریبی و در نهایت‏بت‏پرستی‏» است. تنها یك راه برای تعالی نفس وجود دارد و آن هنگامی است كه شخص در اخلاق، حدودی را برای اراده قرار می‏دهد و با سایرین رویارو می‏شود، اما «حتی در اینجا نیز ممكن است صورت دین حقیقی به خودفریبی در مورد وجود جوهرش كمك كند». او اظهار می‏دارد كه تجربه دینی نمی‏تواند «هیچ دلیلی برای صدق به مثابه عینیت فراهم كند مگر اینكه آزمایش صدق به مثابه ذهنیت را گذرانده باشد». ویلیام آلستون شناخت‏شناسی تجربه دینی مسیحی را با شناخت‏شناسی تجربه حسی مقایسه می‏كند و نشان می‏دهد كه با آنكه دومی شرایط سخت‏تری دارد، دلایل كافی برای تفاوت این دو وجود دارد. در حالی كه ملاك تجربه حسی معتبر، تحقیق‏پذیری و تعمیم‏پذیری است، هستی خدا ممكن است‏به كلی از اینكه این ملاك در مورد تجربه دینی قابل استفاده باشد، جلوگیری كند. دو مقاله به موضوع ارزش و لزوم براهین می‏پردازد. استفن دیویس در مورد چیستی برهان توضیح می‏دهد و بحث می‏كند كه اگرچه مؤمنین نیازی ندارند كه برای دفاع از ایمان برهان ارائه كنند، لیكن چنین تمرینی برای كسانی كه در جهت تكمیل باور به وجود خدا هستند، از جهاتی خوب است. وسلی رابینز می‏پرسد كه آیا ویلیام آلستون و الوین پلانتینجا «موفق شده‏اند كه نشان دهند چیز غیرمستدلی در استثنا نمودن برخی قضایای توحیدی از طبقه قضایایی كه احتیاج به برهان ندارند وجود دارد». نظر او این است كه آنها موفق نشده‏اند. او برای اینكه نشان دهد كه تبیینی كه پلانتینجا و آلستون در مورد اشكال قرینه‏گرایانه به اعتقاد به خدا ارائه می‏كنند، تنها تبیین ممكن نیست، خود به ارائه تبیین دیگری می‏پردازد.
۳. مساله شر و راه‏حل‏های آن
مطابق نظر آگوستین، دو مسئله اساسی در مورد شر، منشا و توجیه آن وجود دارد. در اینجا نظر عمدتا متوجه دومی است، بیشتر بحث‏های معاصر متمركز بر موضوع توجیه است كه به عنوان پاسخ به شبهه‏ای كه ابتدا در مقاله‏ای كه توسط مكی ارائه شده، «شر و قدرت مطلق‏»، مطرح شده است. اعتقاد مكی این است كه خداگرا با یك مشكل منطقی نسبت‏به عقایدی كه از نقش محوری در ایمان مسیحی برخوردارند روبروست. آن عقاید اینها هستند: ۱. خدا وجود دارد. ۲. خدا قادر، عالم و خیرخواه مطلق است. ۳. شر وجود دارد. در واقع، مجموعه عقاید مورد بحث‏به نظر نمی‏رسد كه این عیب [مشكل منطقی] را داشته باشند، اما اگر اعتقاد دیگری او دو اعتقاد را برمی‏شمرد كه معادلند با چیزی كه در (۴) مطرح شده است اضافه شود -یعنی: ۴. خدای توصیف شده در (۲) اجازه وجود هیچ شری را نخواهد داد- در این صورت آن چیزی را خواهیم داشت كه او «مشكل منطقی‏» می‏نامد; یعنی اینكه عقاید مورد بحث ناسازگارند. دفاع‏های گوناگونی كه در واقع راه‏حل‏های سازگاری هستند، به شیوه‏های متعدد این اشكال ناسازگاری را مورد چالش قرار داده‏اند. این‏كه گزاره‏های الف و ب را می‏توان سازگار نشان داد، اگر آنها منطقا با گزاره دیگری یعنی ج سازگار باشند. هریك از راه حل‏های دفاع، نوع خاصی ج است، به‏گونه‏ای كه الف و ب سازگار با ج به نظر آیند. كیت‏یاندل در مقاله «دفاع خیر بزرگتر»، دفاع مولد را پیشنهاد می‏كند كه بر حسب آن خدا چنین در نظر گرفته می‏شود كه شرها را مجاز ساخته است تا خیرها زاده شوند. به تعبیر تمثیلی، ج نزد یاندل دفاع خیر بزرگتر است; به این معنی كه خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیرخواه مطلق چنین به نظر می‏آید كه شر را ممكن ساخته است‏به خاطر یك خیر بزرگتر. جان هیك در اثر اخیرش شر و خدای محبت، تبیین سنتی دفاع «تهذیب نفس‏» را صورت‏بندی می‏كند كه شر را بر اساس اینكه نفوس به وسیله آن ترقی می‏یابند و رشد معنوی و اخلاقی را تجربه می‏كنند، تبیین می‏كند. نزد هیك آن ج، تهذیب نفس است. الوین پلانتینجا دفاع مبتنی بر اختیار آگوستین را اخذ می‏كند و بر حسب جهان‏های ممكن و جهان گذرا به آن شكل جدیدی می‏دهد. او اظهار می‏دارد كه ناسازگاری منطقی وجود ندارد; زیرا دفاع مبتنی بر اختیار نشان می‏دهد كه امكان شر با وجود خدای قادر، عالم و خیرخواه مطلق سازگار است. دفاع مبتنی بر اختیار، آن ج پلانتینجا است. باز سیر دفاعی دیگری را لوئی دوپره در ارتباط با شر اخذ كرده است. او اظهار می‏دارد كه تلاش‏های جدید در الهیات استدلالی منحرف هستند; زیرا با مفهومی عقل‏گرایانه نسبت‏به خدا سروكار دارند. مفهومی كه بر اساس تبیین او دور از ایمانی سرزنده می‏باشد. به جای آن، او ارتباطی نزدیك‏تر و اساسی‏تر بین خالق نامتناهی و هستی متناهی مطرح می‏كند. در این الگو، استقلال و مسئولیت‏بیشتری برای مخلوق و فرصتهای بیشتری برای خالق در جهت فرصت دادن [به مخلوق] و منجیانه عمل كردن به سود مخلوق وجود دارد. ملحدین كه به واسطه استحكام راه حلهای دفاعی خداگرایان لااقل خسته شده‏اند، اگر دلسرد و بی‏جرئت نشده باشند، در عوض راه احتمال‏گرایانه را آغاز كرده‏اند. ویلیام آلستون بر این استراتژی احتمال‏گرایانه بر حسب حالت‏شناختی انسان متمركز می‏شود و در نقد استدلال «مبتنی بر تخمین‏های بی‏ارزش قوای شناختی انسان در كاربردی خاص‏» وارد می‏شود. توجه او به صورتبندی ویلیام راو از این استدلال است. او نتیجه می‏گیرد كه استدلال استقرایی «شكلی بهتر از همتای مصیبت‏زده قیاسی‏اش‏» نیست. جیمز سنت نوعی راه حل دفاعی در مقابل استدلال استقرایی از شر كه از سوی ویلیام راو ارائه شده است پیشنهاد می‏كند كه مبتنی است‏بر این بیان كه یك فرض كلیدی در استدلال راو «اینكه خیرهایی كه ما می‏شناسیم به ما زمینه‏های استقرایی خوبی می‏دهند برای استنتاجات یقینی در مورد خیرهایی كه هستند» موجه نیست. نتیجه‏ای كه او می‏گیرد این است كه نمونه‏ای كه در استدلال راو هست‏یك «نمونه‏گیری استقرایی مناسب‏» نیست.
۴. صفات خدا
من تعجب می‏كردم اگر فیلسوفان دین، حداقل در دوره جدید، بیشتر از متكلمان به صفات خدا توجه نكرده بودند. روال بحث‏ها در مورد صفات خدا، اغلب در ارتباط با مسئله شرور; یعنی صفات قدرت مطلق، علم مطلق و خیرخواهی مطلق قرار گرفته است. مقالات ما تنها در مورد صفت اول و صفت‏سرمدی بودن خداست. قدرت مطلق علاقه ریاضیدانان و فیلسوفان را به یكسان به كمك گرفته است. قدرت مطلق را چگونه باید تعریف كرد؟ آیا خدا می‏تواند سنگی خلق كند كه نتواند آن را بلند كند؟ اینكه انسان چگونه می‏تواند به سؤال دوم پاسخ دهد مبتنی است‏بر این‏كه آیا خدا خصوصیت مورد بحث را ضرورتا داراست‏یا تنها به صورت امكانی. در مقاله جورج ماورودس، او دیدگاه تومیستی قدرت مطلق را در پارادوكس سنگ به كار می‏گیرد و می‏گوید چون این پارادوكس مستلزم انجام چیز متناقضی است، آن را می‏توان حل كرد; زیرا آن كار یك «شبه‏كار» است. پیتر گیچ بین مفهوم «قدرت مطلق‏» (توانایی انجام هر چیزی) و مفهوم «قدرت كامل‏» (قدرت خدا بر همه چیزها) فرق می‏گذارد و استدلال می‏كند كه مفهوم دوم، مفهومی برگرفته از كتاب مقدس است، اما اولی چنین نیست: او چهار قرائت از قدرت مطلق در نظر می‏گیرد و همه را ناقص می‏یابد و قدرت كامل را با مشكل كمتری مواجه می‏بیند. ویلیام هاسكر كه در اینجا گزیده‏ای از كتابش تحت عنوان خدا، زمان و معرفت، برگرفته شده است‏به بررسی آموزه معرفت متوسط، آنچنانكه در قرن شانزدهم شكل یافته است، می‏پردازد و برخی از استدلالهایی را كه كامل‏تر شده بودند بررسی می‏كند. او آنگاه با تبیین پلانتینجا، آن‏گونه كه در دفاع مبتنی بر اختیار آشكار گشت، به زمان حال می‏پردازد. اشكالات متعددی بررسی می‏شوند و یكی از آنها باعث می‏شود كه هاسكر آن آموزه را رد كند. در گزیده مقاله از ویلیام آلستون در خصوص علم پیشینی خدا، او بر «تمایز قاطع بین فهم اختیارگرایانه و سازگارگرایانه از واژه‏هایی همچون در قدرت شخص‏» تمركز می‏یابد. آنگاه با این بحث ادامه می‏دهد كه اگر بر تلاش برای «نشان دادن اینكه در قدرت هیچ شخص نیست اینكه كاری غیر از آنچه كه انجام می‏دهد، انجام بدهد» متمركز شویم، آنگاه تذكر راه‏های متعدد تشریح در قدرت شخص مهم خواهد نمود و سپس با یادآوری اهمیت فهمیدن معنای این عبارت در هر سیاق مفروض، مطلب را ادامه می‏دهد. مقاله تحت عنوان «سرمدیت‏» كه اثر النور استامپ و نورمن كرتس مان است و اخیرا در ادبیات این موضوع به متن كلاسیك شهرت یافته است از دیدگاه بوئیتوس در مورد سرمدیت‏خدا دفاع می‏كنند.در این دیدگاه، سرمدیت‏خدا فراتر از زمان است، با این توضیح كه دو نحوه از وجود هست: نظام الهی، با مقولات زمانی مانند «قبل‏» و «بعد»، و جایی كه قضایایی كه به‏طور زمانی مرتب نشده‏اند نمی‏توانند با اوضاع واقعی كه مطابق آنها به‏طور زمانی مرتب شده‏اند، منطبق شوند، و نظام زمان كمی. آنها این گرایش بوئیتوسی خود را این چنین بیان می‏كنند: «در حیات او گذشته یا آینده، قبل یا بعدی وجود ندارد; یعنی حوادثی كه حیات او را تشكیل می‏دهند، نمی‏توان به ترتیب زمانی از مبداء سرمدیت مرتب كرد، اما به علاوه، هیچ هویت‏یا حادثه زمانی نمی‏تواند نسبت‏به كل زندگی یك هویت‏سرمدی، زودتر یا دیرتر یا گذشته یا آینده باشد. استامپ و كرتس مان لوازم تبیین‏شان را تحلیل می‏كنند، دلایل غیرمنسجم دانستن آن را بررسی می‏كنند و نمونه‏هایی از نتایج‏حمل آن بر موضوعات فلسفه دین را ذكر می‏كنند. الان پاجت در بخش چهارم كتابش تحت عنوان خدا، سرمدیت و ماهیت زمان، آموزه غیرزمانمند بودن نسبی خدا را بسط داده، از آن دفاع می‏كند. آنگاه اشكالات را پیش‏بینی می‏كند و این دیدگاه را كه خدا رئیس زمان است‏به پیش می‏برد.
۵. معجزات
مایكل مارتین، هیومی معاصر، كه مخالف خداگرایی است ...، در بخش هفتم كتابش، تحت عنوان الحاد، استدلال از معجزات بر وجود خدا را بررسی می‏كند. او در حالی كه اعلام می‏دارد كه دلایل پیشینی برای كم‏اهمیت‏شمردن معجزات وجود ندارد، می‏پندارد كه موانع پسینی وجود دارد كه خداگرا قبل از اینكه بتواند ادعا كند كه معجزات به‏طور مستقیم یا غیر مستقیم رخ داده‏اند، باید آنها را از سر راه بردارد. به علاوه، او استدلال می‏كند كه حتی اگر شخص ادعا كند كه معجزات به‏طور مستقیم یا غیرمستقیم رخ داده‏اند، این به خودی خود به این معنا نیست كه این رخ دادن‏ها به عنوان دلیل استقرایی برای صدق خداگرایی به شمار می‏آیند. در طرف اثباتی چهار مقاله گزینش شده‏اند. ریچارد سویین برن در این گزینش ما، با قوت با هیوم معارضه می‏كند. ملاحظه اول او این است كه آیا می‏تواند دلیلی وجود داشته باشد كه یك قانون طبیعی تخلف كند؟ ملاحظه دوم این است كه آیا انسان می‏تواند ثابت كند كه تخلفی از این نوع، نتیجه عمل الهی باشد؟ لازمه پرسش اول او این است كه «دلیل خوبی وجود داشته باشد برای باور» اینكه استثنایی بر آنچه كه ما دلیل داریم كه آن را قانون طبیعت‏بدانیم، وجود دارد. همچنین باید دلیل داشته باشیم بر اینكه حادثه مورد نظر با فرض وجود اوضاع و احوالی كه همراه حادثه اصلی بود، قابل تكرار نیست و یا باید در پی صورتبندی قانونی [برای طبیعت] باشیم. او بحث می‏كند كه برای اینكه به قانون طبیعی به عنوان معجزه استثنا بزنیم، آن استثنا باید كار یك عامل الهی باشد. در مورد اینكه انسان برای باور دخالت‏یك هستی الهی در جهان ما، چه نوع قرینه‏ای نیاز دارد، او می‏گوید «قرینه كافی از اوضاع و احوال‏» لازم است. بر مبنای تبیین او، اجابت دعا شرایط لازم را خواهد داشت. ریچارد پارتل نقادی هیوم را، كه با سویین برن آغاز شده بود، ادامه می‏دهد و بحث می‏كند كه می‏توان برای معجزه یك جریان دومرحله‏ای شكل داد: مرحله اول استدلالی است‏برای امكان كلی معجزات و مرحله دوم، استدلال برای علیت‏یافتن معجزات. پارتل با مقایسه قوانین طبیعت‏با قوانین یك ملت، استدلال می‏كند كه معجزه شبیه استثنایی است‏بر قانون آن ملت. برای مثال اینكه پرزیدنت فورد، ریچارد نیكسون را بعد از واترگیت‏بخشید. در مورد این پرسش كه آیا دلیلی داریم بر اینكه معجزه‏ای تاكنون اتفاق افتاده است، پارتل نظری بر گزارش‏های متعدد معجزات می‏افكند و ملاك‏هایی وضع می‏كند. برای مثال: ۱) معجزه نباید مانند «قصه پریان‏» باشد. ۲) «امر معجزه‏آمیز باید جزء لا ینفك داستان اصلی دین باشد». ۳) باید دلیل مستقلی [غیر از معجزه] برای دین مورد نظر وجود داشته باشد. پارتل سپس به بررسی معجزه‏های مسیح بر اساس این ملاك‏ها می‏پردازد و نتیجه می‏گیرد كه بسیار محتمل است كه این معجزات حقیقی باشد. اگر ما قبلا دلیلی داشته باشیم برای اعتقاد به خدایی كه در امور انسانی فعال است، می‏توانیم معجزات را بپذیریم، اما اگر چنین دلیل مستقلی برای اعتقاد به خدا نداریم، احتمال بسیار ضعیف دارد كه به دخالت الهی اعتقاد پیدا كنیم. جورج ماورودس بحث می‏كند، اگر كسی معجزات را به عنوان «تخلف‏» تعبیر كند، در این صورت قانون طبیعت‏باید ویژگی نوعی، امكان را داشته باشد، اما در اینجا باید معنایی از امكان داشته باشیم كه قانون باستانی منطق استدلال از وجود به امكان، استنتاج معتبری است آن را نمی‏پذیرد. او قانون‏های وضع‏شده توسط مجلس‏ها را مثال مفیدی می‏داند و اظهار می‏كند كه چنین قوانینی «بوسیله تخلف از بین نمی‏روند». همین‏طور، قوانین طبیعت آنچه را كه «در طبیعت امكان دارد» مشخص می‏كنند و بدون اینكه از اعتبار ساقط شوند، استثنا می‏پذیرند; بنابراین، معجزات هیومی «امكان خالص‏» هستند. جان ایرمن در مقاله‏اش «بایس، هیوم و معجزات‏» صورتبندی‏های اخیر بایس از استدلال هیوم علیه معجزات رامورد تحلیل انتقادی قرار می‏دهد. تحلیل بایس به عنوان توضیح و شرح ساختار و جوهر استدلال هیوم نگریسته شده است، اما از «ادعاهای متعدد» هیوم كه یكی از آنها این است كه دلیلی برای اثبات اینكه معجزه‏ای هرگز اتفاق افتاده است نداریم، حمایت نمی‏كند. برعكس، ایرمن اظهار می‏دارد كه این تحلیل شرایطی را روشن می‏كند كه تحت آن شرایط مشخص می‏تواند «ادعاهای جالب توجه‏تر هیوم‏» را به‏طور مستقل رد كند.
۶. مرگ و جاودانگی
همه انسانها دیر یا زود در سفر زندگی‏شان بطور گریزناپذیری مرگ هستند. اگر نگوییم برای همه، برای بیشتر اشخاص، پرسش از اینكه آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد اجتناب‏ناپذیر است. افلاطون اعتقاد داشت كه نفسی وجود دارد و آن فناناپذیر است چون نمی‏تواند از بین برود. برخی به‏طور جدی پرسیده‏اند كه آیا مفهوم زندگی پس از مرگ می‏تواند معنایی داشته باشد و آیا دلیلی برای زندگی اخروی وجود دارد. خداگرایان مسیحی امیدوارند كه از مفهوم جاودانگی به این اندیشه كه پیروان حضرت مسیح امید به رستاخیز دارند، فراتر بروند. برتراند راسل اشكالات عمده‏ای به ایده زندگی پس از مرگ وارد می‏كند. او استدلال می‏كند، این باور این كه شخصیت و محفوظات ما، پس از تلاشی بدن‏هایمان باقی خواهند ماند، معقول نیست. او ادعا می‏كند كه گرایش به اعتقاد به جاودانگی ناشی از عوامل عاطفی به خصوص ترس از مرگ است. بروس رایشنباخ در دفاع از اعتقاد خداگرایانه مسیحی در بخشی از كتابش، آیا انسان ققنوس است، تحلیلی از ثنویت این اندیشه كه اشخاص جسم و روحند، پیشنهاد می‏كند، و نتیجه می‏گیرد كه استدلال قانع‏كننده‏ای به سود این دیدگاه وجود ندارد. او در عوض یگانه‏انگاری را ترجیح می‏دهد و اعلام می‏دارد كه اگرچه با مرگ، دیگر بقا امكان ندارد، اما زندگی پس از مرگ از طریق خلق مجدد اشخاص توسط خدا ممكن است. پیتر فن اینواگن در مقاله «امكان رستاخیز» بحث می‏كند كه آموزه مسیحی رستاخیز جسم ممكن است. ما در یك زندگی آینده قادر به تشخیص همدیگر خواهیم بود، زیرا همان بدن‏ها را خواهیم داشت و خواهیم توانست‏با یكدیگر ارتباط برقرار كنیم. او ابتدا علیه مفهوم بدن بازساخته كه خدا اجزاء بدن شخص را در هنگام مرگ جمع می‏كند و در آسمان دوباره گرد هم می‏آورد آنچه كه او دیدگاه «ارسطویی‏» می‏نامد استدلال می‏كند. آنگاه فرضیه‏ای را مطرح می‏كند كه بقاء جوهری جسمانی را تامین می‏كند. سویین برن در بخشی از كتابش تحت عنوان تكامل نفس استدلال می‏كند كه نفس تنها در صورتی كه با یك مغز فعال در ارتباط باشد «عمل خواهد كرد»، اما در ادامه مطلب برای حفظ امكان آن، این را پیشنهاد می‏كند كه در برهه‏ای از زمان خدای قادر مطلق ممكن است «دوباره مغز را بازسازی كند» و اجزایش را گرد هم آورد و به این وسیله شرایط را برای زندگی نفس فراهم می‏كند.
۷. كثرت‏گرایی دینی
گزینه‏های دینی بسیاری وجود دارد كه بدیل یكدیگرند. آیا مجموعه خاصی از باورهای دینی حقیقت است؟ آیا در دین خاص حقیقتی بیش از سایر ادیان وجود دارد؟ آیا ممكن است‏حقیقت این باشد كه تنها یك راه به خدا وجود دارد؟ و اگر چنین است آن راه در كدام دین است؟ آیا ملاك‏های عینی برای پاسخ‏گویی به این سؤالات وجود دارد؟ دست كم سه‏گونه كثرت‏گرایی دینی وجود دارد، انحصارگرایی‏مدعی است كه باورهای اصلی دین خاصی، حقیقت است و رستگاری منحصر به همان دین خاص است. بسیاری از موحدان مسیحی برای مثال این اعتقاد را داشته‏اند كه بیرون از كلیسا رستگاری وجود ندارد. گونه دوم، شمول‏گرایی است، این دیدگاه كه هسته خاصی از باورهای دینی حقیقت نیست و رستگاری ممكن است در ادیان دیگر هم یافت‏شود. گونه سوم، كثرت‏گرایی است، دیدگاهی كه جان هیك و همفكرانش آن را ترویج می‏كنند. آنها منكر این ایده هستند كه خداوند خود را انحصار در دین واحدی متجلی كرده باشد، بلكه بطور مساوی در همه ادیان متجلی است. آیا راهی وجود دارد كه بتوان در مورد این مطلب تصمیم گرفت؟ آیا ممكن است كه یك دین در مورد خدا، بیشتر از سایر ادیان به حقیقت نزدیك باشد؟ چه نوع معیاری ممكن است وجود داشته باشد برای رسیدن به حقیقت در موضوعات مرتبط با اعتقاد دینی، به طوری كه انسان بتواند تا حدی مطمئن باشد كه جهت‏گیری دینی كه دارد همان جهت‏گیری صواب است؟ رهیافت جان هیك در مسائل كثرت‏گرایی دینی در میان دعاوی سنتهای گوناگون برای رستگاری، پیشنهاد رستگاری عمومی است; تغییر وضع انسان از خودمحوری به «واقع‏» محوری. نزد او این رهیافت‏به تصدیق ادیان بزرگ جهانی به عنوان «فضای رستگاری‏» منتهی می‏شود، هیك ادعاهای مختلف حقیقت را صرفا دریافت‏های دینی مختلف از «یك واقعیت الوهی نهایی‏» می‏داند. به نظر او تفاوتهایی در ناحیه اطلاعات مربوط به «مبدا و سرنوشت‏» در بین ادیان قابل تشخیص هستند، اما این تفاوتها برای رستگاری مهم نیستند. دیوید بازینجر در مقاله‏اش تحت عنوان «پلانتینجا، كثرت‏گرایی و باورهای دینی موجه‏» دیدگاه «غیر مبتنی بر قرائن‏» پلانتینجا را این چنین تعبیر می‏كند كه نه عقاید شكل گرفته و نه «مكانیسم شكل‏دهی عقاید» شخص، هیچ‏كدام نیاز به حمایت دلیل پیشنهادی ندارند، اگرچه بازینجر در پاسخ به گزینه‏های رقیب كه تكثرگرایی طرح می‏كند تاكید دارد كه «خداگرای دانش‏مدار» به ارزش چنین دلیلی خواهد نگریست، در عین حال معتقد است كه او می‏تواند «عقاید شكل گرفته‏» را به عنوان «عقاید بنیادی به معنای اخص‏» حفظ كند. مارك‏هایم در مقاله پایانی «تامل در مورد مسیح‏شناسی خدامحورانه‏» اظهار می‏دارد كه كتاب پل نیتر تحت عنوان آیا نام دیگری وجود ندارد؟ استدلال دقیقی است‏برای حركت الهیات معاصر به‏سوی «مسیح‏شناسی خدامحورانه‏». در چنین رهیافتی، توجه از مسیح به عنوان راهنمای به سوی خدا به خدا به عنوان كلید تفسیر كلامی مسیح صعود می‏كند. آنگاه می‏توان به ویژگی «انحصارگرایانه‏» ایمان مسیحی مسیح محوری‏اش بدون كاستن از اعتبار و قدرت آن، غلبه كرد. او توضیح نیتر را از خدامحوری در مسیح‏شناسی در دو سرفصل اصلی تحلیل و نقادی می‏كند. اول، پرسش‏هایی در باب انسجام و معنای «خدامحوری‏» در الهیات مطرح شده است. به خصوص این پرسش كه ویژگی و سر منشا، آن معرفتی از خدا، كه در نسبی پنداشتن سایر هنجارهای دینی بتوان به آن اشاره كرد، چیست؟ دوم، این بحث نیتر كه «مسیح‏شناسی خدامحور» مبنای محكمی در كتاب مقدس و سنت مسیحی دارد، بررسی شده و متقاعد كننده تشخیص داده می‏شود.


ملویل وای.استوارت / مهدی ذاكری
منبع : بنياد انديشه اسلامي