چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
یک پیوند آسمانی
هر سه میآیند و میگویند: تو از همه با تقواتری; از همه زودتر مسلمان شدهای; هر خوبی كه بگویی، داری; دختر پیامبر (ص) بزرگ شده، ما از او خواستگاری كردهایم; ولی جوابمان كردهاند و گفتهاند: «خدای او برایش تصمیم میگیرد» ; چرا تو نمیروی! شاید به تو روی خوش نشان بدهند» .
تو، دلت آتش میگیرد; چشمانت غرق اشك میشود و میگویی: «ای ابوبكر! چیزی را به یادم آوردی كه سعی كرده بودم، فراموشش كنم . به خدا! فاطمه را دوست دارم و هرگز نخواستهام درباره ازدواج با او بیخیال باشم; ولی ... ولی ... آخر دستم از دنیا خالی است» .
ابوبكر میگوید: «ای علی! این حرف را نزن; خودت میدانی كه خدا و رسولش دنیا را به چیزی نمیگیرند» . عمر میگوید: «این رفیقم راست میگوید; هر سابقه خوبی كه بگویند، تو در آن پیش قدم بودهای ای ابوالحسن! (۱) تو از همه به پیامبر خدا نزدیكتری; اشراف قریش، فاطمه را خواستگاری كردهاند; ولی شنیدی كه ابوبكر چه گفت» . تو آستین بالا میآوری و اشك از چشم پاك میكنی و به عمر نگاه میكنی . این بار، سعد معاذ زبان باز میكند:
«راستی چه مانعی در میان داری ای علی! من میگویم همین امروز ... نه، همین حالا راه بیفت» .
تو شتر آبكش خودت را سوار میشوی; مزرعه را پشتسر میگذاری; به خانه میآیی; شتر را میبندی; لباس كارت را عوض میكنی; وضو میگیری; غسل میكنی; عبای نوی قطریات را میپوشی; به نماز میایستی و پس از آن، به طرف خانه پیامبر میروی . پیامبر خدا در اتاق همسرش ام سلمه است . در كه میزنی، ام سلمه میپرسد: كیست؟ قبل از آن كه جواب بدهی، آشكارا صدای پیامبر را میشنوی كه میگوید: «ام سلمه! برخیز در را بگشا و بگو داخل شود . به خدا! مردی كه خدا و رسولش او را دوست دارند، پشت در است; او هم خدا و رسولش را دوست دارد ...» .
ام سلمه میگوید: «پدر و مادرم فدایت! این مردی كه ندیده در بارهاش چنین سخن میگویی: كیست؟ پیامبر (ص) میگوید: «خاموش باش! او برادر و پسر عمو و نزدیكترین خلق خدا پیش من است» .
همسر پیامبر با عجله میرود و در را میگشاید و تو صبر میكنی تا او پشت پرده برود; بعد داخل اتاق میروی . سلام میكنی و كنار رسول خدا (ص) مینشینی . سرت را پایین میاندازی و چشم به زمین میدوزی . پیامبر خیلی زود میفهمد كه برای كاری نزدش آمدهای; اما خجالت میكشی به زبان بیاوری . با مهربانی به تو میگوید: «ای ابوالحسن! خیال میكنم با من كاری داری; حاجتت را بگو; هر نیازی كه باشد، برآورده میكنم» .
تو بااندكی آزرم میگویی: «پدر و مادرم فدایت! خودت بهتر میدانی كه روزگاری مرا از خانه پدرم به خانه خودت آوردی . من كودك بودم; از غذای خودت به من میخوراندی; با آداب و روش خودت مرا تربیت كردی و مرا از شرك و بتپرستی رایج آن روزگار نجات دادی ... . ای رسول خدا! تو بهترین گنجینه منی . امروز دوست دارم كه تشكیل خانه و خانواده بدهم تا در سایه آن، آرامش داشته باشم ... و آمدهام تا دخترت فاطمه را خواستگاری كنم ...» .
پیامبر خدا (ص) میخندد و از شادی رنگش تغییر میكند و به تو میگوید: «صبر كن تا از خودش هم بپرسم» . پیامبر میرود و زود میآید و میگوید: «الله اكبر; سكوت او نشانه رضایتش است» . سپس میگوید: «چیزی هم داری كه با آن امر ازدواجت را فراهم كنی» ؟
تو میگویی: «پدر و مادرم فدایت! وضع زندگی مرا كه میدانی; شمشیرم، زرهم و یك شتر آبكش كه با آن در مزرعههای مردم آبكشی میكنم» .
پیامبر میگوید: «شمشیرت را كه در جنگ با دشمنان خدا نیاز داری; شترت را هم همین طور; باید با آن كار كنی و در مسافرت مركبتباشد; ولی زرهات را بفروش; به تو بشارت میدهم كه خدا در آسمان قبل از زمین، عقد تو و فاطمه را بسته است» .
تو میگویی: «چشم تو روشن و پدر و مادرم فدایت! تو همیشه بشارت دهنده و مبارك قدم بودهای; صلی الله علیك» .
آنآگاه، شادمان از جا برمی خیزی و بیرون میآیی; به خانه میروی; زرهات را برمیداری و در بازار میفروشی . سپس پولها را نشمرده، پیش پیمبر میآوری . پیامبر كه قبل از آمدن تو، بلال و عمار و ابوبكر را خبر كرده بود، یك مشت درهم بر میدارد و به بلال میدهد و میگوید: «برای دخترم عطر بخر» . به عمار و ابوبكر هم میگوید: «بقیه پولها را به بازار ببرید و لوازم خانه بخرید» . آن دو میروند و ساعتی دیگر باز میگردند . همه باری كه به دوش گرفته و آوردهاند، جلوی پیامبر میگذارند . آن چه خریدهاند، عبارتند از:
پیراهنی برای عروسی به قیمت هفت درهم، یك روسری به ارزش یك درهم، یك حوله، تختی از چوب و برگهای درختخرما، دو تا تشك كتانی; یكی پر از پشم و یكی دیگر پر از برگهای نرم درختخرما، چهار تا بالش، یك تكه حصیر، یك جفتسنگ آسیای دستی، یك پرده، یك مشك آب، یك كاسه چوبی، یك ظرف پوستی، یك سبو، چند كوزه، دو تا بازوبند و یك ظرف مسی .
پیامبر جهیزیه را مینگرد و بیاختیار اشك از چشمانش سرازیر میشود و میگوید:
«خدایا! زندگی را بر گروهی كه بیشتر لوازمشان ساده و سفالی است، مبارك گردان» . (۲)
پینوشت:
. كنیه در میان عربها مرسوم بوده، حتی كودكان گاهی كنیه داشتهاند
. بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۲۵ - ۱۳۴; به نقل از كشف الغمهٔ .
صاحب اثر : محمدحسین فكور
منبع : پرسمان شماره ۱۷
. كنیه در میان عربها مرسوم بوده، حتی كودكان گاهی كنیه داشتهاند
. بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۲۵ - ۱۳۴; به نقل از كشف الغمهٔ .
صاحب اثر : محمدحسین فكور
منبع : پرسمان شماره ۱۷
منبع : سایت پیامبر اعظم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست