شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
حرکتی بین کمدی و تراژدی
"بازگشت" فیلمی دیگر از آلمادوار ؛ بازگشتِ آلمادوار به لامانچو سرزمین كودكی اش، بازگشت به ریشه های كمدی آثار اولیه اش، بازگشت به سوی کارمن مائورا بازیگر بزرگ فیلمهای دهه ۸۰ اش،... و بالاخره بازگشت به زنان و به طور مشخص مضمونِ "مادری" پس از دو فیلمی که با محوریت مردان ساخته بود. خود او میگوید که زنان برایش الهام بخش کمدی اند و مردان الهام بخش تراژدی. گذشته از این خود آلمادوار در توصیف ریشه های اولیه شكل گیری این فیلم از ترانه ای آرژانتینی به همین نام نیز یاد میکند.
آنچه که در اولین نگاه به بازگشت جلب نظر می کند "لحن" آن است. و تاکید این جمله را بر "لحن" نه با این نگاه که خب بالاخره وجه مهم هر فیلمی "لحن" آن است که به معنایی که فرمالیستها از وجه غالب فیلم سخن به میان میآورند باید خواند. شاید بتوان گفت که وجه غالب این فیلم و شاید فیلمهای اخیر او (تقریبا از همه چیز درباره مادرم به بعد) در لحن یگانهای است که آلمادوار به این فیلمها داده است. و این لحن کلید اصلی ورود به دنیای فیلمهای اخیر آلمادوار از جمله بازگشت است.
همزمان تمرکز بر روی مضامین مختلف و گاه حتی متضاد، تلفیق ژانرهای مختلف، ارجاعات سرشار به انبوه فیلمها و نمایشنامهها به حدی که فیلم را (به تعبیر مجید اسلامی) به گونه ای انباشتگی میرساند. و این ژانر شخصی آلمادوار است. مایه های مختلف و متضاد به نمایش در میآیند. آلمادوار گاه به این مایههای متعدد نزدیک می شود و گاه فاصله میگیرد. و لحن غریب فیلمی چون بازگشت در همین حرکت بین تلخی و شادی، بین کمدی و تراژدی، بین جدیت و هجو و در میان انبوه مضمون های متضاد است که شکل میگیرد. و این در سینمای آلمادوار پدید آورندهی امکانی استثنایی است، امکان آشنایی زدایی از مضامینی به شدت آشنا و حتی گاه کلیشه. از دیوید بوردول آموختهایم که آشنایی زدایی نه صرفا روایت و ساختار، که "مضمون" اثر هنری را هم در بر میگیرد.
و شاید رسیدن به این لحن غریب سلاح اصلی آلمادوار در آشنایی زدایی باشد. لحنی که به آلمادوار امکان میدهد در میان مضامین تکراری قدم زند، به گونه های مختلف آنها را کنار هم بچیند و دست آخر چنان تجسمی به آنها ببخشد که گویا نخستین بار است که با این مضامین آنهم مضامینی کلی مثل مرگ (بازگشت)، عشق(با او حرف بزن)، مادر (بازگشت و همه چیز درباره مادرم) و هویت(همه چیز درباره مادرم) روبرو میشویم.
برای نمونه همین فیلم بازگشت را در نظر بگیریم. او در این فیلم به سراغ روستایی میرود با فرهنگی سنتی، جایی که مردمان با باور به حضور ارواح مردگان در کنارشان زندگی میکنند؛ جایی که تدفین چون آیینی آنان را به گذشته پیوند میزند.
روستایی که با توربینهای بادیای که در سر راهش قرار دارند و سخت آسیاب بادی قصه دن کیشوت را به یاد میآورند (این طنز آلمادوار است یا ادای دینش به داستان سروانتس که او نیز فرزند آن ناحیه بود؟) میتوانست در نگاه هنرمندی مدرنیستی موضوع نگاهی آسیب شناسانه و یا شاید هجو قرار گیرد. اما در سینمای آلمادوار این موضوع به سادگی به عنوان امری خرافه نفی نمیشود. او در فیلمش این مایه را با انبوه مایههای دیگر تلفیق میکند؛ آن را به موضوعی ناآشنا بدل میکند و دست آخر در نظام پیچیدهی فرمیاش جلوهای به آن میبخشد که هم هجو است و همزمان همدلی با مردمانش. و این که چگونه این امر ناممکن در سینمای آلمادوار رخ میدهد سوالی است که پاسخش را باید در نظام فرمی فیلم جستجو کنیم .
سکانس آغازین فیلم در گورستانی در لامانچو شروع میشود؛ جایی که افرادی (بیشتر زنان وکودکان) در حال تمیز کردن قبرهای از دست رفتگانشان هستند. در همین شروع یکی از مایههای اصلی فیلم کاشته میشود؛ همزیستی مردگان و زندگان. این مایهای است که واریاسیون های متفاوتی از آن به گونه ای دلپذیر در فیلم دنبال خواهد شد.
پیرنگ فیلم پس از گورستان و پیش از آنکه ما را از لامانچو خارج کند، دو مکان دیگر یعنی خانه پائولینا و بعد خانه آگوستینا را هم معرفی میکند تا ضمن معرفی شخصیتها دو مایه اصلی دیگر فیلم هم را مطرح کند. دیدار از خانه پائولینای پیر ایده و سوال چگونگی مراقبت از خاله پائولینا را با خود میآورد که پس از مدت زمانی از گذشتِ زمانِ پیرنگ ما را به مایه بازگشت روح مادر پیوند می زند. و در خانه آگوستینا راز گم شدن مادر او مطرح می شود، هر چند که پیرنگ تا شروع نیمه دوم فیلم به این ایده باز نمیگردد.
به این ترتیب پیرنگ در همان شروع در لامانچو در سه مکان مختلف به ترتیب در گورستان، خانه پائولینا و خانه آگوستینا سه مایهی مهم (از میان چندین مایه مهم و موازی) خود را معرفی میکند. خواهیم دید که فرم روایی فیلم چگونه به گونهای متقارن در پایان با بازگشت به این مایهها انسجام خود را شکل خواهد داد.
اما گرههای اصلی فیلم با فاصلهای بعد از آن در خانهی ریموندا در حومه مادرید شکل میگیرند. به این ترتیب که ابتدا پاکو به قتل میرسد بعد در تعلیق ناشی از این قتل تصادفا کلید رستوران به دست پائولینا میرسد (راه حلی برای پنهان کردن جسد) و بلافاصله بعد سوله خبر مرگ خاله پائولینا را به ریموندا میدهد (عنصر تصادف در به هم پیوستن قطعات پیرنگ نقش محوری دارد).
به تدریج فیلم در دو مسیر متفاوت ادامه مییابد.
ریموندا در رستوران درگیر پذیرایی از گروه فیلمبرداری میشود و به صورتی موازی مرگ خاله پائولینا سوله را به روح مادر میرساند. ایده همنشینی با مرگ اینجا هم برای دو خواهر به صورتی موازی به پیش میرود. پائولینا با جسد یک مرده سر می کند و سوله با روح یک مرده! این دو مایه به موازات هم تا نیمهی فیلم پیش می روند. روح ایرنه از سوی سوله پذیرفته میشود و مایهی رستوران و پذیرایی از مهمانان در اواسط فیلم خاتمه مییابد.
خاتمهی پذیرایی از مهمانان در آن سکانس باشکوه با اجرای موسیقی بازگشت همراه میشود. این سکانس که شاید مضمون اصلی فیلم را هم در بر دارد، هم دو مایهی مختلفی را که پیرنگ تا به حال دنبال کرده به هم پیوند میزند و هم به تدریج پیرنگ را در مسیر دیگری میاندازد. ایده رستوران به تدریج کنار گذاشته می شود. و ریموندا فرصت مییابد که جسد پاکو را دفن کند، هر چند که پیرنگ مدتها قبل از تاکید و حتی ایجاد تعلیق بر آن صرفنظر کرده. حالا پیرنگ در مسیر دیگری جریان مییابد؛ اول چگونگی مواجهه ریموندا با روح مادر و دوم راز مفقود شدن مادر آگوستینا.
نیمه دوم ما را به تدریج به گذشته می برد، به سوی حل رازهای گذشته. این دو مایه به هم میرسند و در سکانس گفتگوی طولانی ریموندا و مادرش (که با استفاده از جامپ کات در تدوین کیفیتی رازآمیز در قیاس با حس سکانس قبل میگیرد) پرده از رازهای گذشته کنار کشیده میشود و نیز خیال تماشاگر از بابت روح نبودن ایرنه آسوده میشود! پیرنگ با حل راز گذشته مارا به لامانچو باز میگرداند (آنهم ابتدا با رفتن به محل دفن پاکو).
اگر فیلم با گورستان/خانه پائولینا/ خانه آگوستینا شروع شده بود، با محل دفن پاکو/ خانه پائولینا/ خانه آگوستینا خاتمه می یابد.
فیلم پر از تقارنهای دلپذیر است. دو خواهرِ زمان حال (سوله و ریموندا) تجسمی می شوند از دو خواهر زمان گذشته (ایرنه و پائولینا)؛ رابطه ای که بین پاکو، ریموندا و دخترشان شکل می گیرد قرینهای میشود بر رابطه بین ریموندا و پدر و مادرش؛ مثلث عشقی که بین پدر و مادر ریموندا و مادر آگوستینا شکل گرفته بود ما را می برد به سمت رابطه دو خواهر دیگر فیلم ( آگوستینا و خواهرش) و ...
مایههای مختلف فیلم هم به گونهای سنجیده به یکدیگر میپیوندند و به فیلم انسجام میبخشند. مرگ پائولینا ما را به ایرنه میرساند، ایرنه راز غیبت مادر اگوستینا و نیز راز گذشته ریموندا و معمای پدر واقعی دختر او را افشا میکند. این راز متقارن میشود با دلیل مرگ پاکو در زمان حال؛ موقعیت پائولینای دختر در حال و ریموندا در گذشته متقارن میشوند با یکدیگر؛
فیلم با کهن الگویی قدیمی بازی میکند. آرزوی زنده کردن شخص مرده و باز گرداندنش به جهانِ زندگان کهن الگویی است که تا به حال به گونه های مختلف در سینما روایت شده است. شاید همین کهن الگوست که فیلمهای مختلفی چون سرگیجه (آلفرد هیچكاك)، مرد سوم (كارول رید) و تولد (جاناتان گلیزر) را به هم پیوند میدهد. در فیلم آلمادوار این مدل قدیمی وارونه میشود. در بازگشت این نه زندگان هستند که در اشتیاق بازگرداندن شخص مرده اند که این اشتیاق شخص مرده است برای بازگشت به میان زندگان.
برای تکمیل کارهای ناتمام؛ آنگونه که ایرنه به سوله میگوید. و فیلم به درمان می ماند؛ درمان زخم های گذشته. تصفیه از بی رحمیهای گذشته. فیلم را میتوان بیان اشتیاق بازگشت روح یک مادر نیز دانست برای اصلاح رابطهی تیرهای که با دخترش داشت و نیز برای بخشش خواهی از دختری که سبب مرگ مادرش بود.
دلالتهای معناییای که سکانس نهایی فیلم را غنا بخشیدهاند حیرت انگیزند. با دنبال کردن سه شخصیت حاضر در این سکانس شاید بتوان به بخشی از راز غرابت بازگشت دست یافت. ایرنه به خانه آگوستینا وارد میشود، به خانهی دختری که چند سال پیش مادرش را به انتقام خیانت شوهر خود به قتل رسانده بود.
آگوستینا به عنوان روحی از جهان مردگان او را پذیرا میشود تا شاید بتواند راز غیبت مادرش را از او بپرسد. ایرنه بر بالین آگوستینا مینشیند و چون مادری تیمارش میکند. بار دیگر ایده همنشینی مرگ و زندگی تکرار میشود. و از آن سو ریموندا دختری که حالا تازه کینه های گذشته را با مادرش کنار گذاشته به سوی او میآید، مادری که از این به بعد نقشی تازه و دوگانه را پذیرا خواهد شد. ادای دین آلمادوار به آنا مانیانی در فیلمی از ویسکونتی نیز به عنوان انگیزهای ارجاعی بر نقش مادر در این سکانس و کل فیلم تاکیدی دوباره میکند.
... و آلمادوار چه قدر ساده و زیبا با "مرگ" شوخی میکند، از جنس آن شوخیها که نمونهاش را در "عشق و مرگ" وودی آلن دیده بودیم، روح مادری به جهان زندگان بازمیگردد و در جعبه عقب ماشین و در زیر تخت با دخترهایش قایم موشک بازی میکند و دخترها هم وقتی از خاطره مادر مرده صحبت میکنند از بوی بد او یاد میکنند! ... واین شوخیها به رغم همهی آن تلخی و سیاهی است که که این آدمها را به هم پیوند داده است. و آلمادوار چنان به سادگی بین زندگی و مرگ و بین کمدی و تراژدی حرکت میکند که گاه فراموش میکنیم دیگران چه ترفندها میزنند تا حداقلی از این غرابت را به ما بباورانند. و این کار سخت در بازگشت به همان سادگی انجام میپذیرد که بازگشت روح یک مادر به جهان ما.
منبع : عصر يخبندان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست