جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نامه ای برای یک مسافر


نامه ای برای یک مسافر
سال هاست که به امید دیدن تو پشت این پنجره خاک گرفته غم نشسته ام.
سالهاست که حد و مرز میان خود و عمر را به فراموشی سپرده ام.
مهدی جان!
آرزویی در دل دارم.
آرزو دارم که حتی شده از دور صدایم را بشنوی. شب زنده داری هایم را، اشک های سردم را ببینی. ای کاش صدایم راکه به خاطر تو می خواند، بشنوی و ای کاش در یک صبح آدینه بر می خاستم و می دیدم که صدای موذنی گوش را نوازش و قلب را آرامش می دهد. عمری است که در باتلاق غم ها فرورفته ام.
مهدی آنقدر منتظرت بوده ام که احساس می کنم چیزی جز انتظار ندارم، تمام هستی ام را به انتظار تو وا داشته ام. افکارم در انتظار تو و نگاهم نیز تا دور دستها تو را می کاود. شاید نشانی از توباشد. شاید نشانی از کسی باشد که قلبم لحظه ای از عشق او غافل نمی شود نمی دانم... نمی دانم حق من از این انتظار چیست؟
خودم خوب می دانم که قلب من سیاه تر از آن است که عشق تو را درک کند، اما همین قلب گنه کار مدت زیادی است که هرگاه به آسمان می نگرد، هروقت دلتنگ می شوم، هروقت که غم ها مرا از پا در می آورند یاد تو را در ذهنم می پرورانم. گل نرگس را در دست می گیرم تا شاید غم هایم کم شود.
آه چه سخت است درد انتظار، انتظار از جنس عشق عصرهای جمعه.
ای مولای من! ای مهدی من!
دلم از این دنیای پوچ و بی رنگ گرفته و تنها عشق تو مرا سرپا نگه داشته است.

ساناز یادگاری . همدان
منبع : روزنامه کیهان