پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
حافظ در نگاه شریعتی
شریعتی یك دوره مجموعهٔ آثار در ۳۸ مجلد دارد كه در همهٔ آنها ـ به استثنای یكی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاكی از آشنایی شریعتی با اندیشهٔ این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نكته كه شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر میبرد كه غالباً تلألؤ اندیشههای فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیك نوپدید، هرگونه اندیشهٔ بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان میسازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی كه هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی میكرد و به دشواری میپذیرفت و با همهٔ عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبهرو میشد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتهٔ ادبیات فارسی تحصیل كرده بود، مطالعهٔ ممتدی روی آثار شاعران و نویسندگان سرزمین خود داشت و یكی از نخستین ترجمههای نقد ادبی را پدید آورده بود. او هم شعر میسرود، هم داستان برای كودكان و نوجوانان مینوشت، و در كنار این همه، خالق یكی از شاهكارهای نثر معاصر فارسی، یعنی «كویر» بود. به علاوه تفسیرها و تحلیلهای نو و دقیقی دربارهٔ ادبیات داشت و صاحب نوعی نظریهٔ ادبی و نقد ادبیات بود. از این رو توجه او به حافظ اهمیت بسیار دارد، بویژه این كه او به پرداخت و ترویج نوعی ایدئولوژی متهم است و اتهام خود ایدئولوژیها نیز این است كه ادبیات را ابزار قدرتجویی و وسیلهٔ تبلیغ سیاسی میكنند؛ و بدین گونه آن را تحریف یا تباه میسازند! پس، امعان نظر در تفسیر و تحلیلهای شریعتی از حافظ و شیوهٔ نگاه او به شعر و اندیشهٔ وی میتواند نوع ایدئولوژی شریعتی و تفاوت آن را با ایدئولوژیهای معاصر او نیز روشن سازد.
آثار شریعتی در كنار اندیشههای تازه و بدیعی كه در خود جای داده، تنیده با این گونه رویآوریها به ادبیات و فرهنگ سنتی و بومی ایران است و چنین كاری در روزهایی كه توجه به سرمایههای فرهنگی بومی نوعی ارتجاع و عقب ماندگی شمرده میشد و در برابر، آشنایی با فرهنگ بیگانه نشانهٔ ترقی و تجدد بود، بسیار شایستهٔ درنگ و تأمل است. یك مرور كلی در فهرست اعلام آثار شریعتی نشان میدهد كه اندیشهٔ او تا چه حد با فرهنگ و ادبیات بومی سرزمین خود گره خورده است. از این میان اشارهٔ به آثار و اندیشههای فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ بیش از دیگران است. شریعتی هر یك از این شاعران را از بعد ویژهای مورد بررسی قرار میدهد. عظمت اندیشهٔ مولوی را در تاریخ تفكر انسانی، یگانه و بیهمانند میشناسد، دلبستگیهای ملی و میهنی فردوسی را میستاید، بر سعدی نكتههای سخت میگیرد، اما در این میان حافظ را شاعری متفاوت میشمارد؛ شاعری كه ـ به تعبیر او ـ هم در بند دلبستگیهای زمینی است و هم در جست و جوی ماوراء: «حافظ چیز دیگری است، نه منوچهریِِِِ زمینیٍِِِِِِِِِِِِِ استِ و نه مولوی آسمانی، روحش فاصلهٔ زمین و آسمان را پر كرده است».(۱)
البته شریعتی هیچ گاه یك فرصت فراخ برای تحلیل اندیشهٔ حافظ یا هیچ شاعرِِِِِِِ دیگری را پیدا نكرد، و اصولاً چنین دغدغهای هم نداشت.او در جست و جوی آرمانی بزرگتر بود. در نتیجه آنچه كه در آثار او در عطف توجه به حافظ و اندیشهٔ او آمده است، تنها مشتمل بر وجوهی از اندیشه و شعر حافظ است. این وجوه چندگانه را میتوان بدین صورت تفكیك و صورتبندی كرد:
۱ـ ابعاد هنری شعر حافظ: شریعتی قدرت درك عمیقی از آثار هنری داشت. این حقیقت را هم سراسر آثار او گواهی میدهد و هم یك بار، یكی از آشنایان بزرگ هنر و ادبیات امروز نیز گواهی داده است.(۲) این قدرت درك هنر و اندیشه در تحلیلهای كوتاه شریعتی از حافظ نیز دیده میشود. با توجه به این كه آرای شریعتی دربارهٔ حافظ مربوط به چهار یا حتی پنج دهه پیش از این است و در آن سالها هنوز هیچ یك از تفسیرهای نوین حافظ شناسی پدید نیامده بود، این آراء حائز اهمیت و اعتباری قابل توجه است. شریعتی چند بار شعر حافظ را تفسیر و نقد زیبایی شناسانه میكند، و انطباق مضمون آن را با شكل و موسیقی آن نشان میدهد كه یك نمونهٔ آن را از كتاب «در نقد و ادب» در اینجا میآوریم، با تذكر به این نكته كه «در نقد و ادب» در نخستین سالهای دههٔ ۳۰ ترجمه و حاشیه نویسی شده است:
«هنر بزرگ حافظ در این است كه سخنش بیآن كه در نظر اول به چشم بخورد، مملو از صنایع گوناگون لفظی و معنوی است. از همانها كه در كتب معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه آمده است، ولی نه بدانگونه كه شاعران متصنع و متكلف ما میكنند، بلكه آن چنان كه پل والری میگوید: این صنایع «همچون ویتامینها كه در میوه نهفته باشند» در سخنش پنهان است و خواننده از آنها استفاده میكند بی آنكه جز طعم و شهد و عطر میوه را به ظاهر احساس كند. در این بیت:
در چمن باد سحر بین كه ز پای گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
میبینید كه جز با دقت و تفكر خاصی برای یافتن صنایع بدیعی در شعر، نمیتوان دریافت كه لطف شعر در اینجا معلول صنعت معمولی تشبیه است و آن هم تشبیه مرجـّح كه، "مشبه به" بر "مشبه" ترجیح داده میشود و آن یكی از طریق مبالغه است. عارض به گل و قامت به سرو تشبیه شده و آن دو بر این دو ترجیح داده شده است و این ترجیح را باد سحر بیان میكند نه ادات تفضیل و تشبیه؛ و نیز صنعت لف و نشر مرتب به گونهٔ خاصی در آن هست و اینها هم چنان هنرمندانه در آن نهفته است كه لطف آن پیداست و تكلف آن پنهان. زلف به اندازهای به حلقه و شب تشبیه شده كه به ابتذال كشیده شده است، اما در شعر زیر خواننده است كه با حافظ در انجام این تشبیه همكاری میكند و این به نظر من بزرگترین هنر یك شاعر یا نویسنده است كه خواننده را با خود در كارش سهیم كند نه آن كه در برابر اثر وی بیتفاوت و بیكاره و صرفاً منفعل (Passif) بماند:
دوش در حلقهٔ ما صحبت گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسلهٔ موی تو بود
كلمات "حلقه، گیسو، دل شب، سلسلهٔ مو" جز روابط پیدای دستوری، روابطی پنهانی با یكدیگر دارند كه در آن به صورت غیرمستقیمی صنعت تشبیه آمده است. منتهی به جای آن كه در شعر آمده باشد، در مغز خوانندهٔ شعر صورت میبندد و این بزرگترین هنر شعری حافظ است.»(۳)
۲ـ در حوزهٔ معنی: شریعتی در حوزهٔ معنی نیز از لطیفه كاریها و شگردهای حافظ در طرح اندیشههای بلند و بدیع سخن میگوید. اگر این گونه شرح و تحلیلهای شریعتی در یك مجموعه گرد میآمد و در فرصت لازم بسط و گسترش مییافت، بیتردید یكی از زیباترین شرحهای شعر حافظ را پدید میآورد. بسیاری از نمونههای مورد توجه شریعتی در حوزهٔ معنی شناسی شعر حافظ، مشتمل بر اندیشههای باریكی است كه غالباً یا از چشم شارحان او دور مانده است، و یا از روی آنها سرسری گذشتهاند، و او گاهی به این گونه غفلتها نیز اشاره میكند:
«در اشعار زیر كه لطافت، عمق، و اعجاز هنر شعری به اندازهای لطیف و غیرعادی است كه غالباً از چشم احساس خوانندگان و حتی حافظ شناسان گریخته است، كلمات، برخلاف جایگاهی كه منطق زبان به آنها اختصاص میدهد، قرار گرفتهاند. وسعت احساس و شدت اثر و دامنهٔ بیمرز معانی آن كه در «فهمیدن» نمیگنجد، همه زاییدهٔ این بدعت گذاری شاعر در برابر سنت منطقی زبان است:
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میكده از درس و دعای ما بود
مطرب از درد محبت عملی میپرداخت
كه حكیمان جهان را مژه خون پالا بود ....»(۴)
و یا در همین زمینه در شرح یك بیت دیگر حافظ مینویسد:
«در اندرون من خسته دل ندانم كیست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
افسوس! چه كسی است در این عالم كه یارای فهمیدن این معانی زیبای پر اعجاز را داشته باشد؟ عشق، ازدواج، همسری، فرزند، خانواده، خویشاوندی و زندگی مشترك در میان آدمیان چیست؟ بازی مسخره و آلودهای كه یك سویش حیوان است و یك سویش پول، و در این قالبهای كثیف و تنگ و زشت و عفن، این قطرههای زلال آسمانی كه از جنس خداست؟ قطرههای مذاب جان گداخته از آتش عشق است، ایمان مذاب است، اخلاص ناب ...».(۵)
شریعتی بخش عمدهای از شعر حافظ را تأویل به اندیشهٔ عرفانی میكند، و در آن معانی بسیار بكر و بلند میجوید. این گونه تفسیرها با توجه به وقوف گستردهٔ شریعتی بر حوزههای مختلف اندیشهٔ دینی و ایدئولوژیهای متفاوت عصر خود اعتبار سنگینی برای اندیشههای حافظ پدید میآورد؛ زیرا این مفسر اندیشههای حافظ با همهٔ شارحان شعر او تفاوتی بنیادی دارد. او یك تیپ سنتی دینی یا ادبی نیست، بلكه یكی از نوگرایان دینی است كه در زمینهٔ ادبیات و هنر نیز، همیشه به نوگرایی میاندیشد . حال یك نمونه از این تفسیرهای عرفانی را مرور كنیم: «عرفان ما، معرفت را نمیگیرد، حب و عشق را میگیرد به عنوان پیوند انسان با خدا."
جلوهای كرد رخش دید ملك عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زدبرای همین است كه از ملائك میخواهد كه آدم را سجده كنند؛ چرا كه فرشته نمیداند عشق چیست، چنان میكند كه او را ساختهاند و دستور دادهاند و خود تشخیص و ارادهای ندارد (فرشته عشق نداند كه چیست ای ساقی ...). برای مسئلهای به این اندازه عمیق، یكی از عالیترین امكانات را ـ لااقل در زبان فارسی ـ شعر دارد و فهم اینها نه تنها به شناخت عرفان و ادبیات ما كمك میكند، بلكه به طور بسیار دقیق و علمی به فهم خود عرفان ودایی و مذهب ودایی و تصوف هندی نیز كمك میكند.
دوش وقت سحر ـ وقت سحر، سحر دیشب نیست، شب آفرینش است، شب ازل است ـ از غصه نجاتم دادند.وندر آن ظلمت شب ـ آغاز خلقت ـ آب حیاتم دادند.
بیخود از شعشعهٔ پرتو ذاتم كردند؛ چرا كه ذات یكتا متجلی شد، زیباییاش را تجلی داد و انسان عاشق آن زیبایی شد و اضطراب و عشق انسان، نتیجه این عشق و قرارگرفتن انسان در برابر آن زیبایی و جمال مطلق است.باده از جام تجلی صفاتم دادند
زیبایی ـ كه صفتی است در ذات آفرینش و از صفات ذات او ـ تجلی كرد، و چون شرابی مرا مست كرد.
باز شب خلقت را در غزل بسیار معروف دیگری توصیف میكند:
دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
پیمانه مظهر عشق است، همان «امانت» است، و عشق در گل آدم و در فطرتش سرشته است، بنابراین اگر آدمی به فطرت و خویشتن خویش بازگردد، خدا را خواهد یافت.
این تمام درسی است كه مذهب هند میدهد.
دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
بنابراین در رابطه انسان و خدا ـ به این شكل كه فلسفه خلقت «ودائی» میگوید، نه تنها یك جهان بینی، شناختی از جهان، شناختی از توحید، شناختی از انسان، شناختی از رابطه انسان و جهان بر وحدت وجود، شناختی از رابطه انسان و خدا در رابطه عشق هست، بلكه مجموعاً جهان بینی فلسفی «ودا» را بهوجود میآورد، جهانبینیای كه به میزانی كه بیان و روح ـ آدمی قدرت دارد، زیبا و عمیق است.(۶)
۳ـ جهان بینی و هستی شناسی حافظ: با همهٔ زیبایی و راز و لطافتی كه شریعتی در اندیشههای عرفانی حافظ نشان میدهد، هستی شناسی او را مشتمل بر اندیشههای پوچ انگار و نیهیلیستی میبیند كه منطقاً منجر به ایدئولوژی «اغتنام فرصت» و هدنیسم میگردد. بدیهی است كه آشتیدادن این هستیشناسی با آن اندیشههای سرشار از راز و لطافت عرفانی مقداری شگفتی و تناقض دارد. اما در هر حال هم شعر حافظ مجموعهٔ شگفتی از تناقضهاست و هم شریعتی جهان بینی عرفانی را متفاوت از جهانبینی دینی و هستی نگری پیامبرانه میداند كه هستی را سرشار از معنی و كمال میدیدند، و شریعتی خود نیز در هستی شناسی خویش نسب از این تیرهٔ اندیشه برده بود. شریعتی معتقد است كه عرفان شرق اساساً بر پوچی استوار است.(۷) از این رو جهان بینی حافظ نیز بیرون از این دایره قرار نمیگیرد. «حافظ میگوید كه: جهان و هر چه در آن است هیچ در هیچ است، پس دم را غنیمت شمار» در این شعر دو پایه وجود دارد: پایهٔ اول جهانبینی حافظ است. بر این اساس كه حافظ جهان را چگونه میبیند: مجموعهای از پدیدههای بیشكل، بیارتباط، بیهدف، بیمقصود، هیچ در هیچ! پایهٔ دوم: پس دم را غنیمت بشمار! این شیوه و طریقهٔ فرزانگی فردی و اجتماعی حافظ است...».(۸)
جبرگرایی حافظ نیز با این جهانبینی و ایدئولوژی انطباق دارد، و تأیید دیگری بر اندیشههای معطوف به لذت و كام او فراهم میآورد! شریعتی جبرگرایی را اندیشهای جهتدار و دستآویز و دست پخت نظامهای سیاسی اغواگری مانند رژیم سلطنتی معاویه میداند. این تعبیر دقیق كه سالها بعد در آرای یكی از برجستهترین چهرههای نوگرایی دینی در جهان معاصر ـ نصر حامد ابوزید ـ مورد تأیید قرار گرفت،(۹) شالودهٔ رویكرد شریعتی به موضوع جبرگرایی است. اما او با آن كه بارها از جبرگرایی حافظ سخن میگوید، و اساساً او را یكی از مبلغان جبرگرایی میداند، آرای او را از نوع تبلیغات سیاسی نمیشمارد، با این وصف لحن طنزآلود سخن او در روایت اندیشههای حافظ پنهان نمیماند:
«وقتی حافظ میگوید:
چو قسمت ازلی بیحضور ما كردند
گر اندكی نه به وفق رضاست خرده مگیر
یعنی تو را صدا نزدند كه: آقا اینطور دوست داری یا آنطور؟ خودش ما را درست كرده، همانطور كه خودش خواسته، بعد هم ول داده روی زمین، حالا هر طور كه هست، هست. از ما كه اجازه نگرفتند كه چطور باشد؟ اختیار كه به ما ندادند. به قول یكی دیگر از شعرا كه آن شعر را تصحیح میكرد، و اگر آن فلسفه درست باشد این فلسفه درستتر است كه: اگر همهاش نه به وفق رضاست، خرده مگیر، چون جبر است!».(۱۰)
۴ـ سلوك اجتماعی ـ سیاسی حافظ: شریعتی یك مصلح فرهنگی و اعتقادی است و در نتیجه نوع رویارویی او با بخش اجتماعی ـ سیاسی اندیشههای حافظ، پیشاپیش روشن است و بدیهی است كه بسیاری از آرای حافظ در زمینههای مدیحهگویی و بویژه ستایش قدرت سیاسی زمان، از نظر او مردود است. البته شریعتی در هیچ جا، به تفصیل دربارهٔ مدیحهگویی حافظ سخن نگفته است. اما هم از شیوهٔ انتقاد او از سنت مدیحهگویی در شعر فارسی كه به تفصیل در پارهای از آثار او آمده است، و مطابق آن شعر كهن فارسی را به شدت انحطاط آلود میداند، و هم با توجه به یك تركیب پرمعنی كه در توصیف دستآورد شاعران مدیحهگو به كار میگیرد، و آن را چند بار در آثار خود تكرار میكند، یعنی تركیب «ادرار شاه شجاع»، میتوان نوع تلقی او را از مدیحهگوییهای حافظ نیز دریافت. این تركیب اضافی از دو بخش «ادرار» در معنی« ماهیانه و صله»، و نام ممدوح حافظ «شاه شجاع» ساخته شده است. بخش اول آن از شعر مشهور سعدی «مرا در نظامیه ادرار بود» گرفته شده، اما شریعتی آن را با مفهومی ایهامی به كار میبرد، تا دستاورد مدیحهگویی حافظ را نیز نشان داده باشد. شریعتی، مدیحهگویی را موجب كور شدن آگاهی سیاسی در سرزمین خود میدانست، و چون در این زمینه وضع خواجهٔ شیراز چندان بهتر از برخی مدیحهگویان دورههای گذشته نبوده است، با این تعبیر كنایهآمیز وضعیت سیاسی او را نیز نشان داده است. با این وصف، شریعتی ـ علی رغم فضای سیاسی، ایدئولوژیك چیره بر عصر او ـ نه این نقص كار حافظ را دستاویز هیاهو علیه او میسازد، و نه بهانهٔ انكار ارزشهای كار حافظ در زمینههای دیگر میكند. آزاداندیشی و غنای فكری او موجب آن میشد كه خود را از این فضای التهاب زده كنار بكشد، و اندیشه و هنر را با عیار ایدئولوژیهای سیاسی نسنجد. اما در هر صورت نقد مفصل و مبسوطی كه شریعتی در برخی از آثار خود بر سنت مدیحهگویی نوشته، در كنار تحسین و ستایشی كه از ادبیات و هنر هشیاریبخش میكند و این هر دو برآمده از تعهد فكری ـ سیاسی شریعتی است، میتواند اندیشههای حافظ را نیز در زمینهٔ جبرگرایی و مدیحهگویی به پرسش و استیضاح بكشد!
۵ـ شارحان حافظ و مفسران شعر او: حافظ شناسی در عصر شریعتی هنوز دوران سنـّتی خود را میگذرانید و با این كه شاهكاری مانند «از كوچهٔ رندان» نیز در میان آثار پدید آمده در حوزهٔ شعر حافظ مشاهده میشد، اما هنوز، سنت تحقیقات ادبی، آن هم از نوع بسیار ارتجاعی آن بر عرصهٔ حافظشناسی حاكم بود. بیشتر این شرح و تفسیرها در زمینهٔ نسخهشناسی و آمار و ارقام ادبی میچرخید و با اعماق اندیشه و ابعاد گونه گون معانی شعر حافظ هیچ آشنایی نداشت. از این رو شریعتی در یك تعبیر گزنده و نیشدار ارزش كار این شیوه از حافظ شناسی را چنین گزارش میكند: «اینها میدانند كه چند هزار نسخه مثلاً از دیوان حافظ یا شاهنامه یا مثنوی در دنیا وجود دارد. هر كدامش هم كجا هست. وزن هر نسخه یا طول و عرضش چقدر است! ـ اینها دانش است ـ و میدانند در هر نسخهای فلان غزل با چه تغییراتی نسبت به نسخ دیگر ثبت شده، و میدانند كه تمام اشخاص كه در دیوان حافظ مثلاً اسمشان آمده و به صورت ممدوح حافظ بودهاند، اینها هر كدام چه كسانی بودهاند، چگونه زندگی میكردهاند، چه عصری داشتهاند، چه وضعی داشتهاند، و حتی مثلاً طول سبیل فلان ممدوح حافظ چند میلیمتر بوده است! این خصوصیات كه حافظ به آیات و یا روایات و جریانات تاریخی میكند، آن روایات كدام است و اشارات تاریخی كدام است! اما حافظ را به هیچ وجه نمیشناسند، یك غزل او را نمیتوانند بفهمند، یك لطف بیان، یك ظرافت احساس حافظ را نمیتوانند حس كنند. حافظ شناختن یك چیز دیگری است. اصلاً این حافظ دانها تناسب روحی و فكری با تیپی مثل حافظ ندارند، و اگر حافظ در قرن اینها میبود و یا اینها در زمان حافظ میبودند، حافظ توی یك محله حاضر نبود با اینها زندگی كند! بنابراین حافظ شناختن غیر از داشتن اطلاعات عمیق و دقیق دربارهٔ حافظ است.»(۱۱)
در كنار این سنت حافظشناسی سطحی و خشك، كه غالباً به انگیزه تبلیغ و ترویج شعر حافظ صورت میگرفت، نوع دیگری از برخورد با شعر حافظ وجود داشت كه به دلیل ناآشنایی با جایگاه و اهمیت فرهنگ بومی و نادیده گرفتن اوضاع تاریخی ـ سیاسی زمانهٔ خود، به ستیز با ادبیات سنتی و انكار و تحقیر آن، و از جمله شعر حافظ دست یازیده بود، و آن تعبیر و تلقی احمد كسروی و پیروان آیین او از شعر و اندیشهٔ حافظ بود، و از قضا آشنایی با دیدگاه و داوری شریعتی در این موضوع نیز بسیار ضرورت دارد. «یك مدتی هم، گرفتار مسئلهای شده بودیم به نام «كتاب سوزان». عدهای میگفتند كه تمام بدبختیها، نه مال مغول است، نه فئودالیسم است، نه مال استعمار خارجی است و نه انحطاط داخلی، بلكه فقط مربوط به یك چیز است و آن هم طرز توصیف حافظ از معشوقهاش! زیرا كه جامعه را به لاابالیگری و غزل سرایی و ادبیات و شعر میكشاند. پس هفتهای یك مرتبه جمع میشدند و با تشریفات و سخنرانی و هیجان، كتابهایی نظیر دیوان حافظ و مثنوی مولوی و یا مثلاً مفاتیحالجنان را میسوزاندند. من نمیگویم كه شعر قدیم ما باید تبرئه شود، و نمیخواهم بگویم كه یكی از بزرگترین آثار ادبی و هنری جهان است، بلكه میخواهم بگویم كه این مسئله را طرح نمودهاند تا یك شعار كاذب و یك نقد كاذب و یك ایمان كاذب در جامعه ایجاد شود و در پناه آن عوامل واقعی و حقیقی انحطاط و بدبختی پنهان بماند ... .»(۱۲)
در برابر این گونه «حافظ دان» های بیذوق و نسخه پرست، و یا حافظ ستیزیهای ناسنجیده، شریعتی خود، قدرت شایسته ای در ادراك ظرافت احساس و تفسیر اندیشه و آرمان حافظ نشان میداد. نقل یكی از این تفسیرها خود روشنگر این قدرت و توانایی است: «در این جهان پر از شگفتی و زیبایی، یكی «حافظ» است و دیگری «حاجی قوام» و در این گلگشت مصلی یكی با دیدهٔ حافظ مینگرد، و دیگری با چشمهای حاجی قوام، و در این مصلّی (نمازگاه) یكی متولی است و دیگری امام! آیا حافظ را كه چشمهسار ركن آباد از آن اوست، این حق هست كه مشتی از آن آب برگیرد و به سر و صورت تافته و غبار گرفتهاش بزند؟ و گر چنین اندیشه كند نه آن است كه تا حاجی قوام فرود آمده است؟ و نه این كه از آنچه از ركن آباد (هستی ـ جهان) از آن اوست غفلت كرده است؟»(۱۳)
شیوه كار شریعتی در شناخت حافظ یك شیوهٔ تاریخنگرانه است، و در نتیجه تحولات دورههای زندگی شاعری مانند حافظ را، انگیزهٔ تحول اندیشهٔ او میداند. البته او خود نیز در حیات فكری ـ اعتقادی خویش، دستخوش چنین تحولی بودهاست، و بارها به این حادثه در زندگی خویش اشاره میكند، و بیتردید در این یك مورد، حافظ را بر الگوی تحولات اندیشهٔ خود سنجیده است: «مردم عادت دارند كه هر متفكر یا هنرمندی را یك وجود مجرد و ثابت تصور كنند، در صورتی كه هر هنرمند یا متفكر یا فیلسوفی یك انسان است و انسان عبارت است از موجودی كه در حال تغییر و دگرگونی است، و در حال طی مراحل مختلف زندگی است، و برای او در هر مرحله از زندگی یك نوع بینش و یك نوع برداشت وجود دارد. این است كه وقتی میگوییم این شعر از حافظ است، مردم عادت ندارند بپرسند: كدام حافظ؟ و حافظ كی؟ حافظ جوان، حافظ پیر، یا حافظ دورهٔ كمال؟»(۱۴)
در این تعبیر، از تحول اندیشه و نوسانات زندگی حافظ، شریعتی با همهٔ نكتهگیریها و اشارات انتقادآمیزی كه بر جبرگرایی حافظ دارد، میتواند گاهی هم از خردهگیری او بر «وضع موجود» سخن گوید، و ظاهراً این دو شیوهٔ اندیشه را در تناقض با یكدیگر نمیبیند «وقتی حافظ میگوید: «دستی از غیب برون آید و كاری بكند» نشان داده است كه از وضع موجود راضی نیست، آنچه را كه هست نپذیرفته است، و در جست و جو، یا لااقل در آرزوی تغییر وضع است.»(۱۵) در حالی که به اعتقاد شریعتی " در برابر جبر حتی معترض بودن غلط است."(۱۶)
۶ـ شریعتی و حافظ: برای مقالهای كه به موضوعی مانند «حافظ در نگاه شریعتی» میپردازد، یكی از مهمترین نكتهها، تأمل در بنیانهای اندیشه و سلوك اجتماعی ـ سیاسی آن دو، و مقایسهٔ راهبردها و رهنمودهای آن دو با یكدیگر است.اندیشمند برجسته، دكتر سروش، طی یك گفتار، شریعتی را «حافظ زمان ما»(۱۷) خوانده است. این تعبیر همان قدر كه ممكن است برای برخی از دوستداران شریعتی، تعبیری مطلوب و دلنشین بوده باشد، برای بسیاری از شیفتگان حافظ و همچنین منتقدان و مخالفان شریعتی نیز یك تعبیر گران و تحمل ناكردنی بوده است! زیرا شیفتگان حافظ، مقام او را بسیار فراتر از آن میدانند كه یكی از روشنفكران دینی زمانهٔ ما در حد سنجش با وی قرار گیرد، و منتقدان شریعتی نیز كه او را زمینهساز یك حكومت دینی در ایران معاصر میشناسند، همتراز شمردن او را با شاعری كه هوشیارترین منتقد حكومت دینی در دورهٔ امیر مبارز مظفری بوده است، كاری نااندیشیده و دور از تأمل خواهند یافت! اما این نوشته قصد آن دارد كه گفتار دكتر سروش را از نقطهنظر دیگری مورد بررسی قرار دهد، و آن ـ چنان كه گفتیم ـ سنجیدن خطوط اصلی اندیشهٔ حافظ و شریعتی است. از این رو توجه دكتر سروش و خوانندگان این نوشته را به نكتههای زیر جلب می كنم:
۶ـ۱ـ حقیقت این است كه برخلاف تصور دكتر سروش، شریعتی و حافظ نه در خطوط عمدهٔ اندیشههای فلسفی و اعتقادی، شباهتی با یكدیگر دارند، نه در شیوهٔ سلوك اجتماعی ـ سیاسی، و نه دغدغه و درد روزگار آن دو، از یك نوع بوده است! البته سروش از زاویهٔ دیگری زمانهٔ حافظ را متفاوت از زمانهٔ شریعتی دانسته است، و آن هم این است كه شریعتی در دورانی اسطورهزدایی شده و بعد از مدرنیته میزیست، اما حافظ در روزگار غلبهٔ سنتها و اسطورهها. درحالی كه تفاوت روزگار آن دو پیش از هر چیز این بود كه حافظ در روزگاری زندگی كرده است كه مشغله و معضل اصلی آن قدرت و حكومت دین در جامعهٔ او بوده است، قدرتی كه به تعبیر حافظ «در میخانهها را بسته بود تا در خانهٔ تزویر و ریا بگشاید» و حافظ در سراسر این دوران كوشیده است تا از زورآوری دین و سران آن پیش بگیرد و تا میتواند آن را از اصطكاك با زندگی رندانهٔ خود و نیز عرصههای سیاسی، اجتماعی و اعتقادی روزگار خود دور كند. در حالی كه شریعتی در شرایطی از نوع دیگر میزیست و به همین دلیل مسئله اصلی روزگار او نه حضور و غلبهٔ دین بر جامعه، بلكه درست غیبت آن از حیات اجتماعی ـ سیاسی آن روزگار بوده است! البته مشخصه اصلی و مشترك دین در هر دو دوره، تحجر، انحطاط، و خرافهزدگی و خشونت بود، اما در عصر حافظ همین خرافه و خشونت سیطره و حاكمیت نیز یافته بود، در حالی كه در دورهٔ شریعتی، گرفتار درماندگی بود و رو به زوال و انزوا داشت، و از این بعد مسئله و معضل اصلی زمانهٔ او نبود و به همین دلیل نیز كوشش او معطوف به احیای دین و آوردن آن به متن زندگی و زمانهٔ خود بوده است! البته شریعتی منتقد هوشیاری بود كه بسیاری از سنتهای خرافی و اعتقادات آلوده به ارتجاع و دروغ را به نام دین نمیپذیرفت و یكی از سه جریان تعیینكنندهٔ حاكم بر تاریخ را تزویر دینی میدانست، و در نتیجه با آن دشمنی ریشهداری داشت، اما دین در آن روزها حضور چندان ملموسی در حیات اجتماعی ـ سیاسی ایران نداشت، و حتی دو حریف نیرومند آن یعنی مدرنیسم و ماتریالیسم، در حال منزوی كردن و از میان برداشتن آن بودند! بیتردید اگر شریعتی در دورهٔ یك حكومت دینی میزیست وضعیت فكری متفاوتی میداشت و در یك بعد از تلاشهای فكری ـ سیاسی خود مانند حافظ میاندیشید، با این تفاوت كه هیچگاه به دلیل دستاویز قرار گرفتن دین از سوی قدرت سیاسی، مردم را مانند حافظ به مستی و بیخبری فرا نمیخواند! زیرا او خود را مسئول هشیار كردن انسانها میدانست و نه مست كردن آنها؛ و این بزرگترین اقتضای زمانهای بود كه شریعتی در آن میزیست.
۶ـ۲ـ شریعتی یك روشنفكر دینی است كه همهٔ انتقادات او از دین رسمی تاریخ، برای اصلاح و احیای آن است در حالی كه حافظ هیچ گاه چنین دغدغهای در زندگی خود نشان نمیدهد، و حتی در سراسر شعر خود یك بار هم دعوت به دین یا عرفان نمیكند، زیرا در اندیشهٔ رندانهٔ او جایی برای چنین دغدغههایی وجود ندارد.(۱۸) اگر از مسئله «ادرار شاه شجاع» هم بگذریم و مدیحهگویی در برابر قدرت سیاسی را كه برای شریعتی تحملناپذیر بود، كنار بگذاریم، باید بگوییم كه همهٔ زندگی حافظ بر حول یك محور چرخیده، و آن «خود» خواجهٔ شیراز بود، حتی اگر اندیشهٔ او را نوعی اندیشهٔ عرفانی نیز بخوانیم، باز هم با عرفانی اختصاصی، اشرافی ـ به تعبیر استیس ـ و خود محور روبهروییم كه در آن اندیشیدن به زندگی و حال و روز تودههای مردم كاری است بیمعنی و یاوه! و چنان كه دكتر سروش هم آورده است، حافظ فقط میگوید: «رندی و تنعم»:
هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟
ببـُر زخلق و چو عنقا قیاس كار بگیر
كه صیت گوشهنشینان زقاف تا قاف است
در برابر، بنیان اندیشه و دلمشغولی بزرگ شریعتی، زندگی مردم بوده است. هر چند كه او دغدغههای عرفانی و معنوی و حتی هنری عمیقتری داشت اما برای پرداختن به همین دلمشغولی بزرگ دغدغهها را برای مدتی نامعلوم دستخوش فراموشی كرده بود، تا زندگیاش بر گرد یك محور بچرخد، و آن زندگی انبوه انسانها بود: «این بیست سال كه تمامی عمر حقیقی من بوده است، همه بر سر یك حرف گذشته است و برادههای حیاتم و ذرات وجودم و تكه تكهٔ روحم و قطعه قطعهٔ احساسم و خیالم و اندیشهام و لحظه لحظهٔ عمرم، همه در حوزه یك «جاذبه» و مجذوب یك «مغناطیس» بوده است و بدین گونه همهٔ حركتها و تضادها و تفرقهها و پریشانیها، در من، یك «جهت» گرفتهاند و با یك «روح» زندگی كردهاند، و با این كه جوراجور بودهام و گوناگون و پراكنده، و میان دلم و دماغم از فرش تا عرش فاصله بوده است، و احساس و اعتقاد و ذوق و اندیشه و كار و زندگیام، هر یك اقنومی دیگر و با جنس و فصلی دیگر، با این همه، همه یك «جور» بوده، و هم بر یك «گونه» و با یك «گرایش» ... و همه پیكرهٔ واحد یك «توحید» گرفتهاند و همه منظومهٔ یك «هیأت» و یك «جاذبه» و یك «آفتاب» و این همان یك حرف بود، همان كه تمامی عمر حقیقیام بر سر آن رفت و همان كه زبانم و قلمم جز آن یك حرف نگفت و ننوشت و نمی دانست ...» و آن یك حرف: مردم!(۱۹)
۶ـ۳ـ شاید بتوان گفت كه تنها همانندی و همجواری اندیشهٔ حافظ با شریعتی در طرح برخی دغدغههای وجودی و فلسفی است كه در هر دو حاصل تأملات عمیق در فلسفهٔ هستی و وضعیت انسان در آن است، اما این شباهت فقط تا حد طرح اینگونه دغدغههاست، و بعد از آن راهبردی كه برای بیرون آمدن از آن ارائه میشود، تفاوت بسیار با یكدیگر دارد. شریعتی به یقین میپیوندد و دعوت به ایمان دینی میكند، و در این كار، ارتجاع و دروغ قدرت آن را ندارند كه او را در دست یافتن به گوهر دین و حقیقت آن بلغزانند: «به من میگویند كه: اگر دست از این و تبلیغ آن بكشی و به میان روشنفكران بازگردی بت روشنفكران میشوی، بویژه كه امروز این دستاویز ارتجاع و دروغ است و نمایندگان آن پیوسته در كنار قدرت سیاسی و رویاروی تو ایستادهاند! اینان چه میدانند كه تفاوت دینی كه من از آن سخن میگویم با دینی كه این اشباه الرجال دارند تا كجاست؟ من امروز به چنان یقینی در دین دست یافتهام كه همهٔ این نیرنگ و دروغها را مانند خس و خاشاكی بر روی اقیانوس دین میبینم و در نتیجه نه تنها این دروغ و تزویر در ایمان و یقین من كمترین تأثیری ندارد، بلكه اگر امروز خود محمد (ص) از غار حرا فرود آید و با اصرار بگوید كه : « مردم، من دروغ گفتهام نه خدایی در كار است و نه حقیقتی، و آنچه كه من به نام وحی آوردهام، جز اوهام و تخیلات خودم نبوده است » من كوچكترین تردیدی در آنچه كه بدان دست یافتهام نخواهم كرد.»(۲۰)
اما حافظ همین ارتجاع و دروغ را دستاویزی میكند برای گریز از دین، بیآن كه خود را ملزم به تفكیك آنها از حقیقت دین بداند:
كردار اهل صومعهام كرد میپرست
این دود بین كه نامهٔ من شد سیاه ازو
***
میخور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیــك بنگـری همه تزویـــر میكننـد
البته شعر حافظ نشان میدهد كه او قدرت وقوف بر دو رویهٔ دین یعنی دین دروغ و دین راستین را داشته است، و مسلمانی را آیینی جدا از سالوس و ریا میدانسته است:
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسـلمان نشـــــود!
اما با همهٔ این قدرت وقوف و هوشیاری در تفكیك دروغ و حقیقت، سرانجام راهبرد و رهنمودی كه در پیش میگیرد، گریز از دین و دعوت به رندی و مستی است:
بیا به میكده و چهره ارغوانی كن
مرو به صومعه كانجا سیاه كارانند
۶ـ۴ـ مجموعهٔ این تفاوتها، از حافظ و شریعتی دو هویت و دو منش متفاوت پدید آورده است كه گاهی هیچ گونه شباهتی با یكدیگر ندارند.(۲۱) شریعتی مانند عقاب بود، اما عقابی كه حتی طعمهاش را هم در آسمانها میجست و نه در روی زمین: «در میان غوغای زندگی، ندایی از عمق فطرتم مرا بیامان ندا میداد كه: مشنو، به هیچ آوازی ]یا دعوتی[ گوش مده. از میان بیشمار رنگهای فریب این دنیا چشم به هیچ رنگی جز آبی پاك آسمان ندوختم ... ]زیرا[ جهان برایم هیچ نداشت و من دلیر، مغرور و بینیاز، اما نه از دلیری و غرور و استغناء، كه از «نداشتن» و «نخواستن»؛ زندگی كوچكتر از آن بود كه مرا برنجاند و زشتتر از آن كه دلم بر آن بلرزد. هستی تهیتر از آن كه "بهدستآوردنی" مرا زبون سازد و من تهیدستتر از آن كه "از دستدادنی" مرا بترساند.»(۲۲)
اما حافظ با آن كه گهگاه بر دنیای سربلندی و غرور چشم میگشود و سر فرود آوردن در برابر دو جهان را دون شأن رندانهٔ خود میدانست، غالباً با ستایش قدرت سیاسی و سجده در آستان شاهان، همهٔ گردنكشیهای خود را از یاد میبرد و آن همه فخر و غرور را بر خاك میریخت و غلام سر به راه شاه شجاع یا وزیر او میشد:
جبین و چهرهٔ حافظ خدا جدا نكناد
زخاك بـارگـه كبـریای شـاه شجاع
به بندگان نظری كن به شكر این نعمت
كه من غـلام مطیعـم تو پادشاه مطـاع
شریعتی و حافظ در دو دنیای متفاوت زیستهاند و دو اندیشهٔ متفاوت داشتهاند. از این رو كسی كه از چشمانداز استغنای انسانی و سركشی در برابر جاذبههای حقیر به این دو گونه سخن مینگرد، آرمان شریعتی را در چنان اوجی مییابد كه سنجیدن حافظ را با او بیوجه میبیند و در برابر، آن كه در زندگی به رندی و كام میاندیشد، اندیشههای شریعتی را بلند پروازیهای خامی میشمارد كه هیچ گاه ارزش آن را ندارد كه كسی بدانها بیندیشد!
این دو حوزهٔ اندیشه، دو اهتمام جداگانه پدید آورده است كه نادیدن تفاوت آنها، كار یك پژوهش و سنجش را ناتمام میگذارد: حافظ شاعر بزرگی است، در تمام دورههای ادبیات سنتی ایران یك استثناست. اندیشهٔ او آبشخور دوردست بسیاری از اندیشههای شكاك و عاصی امروز و منتقد هوشیار برخی از بیرسمیها و نارواییهای عصر خویش است. در برابر چیرگی ریا و دروغ آرام نمینشیند، اما با این همه، نهایت اهتمام او چیست؟: «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» یا «دو یار زیرك و از بادهٔ كهن دومنی، فراغتی و كتابی و گوشهٔ چمنی» چیزی كه اندیشیدن به آن برای شریعتی مانند فرود آمدن یك «عقاب» بر روی گندزار و لجن است! آن كسی كه شریعتی را از روی «كویر»، «هبوط» و «گفت و گوهای تنهایی» شناخته باشد، میداند كه این گونه مشغلهها در نگاه او تا چه حد حقیرند! و آن كسی كه در شناخت او این سه كتاب را كنار بگذارد، در حقیقت از شریعتی هیچ ندانسته است.(۲۳) كویریات شریعتی سرشارند از اندیشههای بلند و آرمانهای دوردست، چیزی كه كارنامهٔ روشنفكری پس از شریعتی از آن تهی مانده است و این حدیث تفصیلی دور و دراز میطلبد كه مجال آن در اینجا نیست.
گمان میكنم كه دكترسروش برخلاف بسیاری از سخنرانیهای مستدل و پربار خود، در این سخنرانی آمادگی و تمهید پیشینی برای ارائه موضوع نداشته است. این است كه بهنظر میرسد آسمان ریسمان میبافد، تا بهگونهای موضوعی بهنام «شریعتی، حافظ زمانه» را پـُر كند.(۲۴) مثلاً با استناد به بیت زیر میگوید حافظ اتوپیاساز نبود، در حالی كه شریعتی چون ایدئولوگ بود، اتوپیاساز هم بود
من آدم بهشتیام اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
اما اگر بنا باشد كه از چنین بیتهایی اندیشهٔ واقعگرایی و ضد اتوپیا بیرون بیاوریم، مطابق بیتهای دیگری از شعر او نیز میتوان گفت كه حافظ هم به اتوپیا و نوعی دنیای آرمانی میاندیشیده است؛ از آن جمله است این بیتها:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازی
فلك را سقف بشكافیم و طرحی نو دراندازیم
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فل
آدمی در عالم خاكی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی
محمود درگاهی
پینوشتها:
ـ شریعتی، علی: مجموعه آثار ۳۳، ص ۹۱۲.
۲ـ شفیعی كدكنی، محمدرضا : گاهنامه ویژه شعر نو ، چاپ خارج ، شماره ۱ ، ص ۳۲ : گفت و گو با دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ( این گفت و گو بعدها در یکی از شماره های ایران فردا و نیز در کتاب " در جست و جوی نیشابور " درج شد).
۳ـ مندور، محمد: در نقد و ادب، ترجمه علی شریعتی، ۵۳.
۴ـ شریعتی، علی: مجموعه آثار ۳۵، ص ۳۸۲، ادامهٔ این بحث را در همان جا ببینید.
۵ـ همان، ۳۳، ص ۵۳.
۶ـ همان،۱۴، صص ۲۷۶-۲۷۸
۷ـ همان، ۱۱، ص ۱۳۵
۸ـ همان، ۲۳، صص ۵ -۶
۹ـ نصر حامد ابوزید : نقد گفتمان دینی ، ترجمه حسن یوسفی اشکوری و ... ، ۹۰ .
۱۰ـ شریعتی ، علی : مجموعه آثار ۲۵ ، ص ۱۳۸
۱۱ـ همان، ۱۶، ص ۷ .
۱۲ـ همان،۲۰، ص ۲۷۲
۱۳ـ همان، ۳۳، ص ۶۹.
۱۴ـ همان، ۱۷، ص ۱۸۴، نیز ۱۷، ص ۷۷.
۱۵ـ همان، ۱۹، ص ۲۹۱
۱۶ـ همان، ۲۵ ، ص ۱۳۸
۱۷ـ ویژهنامه طبرستان سبز، خرداد ۸۰.
۱۸ـ تفصیل اندیشههای رندانهٔ حافظ و دغدغههای روزانهٔ او را در نوشتهٔ زیر ببینید: درگاهی، محمود: حافظ و الهیات رندی، تهران، قصیدهسرا، ۱۳۸۲.
۱۹ـ شریعتی، علی: ۱۹، صص ۴ و ۵.
۲۰ـ این سخنان را سالها پیش در یكی از آثار شریعتی خواندهام و مركوز ذهن من شده است. دریغ كه امروز آدرس دقیق آن را به یاد ندارم.
۲۱ـ برخی از ادبای رسمی خواهند گفت که : جل الخالق ، آخر الزمان است ، حافظ را با شریعتی میسنجند ! و ... اما گذشته از این که من آغازگر این مقایسه و سنجش نبوده ام و در این کار پیشگامی دکتر سروش شایسته ستایش است ، باید بگویم که از آن ادبای رسمی هم نباید انتظار داشت که شریعتی یا نوگرایی دینی و مقولاتی مانند آن را بهتر بشناسند ، زیرا آنان اصلاً در چنین دنیایی نیستند ، و تنها این را میدانند که از روی تاریخ ادبیات صفا ، متن سخنرانی تهیه کنند و پس از خواندن آن در سمینارها ، برای هم دیگر دست بزنند ! اما دریغ از یک خلاقیت و نو اندیشی و حتی آشنایی با ادبیات نو ! دو سال پیش بیست هزار صفحه هزیان در شرح شعر حافظ چاپ شد ، و نفس کسی هم در نیامد ، چون همه حجم آن در ستایش و اغراق و غلو در حق حافظ بود ، اما وای به آن روز که یک نوشته انتقاد آمیز در زمینه حافظ شناسی ارائه شود!
۲۲ـ شریعتی ، علی: هبوط ( انتشارات سروش ) ، صص ۷۵-۷۶
۲۳ـ و نتیجه کار میشود کتاب " از دمکراسی تا مردم سالاری دینی " آقای دکتر صادق زیبا کلام که شریعتی را با استالین و رضا شاه مقایسه می کند ! یک نقص بزرگ این کتاب آن است که تنها بر اساس یک سخنرانی شریعتی ـ امت و امامت ـ نوشته شده و در این کار توجه به مبانی فکری ، خطوط عمده اعتقادی و منش شریعتی هیچ جایی پیدا نکرده است !
۲۴ـ متأسفانه دكترسروش این عادت خود را در برخی از سخنرانیهای دیگر نیز ادامه داده است، و این كار، آسیبی گران بر سخنرانیها و نوشتههای پربار او نیز وارد میكند، یك نمونه دیگر از این شیوهٔ كار او، سخنرانی «شریعتی و پروتستانتیسم» است كه در مجله «مدرسه» چاپ شد و نشان میداد كه او مواد و مصالح لازم برای این موضوع را به دقت و با فرصت فراهم نیاورده بود!
پینوشتها:
ـ شریعتی، علی: مجموعه آثار ۳۳، ص ۹۱۲.
۲ـ شفیعی كدكنی، محمدرضا : گاهنامه ویژه شعر نو ، چاپ خارج ، شماره ۱ ، ص ۳۲ : گفت و گو با دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ( این گفت و گو بعدها در یکی از شماره های ایران فردا و نیز در کتاب " در جست و جوی نیشابور " درج شد).
۳ـ مندور، محمد: در نقد و ادب، ترجمه علی شریعتی، ۵۳.
۴ـ شریعتی، علی: مجموعه آثار ۳۵، ص ۳۸۲، ادامهٔ این بحث را در همان جا ببینید.
۵ـ همان، ۳۳، ص ۵۳.
۶ـ همان،۱۴، صص ۲۷۶-۲۷۸
۷ـ همان، ۱۱، ص ۱۳۵
۸ـ همان، ۲۳، صص ۵ -۶
۹ـ نصر حامد ابوزید : نقد گفتمان دینی ، ترجمه حسن یوسفی اشکوری و ... ، ۹۰ .
۱۰ـ شریعتی ، علی : مجموعه آثار ۲۵ ، ص ۱۳۸
۱۱ـ همان، ۱۶، ص ۷ .
۱۲ـ همان،۲۰، ص ۲۷۲
۱۳ـ همان، ۳۳، ص ۶۹.
۱۴ـ همان، ۱۷، ص ۱۸۴، نیز ۱۷، ص ۷۷.
۱۵ـ همان، ۱۹، ص ۲۹۱
۱۶ـ همان، ۲۵ ، ص ۱۳۸
۱۷ـ ویژهنامه طبرستان سبز، خرداد ۸۰.
۱۸ـ تفصیل اندیشههای رندانهٔ حافظ و دغدغههای روزانهٔ او را در نوشتهٔ زیر ببینید: درگاهی، محمود: حافظ و الهیات رندی، تهران، قصیدهسرا، ۱۳۸۲.
۱۹ـ شریعتی، علی: ۱۹، صص ۴ و ۵.
۲۰ـ این سخنان را سالها پیش در یكی از آثار شریعتی خواندهام و مركوز ذهن من شده است. دریغ كه امروز آدرس دقیق آن را به یاد ندارم.
۲۱ـ برخی از ادبای رسمی خواهند گفت که : جل الخالق ، آخر الزمان است ، حافظ را با شریعتی میسنجند ! و ... اما گذشته از این که من آغازگر این مقایسه و سنجش نبوده ام و در این کار پیشگامی دکتر سروش شایسته ستایش است ، باید بگویم که از آن ادبای رسمی هم نباید انتظار داشت که شریعتی یا نوگرایی دینی و مقولاتی مانند آن را بهتر بشناسند ، زیرا آنان اصلاً در چنین دنیایی نیستند ، و تنها این را میدانند که از روی تاریخ ادبیات صفا ، متن سخنرانی تهیه کنند و پس از خواندن آن در سمینارها ، برای هم دیگر دست بزنند ! اما دریغ از یک خلاقیت و نو اندیشی و حتی آشنایی با ادبیات نو ! دو سال پیش بیست هزار صفحه هزیان در شرح شعر حافظ چاپ شد ، و نفس کسی هم در نیامد ، چون همه حجم آن در ستایش و اغراق و غلو در حق حافظ بود ، اما وای به آن روز که یک نوشته انتقاد آمیز در زمینه حافظ شناسی ارائه شود!
۲۲ـ شریعتی ، علی: هبوط ( انتشارات سروش ) ، صص ۷۵-۷۶
۲۳ـ و نتیجه کار میشود کتاب " از دمکراسی تا مردم سالاری دینی " آقای دکتر صادق زیبا کلام که شریعتی را با استالین و رضا شاه مقایسه می کند ! یک نقص بزرگ این کتاب آن است که تنها بر اساس یک سخنرانی شریعتی ـ امت و امامت ـ نوشته شده و در این کار توجه به مبانی فکری ، خطوط عمده اعتقادی و منش شریعتی هیچ جایی پیدا نکرده است !
۲۴ـ متأسفانه دكترسروش این عادت خود را در برخی از سخنرانیهای دیگر نیز ادامه داده است، و این كار، آسیبی گران بر سخنرانیها و نوشتههای پربار او نیز وارد میكند، یك نمونه دیگر از این شیوهٔ كار او، سخنرانی «شریعتی و پروتستانتیسم» است كه در مجله «مدرسه» چاپ شد و نشان میداد كه او مواد و مصالح لازم برای این موضوع را به دقت و با فرصت فراهم نیاورده بود!
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست