جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

قاشق های بلند و آدم های تنگ نظر!


قاشق های بلند و آدم های تنگ نظر!
روزی مرد متدینی با فرشته خدا گفتگو می کرد. سخن بدان جا رسید که مرد مومن از فرشته خواست تا شکل ظاهری بهشت و جهنم را بداند". فرشته او را به سمت دو درب هدایت کرده و یکی از آنها را باز نمود.
روزی مرد متدینی با فرشته خدا گفتگو می کرد. سخن بدان جا رسید که مرد مومن از فرشته خواست تا شکل ظاهری بهشت و جهنم بداند". فرشته او را به سمت دو درب هدایت کرده و یکی از آنها را باز نمود. مرد نگاهی به داخل انداخت. دید، درست در وسط اتاق میز گرد بزرگی وجود دارد که بر روی آن یک ظرف خورش است، آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد. مرد دید، افرادی که به دور میز نشسته بودند بسیار لاغر و مردنی و مریض حال اند، به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر کنند اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد متدین با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. فرشته گفت: "جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است". آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و فرشته درب را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی، یک میز گرد بود با یک ظرف خورش بر روی آن و افراد دور میز، آنها مانند ساکنان اتاق قبلی همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بودند، می گفتند و می خندیدند. مرد با خدا گفت: "ای فرشتها سر در نمی آورم، نمی فهمم؟!". فرشته پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار که در اتاق قبلی هستند، تنها به خودشان فکر می کنند!"
منبع : پایگاه اطلاع رسانی دانشگاه اصفهان