یکشنبه, ۱۸ آذر, ۱۴۰۳ / 8 December, 2024
مجله ویستا

رشتن و پنبه کردن مدام


رشتن و پنبه کردن مدام
چهارم دسامبر برابر بود با سی و هشتمین سالروز درگذشت هانا آرنت، فیلسوف سیاسی. آنچه می‌‌خوانید گزارشی است از زندگی فکری او برمبنای کتاب‌هایی که به فارسی منتشر شده‌اند که در آن بر مفهوم تفکر در اندیشه آرنت تمرکز شده است. هانا آرنت از متفکران مطرح قرن بیستم و وارث دو فیلسوف بزرگ این قرن، هایدگر و یاسپرس، اندیشمندی با تفکر پیچیده و طیف فکری گسترده‌ بود که کار وی را نمی‌توان در شاخه‌ای خاص محدود کرد. در سال‌های اخیر باورها و اندیشه‌های آرنت به صورت گسترده‌ای مورد بحث قرار گرفته و به گونه‌ای فراگیر تاثیرگذار بوده است. آرنت در چهاردهم اکتبر ۱۹۰۶ در خانواده‌ای یهودی و آلمانی در شهر هانوفر چشم به جهان گشود. هفت سال بیشتر نداشت که پدرش فوت کرد و مادرش سرپرستی وی را برعهده گرفت. پس از پایان دوران دبیرستان در ۱۸ سالگی به ماربورگ رفت تا نزد استادانی چون رودولف بولتمان، نیکولای هارتمان و مارتین هایدگر تحصیل کند. (جانسون؛ ۱۳۸۵، ص ۱۵) در سال ۱۹۲۴ شاگرد هایدگر شد.
در آن روزها هایدگر مشغول نوشتن اثر سترگ خود «هستی و زمان» بود. ایجاد رابطه احساسی وی با او باعث شد که آرنت در سال ۱۹۲۵ به فرایبورگ و از آنجا به هایدنبرگ برود و نزد یاسپرس فلسفه بخواند. نفوذ یاسپرس در آرنت به اندازه نفوذ هایدگر نبود، اما زندگی یاسپرس الگویی برای نوعی زندگی نزد آرنت بود که وی بعدها به آن عنوان «زندگی نظرورزانه» را اطلاق کرد. هانا آرنت رساله دکترای خود را با موضوع «عشق از دیدگاه آگوستینوس» نزد یاسپرس نوشت. در سال ۱۹۲۹ با گونتر اشترن (Gunther Stern) که ویرایش نهایی رساله دکترای وی را بر عهده داشت ازدواج کرد، اما ازدواج آنها به شکست انجامید. او در سال ۱۹۳۳ همزمان با روی‌کارآمدن نازی‌ها در آلمان، به علل بسیار از جمله یهودی بودن خود، به پاریس رفت و در سال ۱۹۴۰ به اصرار مادرش با یکی از دوستانش به نام هانریش بلوشر (Heinrich blucher) ازدواج کرد و در سال ۱۹۴۱ با وی به آمریکا رفت. در آمریکا فوری‌ترین نیاز آرنت یادگیری زبان انگلیسی بود. او مدتی در ماساچوست در میان خانواده آمریکایی‌ای زندگی کرد و خیلی زود توانست به زبان انگلیسی صحبت کند. آرنت هر چند از زندگی سیاسی آمریکایی خوشش می‌آمد، از زندگی اجتماعی آمریکایی خوشش نمی‌آمد. به هرحال در سال ۱۹۵۱ در حالی‌که سرگرم نوشتن کتاب اثرگذار «ریشه‌های توتالیتاریسم» در سه بخش آنتی‌سمیتیسم، امپریالیسم و توتالیتاریسم بود، شهروند آمریکا شد و از آن به بعد در گفت‌وگوهای دانشگاهی و ارائه مقالات روشنفکرانه در سطح نخبگان این کشور حاضر شد (قادری؛ ۱۳۸۰، ص۱۷۰).
آرنت در سال ۱۹۵۸ کتاب مهم دیگری با نام «وضع بشری» نوشت که بنا به نظر برخی، بسیاری از مهم‌ترین جنبه‌های تفکر وی در این کتاب بیان شده است. کتاب‌های میان گذشته و آینده (۱۹۶۱)، آیشمان در اورشلیم و انقلاب(۱۹۶۳)، انسان‌هایی در اعصار ظلمانی(۱۹۶۸) و خشونت (۱۹۷۰) از مهم‌ترین کتب آرنت به شمار می‌روند. آرنت در اکتبر ۱۹۷۰ درست یک روز قبل از مرگ ناگهانی شوهرش، بلوشر، سخنرانی مهمی در انجمن پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم با عنوان «تفکر و ملاحظات اخلاقی» ایراد کرد که پایه آخرین تلاش‌های وی درخصوص توجه به مباحث علمی‌ای چون «تفکر»(Thinking) بود. در واقع کاوش‌ها و بررسی‌های آرنت در مقاله مذکور بعدها بسط‌یافت و به دشوارترین اثر وی یعنی «حیات ذهن» تبدیل شد. (لی بردشا؛۱۳۸۰، ص ۱۴۹) پس از مرگ بلوشر، آرنت دیگر در فلسفه‌اش همچون گذشته بر سیاست تاکید نکرد و بیشتر به فلسفه نظری روی آورد و مشغول نوشتن «حیات ذهن» شد. در سال ۱۹۷۳ درس گفتارهای دوره‌ای گیفورد را ارائه کرد و نخستین جلد از «حیات ذهن» یعنی «تفکر» را نوشت. وضع حاکم بر زندگی وی و ضرورت اندیشیدن درباره مسائل سیاسی توجه‌اش را به مفهوم تفکر به تأخیر انداخت، ولی بی‌تردید «تفکر» از اصلی‌ترین و تاثیرگذارترین مسائل مطرح در اندیشه او است.
البته در میان متفکرانی که عمر خود را صرف مطالعه آثار آرنت کرده‌اند ـ مانند افرادی چون ریچارد برنشتاین (Richard J. Brenstein) ـ معتقدند که مضمون تفکر در کل آثار آرنت به وضوح دیده می‌شود و حتی در کتاب «وضع بشری» وی به‌رغم آنکه «حیات فعال» را مورد توجه قرار می‌دهد از دغدغه تفکر رها نیست و تفکر را همواره ناب‌ترین فعالیتی می‌داند که بشر قادر به انجام آن است. (بخارا؛ ۱۳۸۵، ص ۱۳۴). در عین حال افرادی چون پل ریکور (Paul Ricoeur)، فیلسوف فرانسوی، برآنند که مشکل عمده آرنت در «وضع بشری» این بود که وی نخواست با مسئله تفکر کنار بیاید. (لی بردشا؛ ۱۳۸۰، ص ۱۵۱) آرنت در کتاب آخرش، «حیات ذهن»، الگویی را که در «وضع بشری» به‌کار برده بود به کمک می‌گیرد و سه‌گانه‌ای دیگر وضع می‌کند. در واقع آنچه را در «وضع بشری» زحمت، کار و عمل نامیده بود، در «حیات ذهن» تفکر، خواستن و داوری نامید. آرنت در سال ۱۹۷۰، در سخنرانی خود با عنوان «تفکر و ملاحظات اخلاقی» به این نکته اشاره می‌کند که بحث در باب تفکر از زمان نوشتن کتاب «آیشمان در اورشلیم» مورد توجه وی بوده است و همچنین در مقدمه «حیات ذهن» تاکید می‌کند که رابطه تفکر با انجام دادن عمل شر، انگیزه اندیشیدن او به موضوع تفکر بوده است.
وی همچنین در مقدمه «حیات ذهن» به این نکته اشاره می‌کند که مبنای بررسی وی در باب تفکر تمایز مورد نظر کانت میان فاهمه (Verstand) و عقل (Vernunft) است که اولی به شناختن معطوف می‌شود و در دانش و فلسفه تحقق می‌یابد و در حالی‌که دومی به معنا نظر دارد و در چیزی فراتر از دانایی و شناخت محقق می‌شود. بنابراین مفهوم «تفکر» در «حیات ذهن» با آنچه مفهوم متعارف آن است متفاوت است. (بخارا؛ ۱۳۸۵، ص ۱۳۴) آرنت در ابتدای سخنرانی خود با عنوان «تفکر و ملاحظات اخلاقی» بر این نکته اصرار می‌ورزد که سخن گفتن در باب تفکر تا حدودی گستاخانه و خودستایانه است و باید آن را توجیه کرد؛ و در ادامه می‌گوید که طرح پرسشی چون «تفکر چیست؟»
خالی از دشواری نیست و معتقد است که اینگونه پرسش‌ها در قلمرو فلسفه یا فلسفه اولی دیگر اعتبار ندارد. در اینجا وی به مرگ فلسفه‌اولی، فلسفه و فلسفه تحصلی اشاره می‌کند و بر این نکته صحه می‌گذارد که هرچند این مقوله‌ها به شیوه تفکر ما نزدیک است، توانایی تفکر و این واقعیت ناب که انسان موجودی متفکر است، ارتباط ندارد. (آرنت؛ ۱۳۷۹، ص۲۴) آرنت در مقدمه تفکر در کتاب «حیات ذهن» نیز این نکته را مورد توجه قرار می‌دهد و آنجا می‌نویسد که انسان موجودی متفکر است و منظور او از این حرف صرفا این است که انسان‌ها تمایل، و شاید نیاز به فکر کردن به فراسوی محدودیت‌های شناخت و انجام دادن کاری بیش از استفاده از این قوه به مثابه ابزار شناخت و عمل کردن دارند. (لی بردشا؛ ۱۳۸۰، ص ۱۵۰) از دیدگاه آرنت تفکر همیشه امری تصوری است یعنی چیزی یا شخصی که در واقع غایب است و تنها در ذهن متفکر یعنی کسی که با خیال‌اندیشی می‌تواند آن را به تصور در آورد، حضور دارد. (آرنت؛ ۱۳۷۹، ص ۲۷) در واقع طبق نظر وی، زمانی که تفکر به فراسوی محدودیت‌های شناخت می‌رود، واقعیت جهان نمودها را نقض می‌کند.
آرنت بر این باور است که تفکر هرچیزی را که بشود دستمایه تردید قرار داد، موضوع خود قرار می‌دهد و ربطی طبیعی و واقعی به واقعیت هم ندارد. (لی بردشا؛ ۱۳۸۰، ص ۱۵۰) به نظر آرنت ما فراموش کرده‌ایم که هر انسانی به تفکر نیاز دارد، نه تفکر انتزاعی، تا پاسخ پرسش‌های غایی در باب خدا، جاودانگی و آزادی را بیابد، و حتی انسان نیاز دارد که در همان حال که زندگی می‌کند بیندیشد. (واتسن؛ ۱۳۸۵، ص۱۰۰) پاتریشیا آلتنبرند جانسون در کتاب «فلسفه هانا آرنت» به این نکته اشاره دارد که آرنت جست‌وجوی معنا را در تفکر دائمی می‌داند و این جست‌وجو هرگز در نتیجه‌ای نهایی آرام نمی‌گیرد و برای توجیه نظر خود به تمثیل پنه‌لوپه (Penelope) با این مضمون که پنه‌لوپه در انتظار اودوسئوس برای بازگشت از جنگ تروا، هرشب آنچه را در طول روز بافته بود می‌شکافت، متوسل می‌شود. آرنت تنها به بیان این تمثیل بسنده کرد و آن را بسط نداد، اما این تمثیل به او کمک کرد تا به مسئله تفکر درباره تفکر بپردازد. (جانسون؛ ۱۳۸۵، ص ۱۷۵)
از نظر وی تفکر جز با تفکر به دست نمی‌آید و تفکرات گذشته ما تنها آنقدر برای ما ارزش دارند که بتوانیم بار دیگر در باب آنها بیندیشیم. تفکر در نظر آرنت امتیاز خاص گروه معینی نیست، بلکه استعدادی همگانی است وانگهی ناتوانی از تفکر، امتیاز ویژه همه انسان‌های کم‌ذهن نیست، بلکه امکانی است که همیشه وجود دارد و در کمین همگان، حتی دانشمندان و فرهیختگان نشسته و مانع ارتباط شخص با خویشتن خویش است. آرنت معتقد است که امکان و اهمیت آن را تنها سقراط کشف کرده است و عنصری که «تفکر» را می‌پالاید، مامایی سقراط است. (آرنت؛ ۱۳۷۹، ص۵۸) از نظر وی تفکر با هر محتوایی که دارد؛ تنها در گفت‌وگو نمایان می‌شود، چراکه از نظر وی موجودات متفکر نیاز مبرمی به سخن‌گفتن دارند و موجودات سخنگو نیاز مبرمی به تفکر دارند. (لی‌بردشا؛ ص۱۵۶) هرچند گفتن اینکه موجودات متفکر نیاز مبرمی به سخن‌گفتن دارند با گفتن اینکه بدون گفتار نمی‌توان به نیاز عقل پاسخ گفت، متفاوت است. (لی بردشا؛ ۱۳۸۰، ص۱۸۹) آرنت در اواخر عمر، آرای فلسفی‌اش را در قالبی محکم بیان کرد. وی در تورنتو گزارش خود را درباره خرد و تفکر چنین به پایان ‌می‌برد: «پس از این حیث، اینکه ما آن موقعیت انحصاری را از دست داده‌ایم، ممکن است حتی خوشایند باشد، موقعیت کسانی که کانت به طعنه آنان را متفکران حرفه‌ای می‌نامید. می‌توانیم با پرسش در باب معنای تفکر برای فعالیت عملی، کارمان را آغاز کنیم. یک نکته را می‌پذیرم که من، بی‌شک، در وهله اول به درک امور علاقه‌مندم. این گفته کاملا صادق است. این نکته را نیز می‌پذیرم که افراد دیگری هستند که بیشتر علاقه‌مندند کاری انجام دهند.
من جزء آنها نیستم. می‌توانم هیچ کاری انجام ندهم و بی‌هیچ مشکلی زندگی کنم. اما اگر آنچه را رخ می‌دهد درک نکنم، نمی‌توانم به زندگی ادامه دهم. این به نوعی همان معنایی است که در آثار هگل از تفکر استنباط می‌کنیم، به گمان من برای او وظیفه اصلی آشتی است؛ آشتی انسان در مقام موجود متفکر و خردمند با جهان، و این همان چیزی است که در جهان رخ می‌دهد. » (واتسن‎؛ ۱۳۸۵، صص ۱۰۲و۱۰۳) برنشتاین در مقام کسی که توجه زیادی به آرنت و اندیشه وی دارد، بر این باور است که آرنت در «حیات‌ذهن» با تناقضی اساسی در باب تفکر مواجه است و آن، تناقض تفکرِ شهروند و تفکر فیلسوف است. تفکر سقراط و هایدگر، تفکری که در قلمرو عمومی، به واسطه کنش سیاسی تحقق می‌یابد؛ و تفکری که در خلوت و انزوای فیلسوف صورت می‌پذیرد و مستلزم کناره‌گیری از دنیاست. (بخارا؛ ۱۳۸۵، ص ۱۳۴)
اما شاید بتوان گفت که داوری (Judgment) مشکل آرنت را تا حدودی در این زمینه رفع می‌کند، چراکه بنابر دیدگاه وی تفکر، گفت‌وگوی بی‌صدای دونفر در وجود یک نفر است، که به تمایز درون هویت ما فعلیت می‌بخشد و آن را به شکل آگاهی عرضه می‌دارد و وجدان را نمایان می‌سازد، و از این رو داوری نیز که محصول جانبی قدرت آزاد بخش تفکر است، تفکر را تحقق می‌بخشد و آن را در جهان ظواهر آشکار می‌کند، جایی که انسان به خاطر تنها نبودنش آنقدر گرفتار است که قادر به فکر کردن نیست. (واتسن؛ ۱۳۸۵، ص ۱۰۸)
لی بردشا (Leah Bradshaw) معتقد است که باید این نکته را همواره به خاطر داشت که آرنت می‌خواست از شرح دادن هدف تفکر به شیوه استعلایی بپرهیزد. به نظر وی آرنت به تفکر انعکاسی برای داوری درباره جهان اذعان داشت، اما دلش نمی‌خواست یکپارچگی جهان را فدای ارائه تصویری روشن از تفکر کند. همچنین لی بردشا بر این باور است که آرنت در کوشش خود برای جای دادن تفکر در چیزی که پایدار، اما درونی است به صورت‌بندی گریزنده سقراطی به عنوان گفت‌وگوی «میان من و من» روی آورد و این فرو رفتن در تفکر با این احساس دغدغه‌آمیز شروع می‌شود که وجدان فرد آرام نیست. (لی بردشا؛ ۱۳۸۰، ص۱۵۷، ۱۵۸) آرنت در اواخر کتاب «حیات ذهن» با اشاره به حکایتی از کافکا سعی می‌کند که تعریفی دیگر از تفکر را با این مضمون که تفکر فعالیتی است که در حیطه مفاهیم گذشته و آینده قرار گرفته است، ارائه کند. لی بردشا در کتاب «فلسفه سیاسی هانا آرنت» به تفسیر این تعریف می‌پردازد و معتقد است که موجود متفکر «ذات و جوهر» خود را با ایجاد توازن در میان نیروهای گذشته و آینده خود فعلیت می‌بخشد و هر دو را به ذهن خود وارد می‌کند، اما هرگز یکی را تسلیم دیگری نمی‌کند. (همان، ص۱۶۱)
آرنت در سال ۱۹۷۴ در حالی‌که خود را برای ارائه دومین درس گفتارهای دوره‌ای گیفورد درباره خواستن، آماده می‌کرد، دچار حمله قلبی شد و در چهارم دسامبر ۱۹۷۵ درگذشت. آخرین کلمه‌ای که روی ماشین تحریر وی دیده شد، عنوان جلد سوم «حیات ذهن» یعنی «داوری» بود. هانس یوناس (Hans Jonas)، دوست همدوره آرنت در ماربورگ، دوستی که تا پایان زندگی وی با او بود، در مراسم ختم آرنت در خصوص وی ‌گفت: «اینکه او را متفکری بزرگ توصیف کنیم، به معنای آن نیست که معاصرانش تصور یا پیش‌بینی می‌کنند که تفکر او در برابر شبیخون زمان پا بر جا خواهد ماند. » (واتسن؛ ۱۳۸۵، ص ۱۱۳)
منابع:
هانا آرنت؛ اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، ترجمه عباس باقری، تهران: نشر نی، ۱۳۷۹/ لی بردشا؛ فلسفه سیاسی هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، ۱۳۸۰ / پاتریشیا آلتنبرند جانسون؛ فلسفه هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، ۱۳۸۵ / دیوید واتسون؛ هانا آرنت، ترجمه فاطمه ولیانی، تهران: هرمس، ۱۳۸۵/ حاتم قادری؛ اندیشه‌های سیاسی در قرن بیستم، تهران: سمت، ۱۳۸۰/ بخارا؛ ویژه نامه هانا آرنت، شماره ۵۸، تهران: زمستان ۱۳۸۵
منبع : روزنامه کارگزاران