|
|
|
در حالىکه بهطور عام 'ساختار' بهمنزله يک 'مفهوم از نظام' فهميده مىشود (ساختار = کليت منظمشده، به انتظام درآوردن يک سرمشق معين و نمونه خاص)، اصطلاح سيستم نوع ويژهاى از ساختار را دربردارد، يعنى کليت نظمگرفتهاى را که 'اجزاء آن با يکديگر در رابطه متقابل درونى قرار دارند' و در حقيقت بهنوعى که هر تغيير در يک عنصر بر عناصر ديگر سيستم نيز مداومت مىيابد. در اين شکل تقريباً از 'سيستم زيستبومي' (ökologrschen System) سخن بهميان مىآيد که بهموجب آن اغلب فرض مىشود که دخالت يا اختلال در جايگاه مطلوب، تغيير پوششى (kaleidoskopartige) کل بافت و ساخت را بهدنبال دارد. ارگانيسمها (اندام وارگىهاى زنده) نيز مثال مشابه و موازى براى سيستمهائى هستند که اجزاء آنها در ارتباط متقابل درونى (Interdependenz) مىباشند. اعضاء بدن انسان و حتى هريک از مجموعه سلولها در مناسبات ارتباطى معينى با ديگر اعضاء هستند، يعنى با مجموعه سلولهاى ديگر ارتباط دارند. دخالتها در اين ساختار بهصورت تغييرى در اين مجموعه پيچيده برهم اثر گذارنده، اثر مىگذارند.
|
|
مشخصه ساختارهاى اجتماعى يا بافتهاى اجتماعى (فىالمثل يک جامعه روستائي، يک گروه اجتماعى يا يک اجتماع کل) بهمنزله 'سيستم اجتماعي' اين پيششرط مقدماتى را دارا است که در واقعيت امر هريک از واحدهاى سيستم با يکديگر در ارتباط متقابل هستند. اکنون انسان مىتواند اين مسئله را نيز بهمنزله موضوع تجربى ملاحظه کند و بدين ترتيب ببيند مسئله و پرسش اين مطلب که واقعاً 'تا چه حد' در ساختارهاى اجتماعى روابط متقابل اجزاء بروز و ظهور مىکنند؟ ابتدا بايد کلاً اين فرض را پذيرفت که سيستمهائى از سنخ ارگانيسمها در قلمرو اجتماعى بيانگر 'حدود نهائى سيستماتيزه کردن' هستند. برحسب نظر و برداشت ما اين مطلب پيش مىآيد که اجزاء خاص ساختارى يا واحدهائى در کليت بزرگتر، فقط بهطور متعادل يکپارچه مىشوند، به گفته سوروکين برخى از اينها بهصورت 'توده بههم پيوسته' (KOgerenzen) نوعى 'زندگى خاص' خود را دارند و با اجزاء ديگر سيستم، بههيچوجه رابطه مبادلهاى ندارند.
|
|
اگر 'سيستماتيزه کردن بهمنزله مسئله تجربي' در نظر گرفته شود در اينصورت ممکن است اين سازهها و ساختمانهاى اجتماعى بهطور متعادل يا بدون يکپارچگى و يا اصلاً بهصورت اجزاء غيرقابل ادغام به شيوه تجربى درک شوند (مثل يکپارچهشدن و ادغام کارگران ترک در جامعه آلمان فدرال يا ادغام اختراع جديد در عرصه تکنولوژىهاى کنونى و غيره) علاوه بر اين بهنظر مىرسد که اين تز يعنى هر نوع تغيير عنصرى بر عناصر ديگر سيستم به تأثير خود ادامه مىدهد و تاحدى هم بهعنوان توقع و خواست حداکثرسازى بروز مىکند. همچنين در ارگانيسمها اين موضوع فرض تجربى فوقالعادهاى است بدين ترتيب که اگر انگشت من رگ به رگ شود احتمالاً بهزحمت اثرى بر طحال من خواهد داشت. مسئله مربوط به درجه و نوع اين ارتباطات متقابل درونى براى هر نظريه مربوط به سيستمهاى اجتماعى بهمنزله 'مسئله تجربى و عيني' (empirisches Problem) ارائه مىشود. فقط اين واقعيت که نظريهپردازان سيستمى بهندرت با تحقيق تجربى سروکار دارند و گاهگاه اين مسائل را از نظر دور مىدارند.
|
|
به اين ترتيب موارد تجربى پيشآمده مربوط به سيستماتيزه کردن غلط يا ناقص، کاملاً و تا آخر مورد استفاده قرار نگرفته است و در موارد جزئى نيز اين مطالب بهنظر مىرسد:
|
|
- فاصله بين اجزاء سيستمها که روابط درونى متقابل را بهطور مؤثر از هم جدا کنند.
|
- رقابت اجزاء سيستم براى دستيابى به منابع نادر.
|
- کوشش اجزاء سيستم براى خوداتکائى و استقلال ناشى از انحراف جزئى از هدفها.
|
- فقدان روابط متقابل بين اجزاء سيستمها بهويژه تحت نفوذ قدرت اجتماعي.
|
- وجود اجزاء مستقل در سيستمها بهصورت کونژرانس (Kongerenzen) يا روىهم انباشتگىها.
|
|
پرسش ديگر برحسب واحدها يا برحسب 'عناصر سيستمها' مطرح مىشود. اغلب در اين باره در نظريههاى گوناگون سيستمهاى اجتماعى بههيچوجه وحدتى وجود ندارد. بهعنوان واحدهاى موردنظر، اين مقولات بهنظر مىآيند: اشخاص، گروهها، نهادها، عمليات، نقشها، اجزاء سيستمها و غيره. بيشتر نظريههاى مربوط به سيستمهاى اجتماعى از واحدهاى نسبتاً مجرد آغاز مىشوند؛ فىالمثل از نقشهاى اجتماعي. آنگاه سيستم قابل بهعنوان شبکه مناسبات نقشهاى گوناگون در نظر گرفته مىشود. نظريههاى سيستمى ديگر بر اعمال يا برهمکنشىها انعکاس دارند، سپس سيستمها، شبکههاى باهم تنيده شده اعمال يا جريانات برهمکنشى را بيان مىکنند. مشخص کردن محتوائى روابط درونى متقابل اغلب بهوسيله رابطه دوطرفه و متقابل (Reziprozität) و رابطه مکمل ايجاد مىشود (رجوع کنيد به: گولدنر، ۱۹۶۶). 'مکملبودن' بهمعناى هماهنگى و تطبيقدادن، هر نوع رابطه را با يکديگر بيان مىکند، فىالمثل نقش مسئوليت و تکليف يکي، نقش حقوق ديگرى را بيان مىکند. روشن است که بهوسيله چنين مبنائى سطوح خرد (Mikroebene) به سطوح کلان مربوط مىشود؛ همچنين با اين ديد بهطور کلى نظريههاى معين (تقريباً مثل نظريه مبادله و نظريه سيستمها) سازگار و قابلقبول (kompatible) و حتمى مکمل هم هستند و پيوستگى و رابطه آنها بهوسيله مفهوم 'شبکه اجتماعي' (sozialen Netzwerk) ممکن مىشود.
|
|
با وجود اين شبکه اجتماعى در فهم تحليلگر شبکه، نوعى عرصه نمايش فرعى و جنبى را بيان مىکند. اين شبکهها بيشتر به ساختارهاى غيررسمى و غيرصورى مربوط مىشوند، يعنى بر مناسبات نهادينهنشده اجتماعى که از لحاظ ديدگاه بينشى کارکردى بهدرستى به يکديگر ملحق و اضافه نمىشوند (رجوع کنيد به: بارت، ۱۹۸۰ و پاپي، ۱۹۸۷). همچنين حدود تجربى روابط متقابل درونى از لحاظ 'گرايشهاى خوداتکائى و استقلال' اجزاء يا سيستمهاى اجزاء قابل توجه است (گولدنر، ۱۹۸۴). در همه اجزاء سيستمها انديشه رابطه متقابل و دوطرفه، تحقق نمىيابد، برخى از عناصر سيستمى حد بسيار زيادى از خودپويائى (Eigendynamik) يا پويائى درونى مستقل را نشان مىدهند. در اين شيوه اجزاء معين و خاصى از سيستم بر موجوديت تفکيک شده و مجزا دلالت دارند همانطور که تقريباً براى سيستمهاى ديوانسالارانه و سازماندهیها اين امر نوعى است (رجوع کنيد به: سوروکين و مفهوم روىهم انباشتگى - Kongerenzen - او). استقلال و خوداتکائى کارکردى در اين زمينه بهوسيله احتمال دادن به اين امر معين مىشود که يک جزء سيستمي، تفکيک از سيستم را تحمل مىکند و به بقاء خود ادامه مىدهد. گرايشهاى مربوط به خودکارى کارکردى عموماً در 'خودپويائي' فرآيندهاى اجتماعى ديده مىشوند: با وجود اين مىتوان اين گرايش و تمايل مربوط به جداکردن و مستقل نمودن را اکثراً به منافع کسانى معطوف کرد که اجزاء سيستم را منعکس مىسازند.
|
|
| تداخل و نفوذ متقابل درونى سيستمها (Interpenetration von Systemen)
|
|
پارسونز از يک مقوله سهبعدى (Trias) که بهمنزله سيستم فرهنگي، سيستم اجتماعى و سيستم شخصى در مقابل هم قرار مىگيرند، سخن مىگويد. بهنظر او سيستم فرهنگى عبارت است از سيستم ارزشها و هنجارها که از طريق 'فرآيند درونى کردن و درونى شدن' به سيستم اجتماعى داخل مىشود. سيستم شخصى سيستمى است که بر نيازهاى فردي، انگيزهها و منافع قرار دارد. دربارهٔ 'فرآيند درونىشدن' (ارزشها و هنجارها) محتواهاى سيستم فرهنگى به سيستم شخصى نقل مکان مىکند. با اين شيوه، موضوع به برابرگذارى و تساوى پوششهاى اجزاء سيستمى منجر مىشود؛ يعنى در سيستم اجتماعى چيزى درونى مىشود که هنجارها و ارزشها به اعضاء جامعه 'ديکته و نسخه' مىکنند. به اين ترتيب اين اصل تضمين مىشود که افراد 'مىخواهند' آنچه را که 'بايد بخواهند' يعنى انگيزشهاى فردى برحسب معيارهاى ارزشهاى فرهنگى و هنجارهاى فرهنگي، تغييرشکل مىيابد.
|
|
مسلماً اين امر 'پوشش متقابل آرمانگرايانه و کمال مطلوبي' است که (از لحاظ تجربى و عينى هيچوقت و هرگز تحقق نمىيابد) نتيجه آن، برابر است با تصوير همسان و مشابه تطبيق بدون مسئله و فارغ از تضاد. بهعلاوه پارسونز درمىيابد که توافق سهگانه از طريق نهادىشدن و درونىشدن بهدست آمده اجزاء سيستمها مسئله بسيار قديمى مربوط به چگونگى مبناى اوليه نظام را نيز توضيح مىدهد. اخيراً اين ادعا را مونش (۱۹۸۳) مورد تأکيد قرار مىدهد. وقتى که او 'از تداخل و نفوذ متقابل درونى اجزاء سيستمها' سخن مىگويد. البته اشاره به فرمول سحرآميز 'تداخل و نفوذ متقابل درونى سيستمها' فقط يک راهحل ظاهرى و شايد سطحى مسئله نظام است. بيشتر موضوع مربوط به ريشهشناسى مسائل دخالتکنندهٔ وسيعترى مىشود؛ از جمله اينکه بالاخره چگونه اين موضوع به نهادينهشدن مىانجامد و بهوسيله چه نيروهاى شکلدهندهاى مرحله درونىشدن انجام مىگيرد. در اينجا با آن پاسخى مواجه مىشويم ما دريافتيم که ابتدا نظام بر اثر عوامل ژنتيکى و بهويژه از طريق فرآيندهاى قدرت اجتماعى القاء مىشود، سپس بهوسيله سيستم ضمانت اجراء و پاداشدهى تأمين و برقرار مىگردد. فرمول توضيحدهنده سريع و جهانشمول: 'تداخل و نفوذ متقابل' در نيت پارسونز يا مونش بههيچوجه واقعيت نظام اجتماعى را توضيح نمىدهد. بهعلاوه اين فرمول ديدگاه داکثر مهم جامعهشناختى فقدان توافق (Kongruenz) را از تيررس نگاه مخفى مىدارد که بههيچوجه دائماً بهمنزله اختلالات صرف يا تضادهاى سنگين قابل تفسير نيستند ، بلکه بهطور کلى نيز مىتوانند ديدگاههاى سازنده تحول اجتماعى را بيان کنند.
|
|
|
|
|
ما مفهوم سرشار از تفسير ديگر 'تداخل و نفوذ متقابل' را نزد لوما (۱۹۸۴) مىيابيم. در اينجا هم رابطه بين شخص و سيستم اجتماعى تحت ديدگاه نفوذ داخلى فهميده مىشود. بهوسيله اين فرمول دو سيستم بهطور متقابل از اين طريق امکانپذير مىگردند که هريک بر ديگرى پيچيدگى خاص خود را که قبلاً وجود داشته، عرضه و ارائه کنند، به اين نحو انسان تا اندازهاى به جهان خارج و محيط سيستمهاى اجتماعى متعلق مىشود؛ زيرا انسان بهمنزله سيستم پيچيدهترى نسبت به هر واحد اجتماعى ديگر بهشمار مىآيد.
|