ای شاه سوار ملک هستی |
|
سلطان خرد به چیره دستی |
ای ختم پیمبران مرسل |
|
حلوای پسین و ملح اول |
نوباوه باغ اولین صلب |
|
لشکرکش عهد آخرین تلب |
ای حاکم کشور کفایت |
|
فرمانده فتوی ولایت |
هرک آرد با تو خودپرستی |
|
شمشیر ادب خورد دو دستی |
ای بر سر سدره گشته راهت |
|
وی منظر عرش پایگاهت |
ای خاک تو توتیای بینش |
|
روشن بتو چشم آفرینش |
شمعی که نه از تو نور گیرد |
|
از باد بروت خود بمیرد |
ای قائل افصح القبایل |
|
یک زخمی اوضح الدلایل |
دارنده حجت الهی |
|
داننده راز صبحگاهی |
ای سید بارگاه کونین |
|
نسابه شهر قاب قوسین |
رفته ز ولای عرش والا |
|
هفتاد هزار پرده بالا |
ای صدر نشین عقل و جان هم |
|
محراب زمین و آسمان هم |
گشته زمی آسمان ز دینت |
|
نینی شده آسمان زمینت |
ای شش جهه از تو خیره مانده |
|
بر هفت فلک جنیبه رانده |
شش هفت هزار سال بوده |
|
کین دبدبه را جهان شنوده |
ای عقل نواله پیچ خوانت |
|
جان بنده نویس آستانت |
هر عقل که بی تو عقل برده |
|
هر جان که نه مرده تو مرده |
ای کینت و نام تو موید |
|
بوالقاسم وانگهی محمد |
عقل ارچه خلیفه شگرف است |
|
بر لوح سخن تمام حرف است |
هم مهر مویدی ندارد |
|
تا مهر محمدی ندارد |
ای شاه مقربان درگاه |
|
بزم تو ورای هفت خرگاه |
صاحب طرف ولایت جود |
|
مقصود جهان جهان مقصود |
سر جوش خلاصه معانی |
|
سرچشمه آب زندگانی |
خاک تو ادیم روی آدم |
|
روی تو چراغ چشم عالم |
دوران که فرس نهاده تست |
|
با هفت فرس پیاده تست |
طوف حرم تو سازد انجم |
|
در گشتن چرخ پی کندگم |
آن کیست که بر بساط هستی |
|
با تو نکند چو خاک پستی |
اکسیر تو داد خاک را لون |
|
وز بهر تو آفریده شد کون |
سر خیل توئی و جمله خیلند |
|
مقصود توئی همه طفیلند |
سلطان سریر کایناتی |
|
شاهنشه کشور حیاتی |
لشگر گه تو سپهر خضرا |
|
گیسوی تو چتر و غمزه طغرا |
وین پنج نماز کاصل توبه است |
|
در نوبتی تو پنج نوبه است |
در خانه دین به پنج بنیاد |
|
بستی در صد هزار بیداد |
وین خانه هفت سقف کرده |
|
بر چار خلیفه وقف کرده |
صدیق به صدق پیشوا بود |
|
فاروق ز فرق هم جدا بود |
وان پیر حیائی خدا ترس |
|
با شیر خدای بود همدرس |
هر چار ز یک نورد بودند |
|
ریحان یک آبخورد بودند |
زین چار خلیفه ملک شدراست |
|
خانه به چهار حد مهیاست |
ز آمیزش این چهارگانه |
|
شد خوش نمک این چهارخانه |
دین را که چهار ساق دادی |
|
زینگونه چهار طاق دادی |
چون ابروی خوب تو در آفاق |
|
هم جفت شد این چهار وهم طاق |
از حلقه دست بند این فرش |
|
یک رقص تو تا کجاست تا عرش |
ای نقش تو معرج معانی |
|
معراج تو نقل آسمانی |
از هفت خزینه در گشاده |
|
بر چهار گهر قدم نهادن |
از حوصله زمانه تنگ |
|
بر فرق فلک زده شباهنگ |
چون شب علم سیاه برداشت |
|
شبرنگ تو رقص راه برداشت |
خلوتگه عرش گشت جایت |
|
پرواز پری گرفت پایت |
سر برزده از سرای فانی |
|
بر اوج سرای ام هانی |
جبریل رسید طوق در دست |
|
کز بهر تو آسمان کمر بست |
بر هفت فلک دو حلقه بستند |
|
نظاره تست هر چه هستند |
برخیز هلا نه وقت خوابست |
|
مه منتظر تو آفتابست |
در نسخ عطارد از حروفت |
|
منسوخ شد آیت وقوفت |
زهره طبق نثار بر فرق |
|
تا نور تو کی برآید از شرق |
خورشید به صورت هلالی |
|
زحمت ز ره تو کرده خالی |
مریخ ملازم یتاقت |
|
موکب رو کمترین وشاقت |
دراجه مشتری بدان نور |
|
از راه تو گفته چشم بد دور |
کیوان علم سیاه بر دوش |
|
در بندگی تو حلقه در گوش |
در کوکبه چنین غلامان |
|
شرط است برون شدن خرامان |
امشب شب قدرتست بشتاب |
|
قدر شب قدر خویش دریاب |
ای دولتی آن شبی که چون روز |
|
گشت از قدم تو عالم افروز |
پرگار به خاک در کشیدی |
|
جدول به سپهر بر کشیدی |
برقی که براق بود نامش |
|
رفق روش تو کرد رامش |
بر سفت چنان نسفته تختی |
|
طیاره شدی چو نیک بختی |
زآنجا که چنان یک اسبه راندی |
|
دوران دواسبه را بماندی |
ربع فلک از چهارگوشه |
|
داده ز درت هزار خوشه |
از سرخ و سپید دخل آن باغ |
|
بخش نظر تو مهر ما زاغ |
بر طره هفت بام عالم |
|
نه طاس گذاشتی نه پرچم |
هم پرچم چرخ را گسستی |
|
هم طاسک ماه را شکستی |
طاوس پران چرخ اخضر |
|
هم بال فکنده با تو هم پر |
جبریل ز همرهیت مانده |
|
(الله معک) ز دور خوانده |
میکائیلت نشانده بر سر |
|
واورده به خواجه تاش دیگر |
اسرافیل فتاده در پای |
|
هم نیم رهت بمانده برجای |
رفرف که شده رفیق راهت |
|
برده به سریر سدره گاهت |
چون از سر سدره بر گذشتی |
|
اوراق حدوث در نوشتی |
رفتی ز بساط هفت فرشی |
|
تا طارم تنگبار عرشی |
سبوح زنان عرش پایه |
|
از نور تو کرده عرش سایه |
از حجله عرش بر پریدی |
|
هفتاد حجاب را دریدی |
تنها شدی از گرانی رخت |
|
هم تاج گذاشتی و هم تخت |
بازار جهت بهم شکستی |
|
از زحمت تحت وفوق رستی |
خرگاه برون زدی ز کونین |
|
در خیمه خاص قاب قوسین |
هم حضرت ذوالجلال دیدی |
|
هم سر کلام حق شنیدی |
از غایت وهم و غور ادراک |
|
هم دیدن وهم شنودنت پاک |
درخواستی آنچه بود کامت |
|
درخواسته خاص شد به نامت |
از قربت حضرت الهی |
|
باز آمدی آنچنانکه خواهی |
گلزار شکفته از جبینت |
|
توقیع کرم در آستینت |
آورده برات رستگاران |
|
از بهر چو ما گناهکاران |
ما را چه محل که چون تو شاهی |
|
در سایه خود کند پناهی |
زآنجا که تو روشن آفتابی |
|
بر ما نه شگفت اگر نتابی |
دریای مروتست رایت |
|
خضرای نبوتست جایت |
شد بی تو به خلق بر مروت |
|
بر بستهتر از در نبوت |
هر که از قدم تو سرکشیده |
|
دولت قلمیش در کشیده |
وان کو کمر وفات بسته |
|
بر منظره ابد نشسته |
باغ ارم از امید و بیمت |
|
جزیت ده نافه نسیمت |
ای مصعد آسمان نوشته |
|
چون گنج به خاک بازگشته |
از سرعت آسمان خرامی |
|
سری بگشای بر نظامی |
موقوف نقاب چند باشی |
|
در برقع خواب چند باشی |
برخیز و نقاب رخ برانداز |
|
شاهی دو سه را به رخ درانداز |
این سفره ز پشت بار برگیر |
|
وین پرده ز روی کار برگیر |
رنگ از دو سیه سفید بزدای |
|
ضدی ز چهار طبع بگشای |
یک عهد کن این دو بیوفا را |
|
یک دست کن این چهار پا را |
چون تربیت حیات کردی |
|
حل همه مشکلات کردی |
زان نافه به باد بخش طیبی |
|
باشد که به ما رسد نصیبی |
زان لوح که خواندی از بدایت |
|
در خاطر ما فکن یک آیت |
زان صرف که یافتیش بیصرف |
|
در دفتر ما نویس یک حرف |
بنمای به ما که ما چه نامیم |
|
وز بت گر و بت شکن کدامیم |
ای کار مرا تمامی از تو |
|
نیروی دل نظامی از تو |
زین دل به دعا قناعتی کن |
|
وز بهر خدا شفاعتی کن |
تا پرده ما فرو گذارند |
|
وین پرده که هست بر ندارند |
|