|
سگ آخر چه باشد که خوانش نهند |
بفرماى تا استخوانش دهند! (سعدى) |
|
|
رک: براى هر خرى آخورى نمىبندند |
|
سگ از درد مىنالد، بىبى شکار مىخواهد! |
|
|
نظير: يکى مىمرد از درد بينوائى، يکى مىگفت: خانم زردک مىخواهى؟ |
|
سگ از دکّان آهنگر چه خواهد بُرد؟ (از مجموعهٔ امثال طبع هند) |
|
|
نظير: دزد از خانهٔ مفلس خجل آيد بيرون |
|
سگ از شستن نجستر مىشود |
|
|
نظير: نجس چون تَر شود نجستر شود |
|
سگ از گدا بدش مىآيد گدا از کدخدا |
|
سگ از مردمِ مردمآزار بِهْ (سعدى) |
|
|
نظير: |
|
|
خرِ باربر به که شير مردم در (سعدى) |
|
|
ـ گاوان و خران بار بردار |
بِهْ ز آدميان مردمآزار (سعدى) |
|
|
ـ سگ بر آن آدمى شرف دارد |
که دل مردمان بيازارد (سعدى) |
|
سگ است آنکه با سگ روَد در جوال! (اديب نيشابورى) |
|
|
رک: با سگ به جوال نمىتوان رفت |
|
سگ استخوان سوخته را بو نمىکند |
|
سگِ اصحاب کهف را چخ نبايد گفت و گربهٔ ابوهُريره را پيشت نبايد کرد! |
|
|
رک: 'به پسر خان بىاحترامى نبايد کرد' و نظاير آن |
|
سگ اگر بنا بود کلّهپز باشد يک گوسفند در جهان باقى نمىماند
|
|
|
نظير: خدا خر را شناخت شاخش نداد
|
|
سگ اگر جلد بودى و فربه |
يک شکارى نماندى اندر دِه (سنائى) |
|
|
رک: خدا خر را شناخت شاخش نداد |
|
سگان از ناتوانى مهربانند |
وگرنه سگ کجا و مهربانى؟ |
|
سگ بابا نداشت سراغ حاجعمويش را مىگرفت! (عا). |
|
|
رک: به قاطر گفتند: پدرت کيست؟ گفت: اسب آقادائىام است! |
|
|
اين ناکسان که فخر بر اجداد مىکنند
|
چون سگ به استخوان دل خود شاد مىکنند (صائب) |
|
سگ با دُمش زير پايش را جاروب مىکند |
|
|
شما چرا در نظافت خانه و مسکن خود کوتاهى مىکنيد؟ |
|
|
نظير: سگ به دُم جاى خود بروبد باز |
تو نروبى چرا براى نماز؟ (سنائى) |
|
سگ باش برادر خُرد مباش |
|
|
رک: سگ خانه باش کوچکِ خانه مباش |
|
سگ با قلادهٔ زرّين همان سگ است٭
|
|
|
نظير: سگ را سگى از قلاده کمتر نشود (سنائى)
|
|
|
|
٭ اقتباس از اين شعر سعدى: |
|
|
|
هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام |
بد گوهرى که خُبث طبيعيش در رگ است |
|
|
|
قارون گرفتمت که شدى در توانگرى |
سگ نيز با قِلادهٔ زرين همان سگ است |
|
سگ به درياى هفتگانه بشوى |
که چو تر شد پليدتر گردد (سعدى) |
|
|
نظير: |
|
|
نجس چون تر شود نجستر شود |
|
|
ـ همه دانند که از سگ نتوان شست پليدى (سعدى) |
|
سگ به قلّادهٔ زرّين شکار نکند (از جامعالتمثيل) |
|
سگ به وقت وفا بِهْ از ناکس٭ |
|
|
|
٭ طلب صحبت خسان نکنى |
تکيه بر عهد ناکسان نکنى |
|
|
|
که نکرده است خس وفا با کس |
..................... (سنائى) |
|
سگ به هفت دريا پاک نشود (از جامعالتمثل) |
|
|
رک: سگ به درياى هفتگانه بشوى |
که چو تر شد پليدتر گردد |
|
سگ پاچهٔ صاحبش را نمىگيرد |
|
|
رک: سگ که صاحبش را مىبيند دُم مىجنباند |
|
سگ پدر نداشت سراغ خانهٔ عموجانش را مىگرفت! (عا). |
|
|
صورت ديگرى است از: 'سگ بابا نداشت سراغ خانهٔ عموجانش را مىگرفت' |
|
سگ تا از دنبه نوميد نشود به استخوان نپردازد |
|
سگ تا از زير دُم خودش خاطرجمع نباشد استخوان نمىخورد! |
|
|
نظير: سگ که مىخواهد استخوان بخورد اول زير دُمش را نگاه مىکند |
|
سگ چيست که پشمش باشد! |
|
|
رک: مورچه چيست که کلّهپاچهاش باشد! |
|
سگِ حسن دله است هر جا دارى باز ببيند داخل مىشود! |
|
|
نظير: گاو حاجميرزا آقاسى است، سرزده به همهجا داخل مىشود |
|
سگِ حقشناس بِهْ از آدمى ناسپاس (سعدى) ٭ |
|
|
نظير: هرکس که نمک خورد و نمکدان بشکست |
در مذهب رندان جهان سگ به از اوست |
|
|
|
٭سعدى در جاى ديگر فرمايد: |
|
|
|
گر انصاف خواهى سگ حقشناس |
به از آدمى زادهٔ ناسپاس |
|
سگِ خانه باش کوچکِ خانه مباش! |
|
|
نظير: |
|
|
سگ باش برادر خُرد مباش |
|
|
ـ ميمون بلاگردان طويله است |
|
|
ـ بلاى طويله بر سر ميمون! |
|
سگِ خويش گرسنه دار تا دنبال تو آيد (يا: سگ خود گرسنه دار تا از پيِ تو دوَد) (کليله و دمنه) |
|
|
نظير: سگ که سير شد دنبال آدم نمىآيد |
|
سگ داده و سگتوله گرفته است گرانى را به ارزانى بدل نموده است |
|
|
نظير: |
|
|
ارّه داده و دسغاله (دسکاله) گرفته است |
|
|
ـ تاک فروخته و چرخُشت خريده است |
|
|
ـ خر داده و خيار خريده است |
|
|
ـ آفتابه داده و لولئين گرفته است |
|
|
ـ تبر داده و سوزن خريده است |
|
|
ـ از اسب فرود آمده و بر خر نشسته است |
|
|
ـ يکى دِهش را مىفروخت تا در ده ديگر کدخدا بشود |
|
سگِ دانا از گاو نادان بِهْ ٭ |
|
|
رک: بدِ دانا ز نيکِ نادان بِهْ |
|
|
|
٭.................................. |
به هنر درگذشت شهر از دِهْ (اوحدى) |
|
سگ داند و پينهدوز در انبان چيست |
|
|
سلطانى سگى داشت که آزادانه در کوچه و بازار مىگشت. مردم هم نمىتوانستند به آن سگ بگويند بالاى دو چشمت ابروست ولى پارهدوزى مخفيانه مُشتهاى در انبانى گذاشت و همينکه سگ به دکّان او رسيد و سرش را ميان ظرفى برد که پارهدوز در آن چرم خيس مىکرد، پارهدوز انبان را به سگ زده و سگ مرد. پارهدوز از بيم مجازات سلطان از شهر گريخت مردم پس از فرار او اين شعر را گفتند: |
|
|
يا رب سبب مرگِ سگ سلطان چيست |
برچيدن پينهدوز را دکّان چيست |
|
|
انبان که به سگ خورد و سگ افتاد و بمرد |
سگ داند و پينهدوز در انبان چيست |
|
|
(به نقل با اندکى تغيير و اصلاح در برخى عبارات از تمثيل و مَثَل، ج ۱، ص ۱۱۶) |
|
|
نظير: سگ داند و کفشگر که در هميان چيست |
|
سگ داند و کفشگر که در هميان چيست |
|
|
نظير: سگ داند و پينهدوز در انبان چيست |
|
سگ در حضور بِهْ از برادر دور |
|
|
نظير: از دل برود هر آنچه از ديده برفت |
|
سگ در خانهٔ خود شيرى است |
|
|
نظير: |
|
|
سگ در خانهٔ صاحبش شير است |
|
|
ـ سگ ماده به لانه شير است |
|
|
ـ بر درِ خانه هر سگى شير است (سنائى) |
|
سگ در خانهٔ صاحبش شير است ٭ |
|
|
رک: سگ در خانهٔ خود شيرى است |
|
|
|
٭ سنائى گويد: |
|
|
|
گرچه بر بىخرد هوا چيز است |
بر درِ خانه هر سگى شير است |
|
سگ در سايهٔ ديوار راه مىرفت گمان مىکرد سايهٔ خود اوست! |
|
|
نظير: |
|
|
دريا به خيال خويش موجى دارد |
خس پندارد که اين کشاکش با اوست |
|
|
ـ مگس پنداشت کان قصاب دمساز |
براى او درِ دکّان کند باز (عطّار) |
|
سگ را اگر خدمت کنى بهتر که بدبنياد را؟ |
|
|
نظير: |
|
|
خدمت به خر مزدش تيز است و لگد! |
|
|
ـ ندامت مىکشد هر کس به نااهلان کند نيکى |
|
|
ـ سگ را که گُنده کنى بچّهات را مىدرَد |
|
|
ـ نيکوئى با بدان و بىادبان |
تخم در شورهزار کاشتن است (سعدى) |