|
سَنْ بير کيشى، من بير کيشى٭ |
|
|
هر دو در حقوق و مرتبه برابر هستيم و تفاوتى بين ما وجود ندارد |
|
|
نظير: تو يکى، من يکي |
|
|
|
٭مَثَل ترکى است، يعنى، تو يک مرد، من يک مرد در زبان فارسى نيز به همين صورت معمول و متداول است |
|
سنّت واجب است اما نه از بيخ!٭ |
|
|
رک: گفتم بزن اما نه به اين محکمى! |
|
|
|
مقصود از سنّت 'ختنه' است٭ |
|
سنگ آزار مزن بر دل ارباب صفا (جامى) |
|
سنگ آسيا سه چارک است! |
|
سنگ آيد به پاى لنگ آيد (از شاهد صادق) |
|
|
رک: هر جا سنگ است براى پاى آدم تنگ است |
|
سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است |
|
|
ادعا بر کارهاى بزرگ دليل بر آن است که آنکار تحقق نخواهد يافت |
|
سنگ بهْ از گوهر نايافته (نيما) |
|
|
رک: 'نخودچى بِهْ از هيچ' و 'کاچى بِهْ از هيچى است' و 'سرکهٔ نقد بِهْ از حلواى نسيه' |
|
سنگ به پاى شکسته مىخورد
|
|
|
رک: هر جا سنگ است براى پاى آدم لنگ است
|
|
سنگ بهجاى خود سنگين است (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: سبکسر هميشه به خوارى بوَد
|
|
سنگ به خانه بردن بِهْ زِ ننگ بردن است
|
|
سنگ به در بسته مىخورد
|
|
|
رک: هر جا سنگ است براى پاى آدم لنگ است
|
|
سنگ به رودخانهٔ خدا انداخته است
|
|
|
رک: به اسب شاه گفته است يابو!
|
|
سنگ تا سنگين است سر جاى خودش است
|
|
|
رک: سبکسر هميشه به خوارى بوَد
|
|
سنگ دادن بر محل بِهْ از زر دادن بىمحل (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
|
|
سنگِ زير آسيا که حرکت نمىکند بار مىکشد
|
|
سنگِ سبک هميشه دَم تُک پاست |
|
|
شخص بىوقار و سبک همواره مورد تحقير و اهانت ديگران واقع مىشود
|
|
سنگِ سخت با زدن نرم نشود (سَمَک عيّار)
|
|
سنگ سنگ را شکند٭ (از جامعالتمثيل) |
|
|
رک: شغال بيشهٔ مازندران را... |
|
|
|
٭ يا: سنگ است که سنگ را مىشکند |
|
سنگ قيمتى به زمين نمىماند |
|
|
رک: مهرهٔ سوراخدار به زمين نمىماند |
|
سنگ کوچک سرِ بزرگ را مىشکند |
|
سنگ مفت، کلاغ مفت (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير: |
|
|
سنگ مفت، ميوهٔ مفت |
|
|
ـ سنگ مفت، گنجشک مفت |
|
|
ـ مال مفت و دل بىرحم |
|
سنگ مفت، گنجشک مفت (يا: چغوکِ مفت)
|
|
|
رک: سنگ مفت، کلاغ مفت
|
|
سنگ مفت، ميوهٔ مفت
|
|
|
رک: سنگ مفت، کلاغ مفت |
|
سنگ و آبگينه؟
|
|
|
رک: سنگ و سبو؟
|
|
سنگ و سبو ؟
|
|
|
نظير: |
|
|
سنگ و آبگينه؟ |
|
|
ـ شيشه و تبر؟ |
|
|
ـ آتش و اسپند؟ |
|
|
ـ آتش و پنبه؟ |
|
سنگى را که نمىتوان برداشت بايد بوسيد و گذاشت |
|
|
رک: دستى را که نتوان بريد بايد بوسيد. |
|
سنگى که از عقب سر بيندازى به قوزک پا مىخورد |
|
|
ستايش يا نکوهش از اعمال کسى پس از مرگ وى کارى عبث و نابهجا و بيهوده است |
|
سنگين برو رنگين بيا! |