دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
فاطمهخانم
در روزگاران قديم دخترى بود بهنام فاطمهخانم. مادر فاطمهخانم مرده بود و پدرش زن ديگرى گرفته بود. اين زن با فاطمه خانم بدرفتارى مىکرد. هميشه سرکوفتش مىزد و مىگفت: فاطمهخانم، چشم ديدن سگ را دارم، گربه را دارم، اما چشم ديدن تو را ندارم. |
همانطور که مار از پونه بدش مىآيد، اين زن هم از فاطمه خانم بدش مىآمد. از صبح تا شام هزار جور امر و نهى به او مىکرد. و فحشش مىداد اما به دختر خودش از گل نازکتر چيزى نمىگفت و نمىگذاشت دست به سياه و سفيد بزند. سر شام قدرى نان خشک جلو فاطمهخانم مىريخت و خودش و مرد و دخترش در اتاق ديگر شيرين پلو مىخوردند. |
پدر فاطمهخانم مرد پختهاى بود و از ترس زنش نمىتوانست چيزى بگويد. |
روزى زن يک من پنبه داد به فاطمهخانم که: اين را هم ببر آنجا بچران. بگير، اين هم ناهارت. |
قدرى نان کپک زده داد به دستش و راهش انداخت. |
گاو فاطمهخانم از اين گاوهاى معمولى نبود. زبان آدمها سرش مىشد. مادر فاطمهخانم وقتى که مىمرد سفارش کرد دخترش را به گاو کرده بود که خوب مواظبش باشد. |
فاطمهخانم پنبه را گذاشت پشت گاو و به راه افتاد. سر کوه که رسيد پنبهها را گذاشت جلوش و مشغول رشتن شد. ناگهان باد سختى آمد و پنبهها را برداشت و برد. فاطمهخانم دنبال باد دويد و فرياد زد: 'آى قربان بالت باد، پنبهٔ مرا دورتر نبر، زن پدرم دعوايم مىکند! |
باد پنبهها را برد و انداخت به آلونک يک پيرزن. فاطمهخانم رسيد به در آلونک و گفت: ننهجان، باد پنبههاى مرا آورد اينجا. اجازه مىدهى آنها را بردارم؟ |
پيرزن گفت: جان ننه، بيا نگاهه کن ببين موهايم من تميزتر است يا مال مادرت. |
فاطمهخانم رفت جلو و موهاى پيرزن را زير و رو کرد، ديد پر از شپش و رشک است. گفت: البته که موهاى تو تميزتر است! |
پيرزن گفت: 'خوب، برو گوشهٔ گليم را بلند کن ببين خانهٔ من تميزتر است يا خانه مادرت.' |
فاطمهخانم رفت يک گوشهٔ گليم را بلند کرد، ديد صدها سوسک و خرچسونه و هزارپا آنجا وول مىخورند. گفت: اصلاً اين خانه چه دخلى دارد به خانهٔ مادر من؟ خانهٔ تو صدمرتبه از مال او تميزتر است. |
پيرزن گفت: بيا ننه! اين هم پنبهٔ تو. بگير برو. سر راهت سه تا چشمهٔ آب مىبيني: توى چشمهٔ سفيد آب تنى کن، آب چشمه سياه را به موها و ابروهايت بزن و آب چشمهٔ قرمز را به لبها و گونههات. |
فاطمهخانم پنبهها را برداشت و آورد گذاشت کنار گاو و برگشت به چشمهٔ سفيد و سياه و قرمز. وقتى که دوباره پيش گاوش آمد، ديد گاو همهٔ پنبهها را خورده و کلاف کرده. |
آفتاب غروب زن آمد سرکوچه که ببيند فاطمهخانم آتش به جان گرفته چرا دير کرده. ناگهان ديد ماه از ته کوچه درآمد و همه جا را روشن کرد. به آسمان نگاه کرد. ديد ماه هميشگى سرجاى خودش است. خوب که به ته کوچه نگاه کرد، ديد فاطمهخانم است که دارد مىآيد، و يک ماه بزرگ وسط پيشانيش مىدرخشد. از شدت غضب کم مانده بود که ديوانه بشود، زد توى سر فاطمهخانم که: تا حالا کدام گورى بودي؟ |
فاطمه خانم سرگذشتش را گفت. زن که اين را شنيد رفت توى فکر که: فردا بايد دختر خودم را بفرستم. |
فردا آفتاب نزده بلند شد. پلو خوبى پخت و با نان تازه در دستمالى پيچيد و داد به دخترش و يک 'پونزا' (يک شانزدهم من) هم پنبه داد که: ببر سر کوه بريس. |
دختر تا سر کوه برسد خسته شده بود. سر کوه دراز کشيد و خوابيد. و بعد بيدار شد، يکى دو ساعت کش و قوس رفت و ناهارش را خورد. آن وقت پنبه را در آورد که بريسد. ناگهان بادى آمد و پنبه را برداشت و برد. دختر داد و فرياد به راه انداخت که: بالت بشکند، باد! پنبه مرا کجا دارى مىبري؟ |
بادى پنبه را برد و انداخت به آلونک پيرزن و راهش را کشيد و رفت.دختر رسيد به آلونک و با خشم زياد در را باز کرد و فرياد کشيد: آهاى پيرزن هفهفو، زود باش پنبهٔ مرا بده و الا هر چه ديدى از چشم خودت ديدي! |
پيرزن گفت: ننهجان، جوش نزن! بيا تو بين موهاى من تميزتر است يا مال مادرت؟ |
دختر موهاى پيرزن را زير و رو کرد ديد پر از شپش و رشک است. گفت: وا، خاک عالم، چقدر کثيف است! |
پيرزن گفت: خيلى خوب، ببين زير گليم چه جور است. |
دختر يک گوشهٔ گليم را بلند کرد، ديد پر از خرچسونه و سوسک و هزارپا است. گفت: واى که آدم دلش بههم مىخورد! خانهٔ مادر من از گل تميزتر است. |
پيرزن گفت: حالا بيا پنبهات را بگير. سر راهت سه تا چشمهٔ آب هست. در چشمهٔ سياه آب تنى مىکني، آب چشمهٔ قرمز را به موها و ابروهايت مىزنى و آب چشمهٔ سفيد را به لبها و گونههات. |
دختر بيرون آمد و در چشمهٔ سياه آبتنى کرد، آب چشمهٔ قرمز را به موها و ابروهايش زد و آب چشمهٔ سفيد را به لبها و گونههايش. |
عصر زن آمد سرکوچه که دخترش را پيشواز کند. اما بهجاى ماه چشمش افتاد به يک برزنگى که موها و ابروهايش قرمز بود . لبها و گونههاش سفيد سفيد؛ و يک چيز بد هم از پيشانيش آويزان شده و توى دهنش رفته و دختر داشت مىجويدش. زن دو دستى زد به سرش و از هوش رفت. |
وقتى که به خود آمد، دخترش را برداشت و برگشت به خانه فاطمهخانم را تا مىخورد کتک زد. خسته که شد رفت بخوابد. اما مگر خواب به سراغش مىآمد؟ مثل مار زدهها هى به خودش مىپيچيد. فکر برش داشته بود. هيچ از اين کارها سر در نمىآورد. آخر سر پيش خود گفت: همهٔ اين چيزها زير سر گاو است، بايد کلکش را بکنم. |
روز ديگر سر و رويش را زعفران ماليد و به کمرش نان خشک بست و خود را به ناخوشى زد و خوابيد. مرد که به خانه آمد و رنگ زرد زنش را ديد، پرسيد: چهات است؟ |
زن حرکتى کرد و کمرش را پيچاند. نان خشک خرد شد، انگار استخوانهاى کمرش از شدت درد صدا مىکرد. بعد به شوهرش گفت: مگر نمىبيني؟ تمام اعضاء بدنم درد مىکرد. امروز رفتم پيش طبيب، گفت: 'دوايت گوشت گاو زرد است.' |
مرد گفت:خيلى خوب، اين که کارى ندارد. قصاب سرگذر يک گاو زرد سر بريده، مىروم برايت مىخرم. |
زن گفت: نه. گوشت هر گاو زردى که دوا درمان نمىشود. گفته گاو زرد خودمان بايد باشد. |
فاطمهخانم هر چه گريه و زارى و التماس کرد بىفايده بود. پدرش هم ديگر پاپى نشد که طبيب از کجا گاو زرد ما را مىشناسد. |
فاطمهخانم دويد رفت به طويله و دستهايش را انداخت به دور گردن گاو و هاى هاى گريه کرد. گاو گفت:گريه نکن، من کارى مىکنم که گوشتم توى دهن همه آنها تلخ بشود اما توى دهن تو شيرين. تو فقط استخوانهاى مرا به دقت جمع مىکنى و زير آخورم چال مىکني، هر وقت حرفي، مشکلى داشتى مىآئى به من مىگوئي. |
گاو را که کشتند، زن حالش جا آمد. بلند شد چادرش را زد به کمرش و ديگى بار گذاشت که گوشت گاو را براى شام بپزد. |
شب همه نشستند سر سفره که گوشت گاو را بخورند. لقمهٔ اول را که توى دهانشان گذاشتند در آوردند. تلخ تلخ بود،: مثل زهر زن نان و پنير براى خودشان آورد و گوشتها را ريخت جلو فاطمهخانم که بخورد و بميرد. فاطمهخانم گوشت را چنان با لذت و اشتهاء مىخورد که ديگران حسوديشان مىشد. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست