دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
مادیان چل کره
يکى بود يکى نبود. در عهد قديم پادشاهى بود سه دختر داشت و سه پسر. وقت مرگ به پسرها وصيت کرد که هر کس با هر مشکلى آمد خواستگارى خواهرهايتان، هر چه بود و هر که بود به او بدهيدش تا ببرد! |
مدّتى که از مرگ پادشاه گذشت قلندرى وارد شهر شد و آمد خواستگارى دختر بزرگ شاه. برادران گفتند: 'ما دختر به قلندر نمىدهيم' . امّا پسر کوچک گفت: 'بايد به وصيت پدرمان عمل کنيم' . خلاصه، دختر را دادند به قلندر و او عقدش کرد و رفت. |
ماند تا مدّتى ديگر. ديدند اينبار يک شيرى آمد خواستگارى خواهر دوم. باز برادران بزرگتر گفتند: 'اين وصيت پدرمان است' . خلاصه، دختر دوم را هم دادند به شير. او هم عقد کرد و بلند کرد و رفت. |
ماند تا مدّتى ديگر. اينبار نره ديوى آمد خواستگارى خواهر کوچک. باز برادران بزرگتر گفتند: 'ما خواهرمان را به نره ديو بدهيم؟ نه اصلاً چنين کارى نمىکنيم' . برادر کوچک گفت: 'اين وصيت پدرمان است' . دختر سوم را هم دادند به نره ديو. او هم بلند کرد و رفت. |
گذشت و گذشت تا اينکه برادران گفتند: 'برويم و سرى به خواهرهايمان بزنيم، ببينيم حال و روزشان چطور است؟ بارشان چيست؟ خلاصه، حرکت کردند و رفتند در بين راه رسيدند به قلاچهاي. (قلعهٔ کوچک) رفتند داخل، ديدند سه تا دختر نشستهاند مثل قرص ماه. گفتند: 'ما سه برادر شاهزادهايم و شما را خواستگارى مىکنيم آيا با ما عروسى مىکنيد؟' دخترها هم قبول کردند و زن شاهزادهها شدند. چند روزى ماندند و بعد حرکت کردند و آمدند تا رسيدند به يک قبرستان. اما بشنو که يک کسى به آنها گفته بود در راه که مىرويد نه در آبادى منزل کنيد نه در خرابه و نه در قبرستان. اما اينها يادشان رفته بود و در قبرستان منزل کردند. شب که شد کسى آمد و زن برادر کوچکتر را که از همه خوشگلتر بود بلند کرد و رفت! صبح که شد برادر کوچک به برادرنش گفت: 'شما برويد. من بايد بروم پى زنم يا بميرم يا پيدايش کنم' . برادران به راهى رفتند و برادر کوچک هم به راهى ديگر. آمد تا رسيد به قلاچهاي. نشست سر چشمه تا خستگى درکند، دخترى او را ديد و رفت به خانم قلعه خبر داد. خانم قلعه پى پسر فرستاد. او را بردند به قلعه. خانم ديد اين پسر برادر کوچکش است! دست در گردن هم کردند و برادر حکايت خود را براى خواهرش تعريف کرد. ساعتى بعد از آن، شوهرخواهر که همان قلندر بود آمد و هم حکايت را شنيد. قلندر گفت: 'آنکه زن تو را برده او را مىشناسم، او يک آدم يک پا است که هيچکس حريفش نمىشود، اسب سه پائى هم دارد که باد به گردش نمىرسد. من و برادرم دنيا را مثل انگشتر در انگشت کردهايم اما آن شخص يک پا از بس زنازاده و همه فن حريف است که ما را روى انگشت کوچکش مىگرداند. اين را بدان که تيغ تو به او نمىبرد. بهتر است که از خير زنت بگذرى چون ديگر دستت به او نمىرسد' . |
اما برادر کوچک زيربار نرفت و گفت: 'من يا بايد بميرم يا زنم را بگيرم و بياورم.' بعد از يک هفته، برادر کوچک از خواهر بزرگش خداحافظى کرد و آمد به قعله خواهر دومش که زن شير شده بود. آنجا هم حکايت خود را تعريف کرد. شير هم همان حرفهاى قلندر را زد و او را بيم داد و گفت: 'بهتر است از خير زنت بگذرى و جانت را سالم بردارى و ببري' . اما پسر باز زير بار نرفت و همان جواب قبلى را داد. يک هفته ماند و آمد پيش خواهر سومش که زن نره ديو شده بود. نره ديو هم شده بود. نره ديو هم حکايت را شنيد و نصيحت کرد اما پسر قبول نکرد که نکرد. |
بالأخره ديو وقتى که ديد پسر نصيحتپذير نيست او را برداشت و برد وسط صحرا و از دور قلاچهاى نشانش داد و گفت: 'آن قلاچه مال همان شخص يک پاست' . |
برادر کوچک رفت تا رسيد به قلاچه. آهسته وارد شد ديد بله، سر يک آدم يک پائى روى زانوى زنش است و زن دارد نوازشش مىکند تا بخوابد. صبر کرد تا يک پا خوابيد. بعد يواشکى رفت پيش دختر و او را به ترک اسب نشاند و فرار کرد. اسب سه پا از توى طويله شيهه کشيد. يک پا بيدار شد و دنبالشان کرد. در يک آن به آنها رسيد. دختر را گرفت و پسر را هم گردن زد. دختر به التماس افتاد که حالا که او را کشتى بگذارش پشت اسب تا به قلعه خواهرش ببرد و آنجا کفن و دفنش کنند. يک پا قبول کرد. جنازهٔ پسر که به خانه خواهر کوچک رسيد. خواهر با نره ديو رفت و سر و بدن برادر را شست و آورد نشست به دعا و الحاح و التماس به درگاه خدا تا او را زنده کند. از شب تا صبح و از صبح تا شب هى گريه کرد و گريه کرد و زارى کرد تا خدا رحمش آمد و پسر را زنده کرد! برادر کوچک تا زنده شد سراغ زنش را گرفت. قصه کشته شدنش را که شيند گفت: 'من بايد دوباره بروم سراغ زنم' . نره ديو گفت: 'بابا جان! از خير اين کار بگذر، تو حريف او نمىشوي. مگر نديدى چهجور تو را کشت؟ برو دعا کن به جان خواهرت که آنقدر دعا و زارى کرد تا زنده شدي. بيا و از خير اين کار بگذر و بر جوانى خودت رحم کن!' جوان گفت: 'اگر هزار بار هم کشته شوم باز دست برنمىدارم يا بايد بميرم يا زنم را پس بگيرم' . نره ديو که اصرار پسر را ديد گفت: 'باشد، حالا که مىخواهى برو اما حرفى مىگويم گوش کن!' گفت: 'بگو!' گفت: 'آن اسب سه پا ننهاى دارد بهنام 'ماديان چل کره' . در فلان قلاچه است. مىروى کمى علف مىريزى توى آب و جلويش مىگذاري. مىخورد تا مست شود. وقتى مست شد سوارش مىشوى و مىروى زنت را بلند مىکنى و درمىروي. آن اسب سه پا کرهٔ اين ماديان است، شايد دنبالش نکند! تنها راه و چاره تو اگر بشود اين است' . |
پسر خداحافظى کرد و آمد به قلاچه ماديان چل کره. علف را کند و ريخت توى آب و گذاشت جلوى ماديان. خورد تا مست شد. جوان رفت او را زين کرد و سوار شد. آمد به قلعه مرد يک پا دختر را بلند کرد و دررفت. اسب سه پا باز شروع کرد به شيهه کشيدن. مرد يکپا بيدار شد و روى اسب پريد و با يک پرش به ماديان چل کره و پسر رسيد. ماديان چل کرّه برگشت و به اسب سهپا گفت: 'اگر دنبال من بيائى شيرم را حلالت نمىکنم' . اسب سه پا تا اين را شنيد يک دفعه ميخکوب شد. مرد يک پا شلاق محکمى زد به کفل اسب. او هم از زور عصبانيت جفتک زد و يک پا را به زمين زد و کشت. برادر کوچک هم با زنش آمد و به مراد دلش رسيد. بر جمال محمد صلوات. |
- ماديان چل کرّه |
- افسانههاى لرى ـ ص ۲۸ |
- گردآورنده: داريوش رحمانيان |
- نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست