جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
مار و پیرمرد فقیر
يکى بود، يکى نبود. زير گنبد کبود، پيرمرد فقيرى بود که سه دختر داشت. پيرمرد کارش هيزم جمع کردن بود. يک روز که هيزمها را پشته کرده بود، زيرش مار بزرگى ديد، از پشتهٔ هيزم دست کشيد و خواست دور شود که مار بانگ زد: |
- کجا مىروي؟ |
- خانه! |
- نمىگذارم بروي! |
پيرمرد پرسيد: |
- چرا؟ |
مار گفت: |
- از سه دختر خوشگلت، يکىشان بايد زنم شود و گرنه اذيتت مىکنم. پيرمرد جواب داد: |
- باشد، بگذار بروم تا يک از آنها را بياورم! |
پيرمرد پريشان احوال و اندوهگين به خانه آمد. دخترها تا حال زارش را ديدند، دور برش جمع شدند و پرسيدند: |
- پدر چى شده؟ |
با اندوه جواب داد: |
- در جنگل مارى به پشته هيزم آمد و از من خواست يکى از شماها را به او بدهم و گرنه اذيتم مىکند. |
دخترها تو خود رفتند و پس چند از لحظه دختر کوچکتر گفت: |
- من حاضرم. |
خواهر وسطى هم گفت: |
- من حاضرم. |
اما خواهر بزرگتر خيلى اصرار کرد و سرانجام پيرمرد با دختر بزرگش راه افتاد به جنگل و پشتهٔ هيزمش رسيد. دختر را به مار داد و دلشکسته از او خداحافظى کرد و برگشت. |
پيرمرد که رفت. مار از جلدش بيرون آمد. ديو قوى هيکلى بود. دختر ترسيد: ديو که ترس دختر را ديد به او گفت: |
- نترس با من بيا. |
دو تائى با هم راه افتادند تا سر چاهى رسيدند و داخلش رفتند. ته چاه، قصر بزرگى بود. |
ديو مدتى با دختر در قصر زندگى کرد. بعد او را کشت، دوباره به جلد مار رفت و در جنگل سر راه پيرمرد چنبر زد و به او گفت: |
- دخترت مريض شده، يکى از دخترهايت را بفرست تا از او مراقبت کند! |
پيرمرد دختر وسطىاش را آورد، خواهر وسطى وقتى به قصر رفت اثرى از خواهرش نديد، فهميد که ديو او را کشته است. غمگين و ناراحت شد. مدت زمانى گذشت، ديو از او هم سير شد و او را کشت. |
باز به جلد مار درآمد و در جنگل سر راه پيرمرد را گرفت و گفت: |
- هر دو دخترهايت مريض شدهاند، گفتند خواهر کوچکه را نزدمان بيار. |
پيرمرد گريست و التماس کرد: |
- اگر اين يکى را هم ببري، من تنها مىشوم! |
مار با خشونت گفت: |
- من چه کنم؟ آنها خواهر کوچکشان را خواستند. |
پيرمرد به خانه رفت. دختر کوچک که سرگرم آب و جارو کردن خانه بود او را آشفته ديد و پرسيد: |
- باز چى شده؟ |
پيرمرد جواب داد: |
- مار خبر آورد هر دو خواهرت ناخوش هستند و تو را خواستهاند. |
- باشد! من پيش آنها مىروم! |
راه افتادند و پيرمرد، دختر سومش را هم به مار سپرد. مار از جلدش درآمد، ديو شد و او را با خود به قصرش برد. |
دختر در قصر نشانى از دو خواهرش نديد و فهميد که ديو آنها را کشته است. ديو که او را زيباتر ديد صلاح دانست از کشتنش چشم پوشد و نگهش دارد. |
هر روز هم که بيرون مىرفت به دختر مىگفت: |
- مبادا به آن شيشهٔ آبى که سر تاقچه است، دست بزني! |
دختر کوچک ابتدا مىترسيد به شيشه دست بزند، اما يک روز که ديو به گردش و شکار رفته بود، کنجکاوى بيش از حد وادارش کرد که شيشه را از تاقچه بردارد و برداشت که صداى وحشتناکى به گوشش رسيد: |
او جا نخورد و شيشه را محکم به زمين زد. ديو آه بلندى کشيد و گفت: |
- شیشه را سرجایش بگذار، مواظب باش از دستت نیفتد! |
- آخر تو مرا کشتي، نفسم را گرفتي. |
اين را گفت و مرد. دختر کوچکه که شيشه عمر ديو را شکسته بود، خوشحال شد و شروع کرد به وارسى قصر. همهٔ درها را بسته ديد تا چشمش به يک دسته کليد افتاد. دسته کليد را برداشت و با کليدهايش تمام درها را باز کرد. توى دخمهها و اتاقها آدمهاى زيادى زندانى بودند، همه را آزاد کرد. در اتاق مخصوص طلا و جواهرات فراوان يافت، همه را برداشت و بين خود و زندانىها تقسيم کرد. سراغ پدرش شتافت تا مژده دهد که مار را کشته و پدر ديگر تنها نيست. |
- مار و پيرمرد فقير |
- افسانههاى شمال ـ ص ۲۸۳ |
- گردآورنده: سيد حسين ميرکاظمى |
- انتشارات روز بهان، چاپ اول ۱۳۷۲ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی