|
|
|
| کلاسيکهاى دستهٔ اول: کنت، اسپنسر و مارکس
|
|
کلاسيکهائى که در اينجا معرفى مىشوند دو وجه مشترک با هم دارند، يکى اينکه همهٔ آنان، بهطور مشترک، بنيانگذاران جامعهشناسى شناخته مىشوند و هر يک از آنان 'مکتبي' پايهريزى کرده است که تا عصر حاضر ادامه دارد. کنت مىکوشيد روشنگرى کند و به هدايت و ارشاد بپردازد تا جامعهشناسى را براساس الگوها و شيوههاى رايج در علوم طبيعى بنا نهد. اسپنسر بر شباهت بين موجود زنده و واقعيت اجتماعى و معرفى کارکردهاى متفاوت آنها تأکيد داشت و مارکس بر قلمروهاى اقتصادى و توصيف جامعه بهعنوان عرصهٔ تضادهاى دياليکتيکى اصرار مىورزيد.
|
|
اما وجه مشترک دوم اين بنيانگذاران جامعهشناسى اين است که هر سه نفر، اصولاً تاريخگرا بودهاند؛ بدين معنا که آنان قوانين 'آهنين - Eherne' توسعهٔ جامعه را بهعنوان اصلى بديهى مىدانستند. براى کنت، مرحلهٔ نهائى و مطلوب تکامل، عصر پوزيتيويسم علمى (Positiv-wissenschaftliche Ära) است که در آن جامعهشناس از تقدس مقام خود بهعنوان عضوى از يک طبقهٔ روحانى جديد با خبر مىشود و منافع اجتماعى را به همان دقت تأمين مىکند که مکانيک ماهر و مطلع، ماشين پيچيدهاى را هدايت مىکند. مرحلهٔ نهائى موردنظر اسپنسر سيستم کارکردى گوناگونى است که در آن افراد گوناگون در يک کليّت معنىدار، باهم متحد و يکپارچه مىشوند. براى مارکس مرحلهٔ نهائى مرحلهٔ رفع اختلافات ديالکتيکى جامعهٔ طبقاتى است؛ جامعهاى که در آن تصوّرات بهشت آرمانى سرشار از برابرى و خوديابى مطلق (Absoluter Selbstverwirklichung) تحقق يافته باشد.
|
|
نظرهاى اجمالى زير دربر گيرندهٔ اولين ديدگاهها (Merkposten) است:
|
|
|
- نام جامعهشناسى (سوسيولوژي) را وضع کرد. |
- بين دو مفهوم ايستاى اجتماعى و پوياى اجتماعى فرق گذاشت. |
- قوانين مسلک پيشرفت (پوزيتيويسم) را بيان کرد. |
جامعهشناسى را در زمرهٔ علوم طبيعى قرار داد. |
- ارشاد خردگرايانه: |
دانائى ---> پيشبينى آينده ---> عمل |
- پويائى اجتماعى را طى سه مرحلهٔ محقق مىدانست: |
|
در سطح عقلانى: |
الهى ماوراء طبيعى پوزيتيويسم علمى |
|
در سطح مادي: |
نظامى |
|
|
|
|
|
|
- مقايسهٔ جامعه با موجود زنده |
- قوانين تکامل مبتنى بر انتخاب و انطباق |
- جامعه به منزلهٔ سيستمى که در آن همهٔ اجزاء بهطور متقابل به هم وابستهاند |
- قوانين توسعه: حرکت از تشابهات ناپيوسته بهسوى تفاوتهاى پيوسته |
- تفاوتهاى روزافزون ساختارها و کارکردها |
- در نهايت، گزينش کوشاترين واحدها |
|
|
|
|
- جامعه به منزلهٔ عرصهٔ نبرد طبقاتي |
- برترى ماديگرائى اقتصادى و تاريخي، زيربنا و روبنا را معين مىسازد |
- محتواى مناسبات اجتماعى |
مناسبات توليدى (تغيير طبيعت بهوسيلهٔ کار) |
- موتور اصلى توسعه: |
عدم تناسب ميان نيروهاى توليدى و مناسبات توليدى |
- نبرد طبقاتى ميان مالکان ابزار توليد و تهيدستان (استثمارشوندگان) |
- از بين بردن تضادها در جامعهٔ بىطبقه |
|
|
|
| کلاسيکهاى دستهٔ دوم: دورکيم و وبر
|
|
اگر ماکس وبر و اميل دورکيم را کلاسيکهاى جوانى بدانيم که در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم انديشههاى جامعهشناسى خود را مطرح کردهاند، به خطا نرفتهايم. براى هر دو دانشمند، اين اصل معتبر است که آنان بهطور قابل ملاحظهاى در توسعهٔ جامعهشناسى و شکوفائى آن به منزلهٔ علمى مستقل از ساير علوم، مؤثر بودهاند.
|
|
در مورد دورکيم نيز مانند وبر، دو نکتهٔ اساسى صادق است: يکى مربوط به روششناسى است که در آن قواعد روششناختى جامعهشناسى (Regeln der soziologischen Methode) به تخصصىترين شکل بيان شده است و ديگرى مربوط است به محتواى نکات اصلى تحقيقات او؛ نظير خودکشي، تقسيم کار و ناهنجارىهاى اجتماعي. دورکيم مىخواهد طبق يک اصل کلي، امور اجتماعى را با خود امور اجتماعى (و نه با امور رواني) توضيح دهد، اين اصل به منزلهٔ ادعانامهاى است براى نظريهٔ اصل اشتراکى روششناختى (Methodogischen Individualismus) و در عين حال، به منزله اظهار وجودى (Selbstbehauptung) است براى جامعهشناسى بهعنوان علمى مستقل.
|
|
اما وبر در يک نکته از دروکيم فاصله مىگيرد، هر چند او نيز به يک تعديلگرائى روانشناختى دچار نمىشود. وبر جامعه را از ديدى فردگرايانه مورد مطالعه قرار مىدهد و در نتيجه، از يک فردگرائى روششناختى (Methodologischen Individualismus) طرفدارى مىکند. در مرکز تحليلهاى او مفهوم عمل اجتماعى قرار دارد که از لحاظ معنوي، سرشار از ارزشهاى مهم فرهنگى است و در عين حال، تصور مىشود که در جهت افراد ديگرى مىباشد.
|
|
در ميان خلاقيتهاى وبر دو نکتهٔ اساسى کاملاً متفاوت ملاحظه مىشود. يکى اينکه او خود را يک روششناس و نظامدهندهٔ دقيق مىداند. تحليلهاى مفهومى او که وى آنها را در ابتداى کتاب جامعه و اقتصاد خود آورده است، تا به امروز نيز از درخشانترين ثمرهاى انديشههاى جامعهشناسى بهشمار مىآيد. نکتهٔ مهم دوم اينکه وبر - از اين نظر شايد در ميان جامعهشناسان معاصر، بيشتر از همه با نوربرت الياس قابل مقايسه باشد - يک متخصص ژرفانديش در خصوص جريانات تاريخى است و به شيوهٔ بسيار مؤثري، آن هم با توضيحات جامعهشناختي، آنها را دنبال مىکند. به اين ترتيب که آگاهانه و در چارچوب زمانى - مکانى محدود، مثلاً دربارهٔ لحظهٔ تولد سرمايهداري، توسعهٔ اقتصادى در غرب و شرق، روند فزايندهٔ ديوانسالارى و خردمندانه کردن جريانات (Rationalisierung von Abläufen) با ديدى نسبتاً تاريخي، داورى مىکند.
|
|
وبر و دورکيم نقاط اشتراکى نيز با هم دارند؛ از جمله علاقهٔ آنان به در هم آميختگىهاى اقتصاد و اجتماع؛ بهطورىکه مىتوان اين دو دانشمند کلاسيک را - مثل مارکس در معناى توسعهٔ تاريخى آن - نظريهپردازان اقتصادى دانست. در اينجا مىتوان از دورکيم با مطالعات خطدهندهٔ او دربارهٔ تقسيم کار و وحدت اقتصادى و از وبر با تحقيقات او دربارهٔ آغاز و روند رشد سرمايهدارى و صنعتى شدن و همچنين تحليلهاى او در مورد جامعهشناسى سازمانى و نظريههاى ديوانسالارى نام برد.
|
|
|
الف) از لحاظ روششناسى
- براى رسيدن به يک نظريهٔ عام دربارهٔ امور اجتماعي، بايد پديدههاى جمعى را از تجليّات فردى تفکيک کرد. |
- واقعيات اجتماعي، سير تکاملى خاص خود را دارند و نوع خاصى از حقايق هستند، لذا اين توانائى را دارند که بر انسانها فشار خارجى وارد آورند. |
- امور اجتماعى بايد بهوسيله امور اجتماعى ديگر توضيح داده شود، (نه بهوسيلهٔ طبيعت يا روان). |
|
ب) از لحاظ محتوا
- عينيت حوادث اجتماعى در شعور جمعى تجلّى مىيابد، يعنى همهٔ اعضاء جامعه در مجموعهٔ تصورات اعتقادى و احساسى با هم شريک هستند. |
- افراد تحت نظارتهاى جمعى قرار دارند. اين نظارت در همبستگى مکانيکى بهوسيلهٔ جبر مستقيم و در همبستگى سازمند (که بهويژه بر اثر تقسيم کار بهوجود مىآيد) بهوسيلهٔ وابستگى بين اجزاء اعمال مىشود. |
- اختلالات در وجدان جمعي، خطر بىنظمى و بىهدفى و فرسايش هنجارها را به دنبال دارد. |
- با وجود اين، رفتار انحرافى براى هر جامعه امرى عادى است؛ زيرا قدرت نهادها قابل شناخت است. ارتکاب جنايت شرطى است براى حفظ و تثبيت خودآگاهى اخلاقي. |
|
|
|
|
الف) از لحاظ روششناسى
- جامعه بايد از دريچهٔ جشم عملکننده ديده شود (فردگرائى روششناختي). |
- از آنجا که عامل با عمل خود به يک مفهوم ذهنى پيوند مىيابد، جامعهشناسى بهصورت علمى تفهّمى و درايتى (Verstehende) در مىآيد. |
- از اينرو، تبيين يک قانون عام امکان ندارد، تنها تحليل ويژگىهاى واقعيات معيّن تاريخى - فرهنگى ممکن است. |
- اين نوع واقعيات را مىتوان از طريق تأکيد فکرى بر جريانات وجودى و اساسى آنها بهصورت صورتبندىهاى مشخصى (يعنى نمونههاى آرماني) درک و استنباط کرد. |
- به اين ترتيب، جامعهشناسى را بايد بهصورت علمى فارغ از ارزشدهى پيش برد. داورى ارزشى فقط در انتخاب موضوعات مورد تحقيق مجاز است. |
|
ب) از نظر محتوا
- مناسبات بين اقتصاد و اجتماع؛ تحليل توسعهٔ اقتصادى و مخصوصاً سرمايهداري. |
- مناسبات بين مذهب، جامعه و اقتصاد؛ بدين معنى که انتقال ارزشها در قلمرو مذهب متأثر از توسعهٔ اقتصادى است. |
- تعيين نمونههائى از خردباوري. روند تاريخى جادوزدائى (Entzauberung der Welt) و خردگرائى ناب (Zweckrationalität). |
- تجلى اين خردباورى در قلمروهاى گوناگون از جمله در اشکال جديد حاکميت مشروع، در سازماندهىهاى ديوانسالارى قواعد و مقررات انبوه و در پديدهٔ بازار بهعنوان يک شاخهٔ نظاممند مبتنى بر حدّ اعلاء خردگرائي. |
|
|
|
در حالى که دربارهٔ دورکيم و وبر و اينکه آنان اساتيد کلاسيک جامعهشناسى هستند اتفاقنظر وجود دارد، نظرها در مورد اينکه ديگر جامعهشناسان نيز شايسته عنوان استادى کلاسيک هستند، متفاوت است. هر چند پارسونز، در کنار وبر و دورکيم، 'پارهتو' را پدر ذهنى و فکرى جامعهشناسى خاص خود مىشناسد، مىتوان تأثير پارهتو را در جامعهشناسى کنونى تا حدى ناچيز ارزيابى کرد. همين ارزيابى دربارهٔ ژرژ زيمل هم که توجه ما را به ضوابط صورى و ساختارها و فرآيندهاى اجتماعى معطوف کرد - گر چه به نا حق - صادق است. برخى اشکال و صورتهائى که او براى اجتماعى کردن (Gesellschaftung) بيان مىکند عبارتند از: نظام برتر و فروتر (ϋber-und Unterodnung)، رقابت، تعاون، تحزب يا تقليد. زيمل را بهتر است در کنار کولى آمريکائي، پايهگذار جامعهشناسى خرد بهشمار آورد. علاقه و توجه زياد کولى به ساختارها و فرايندهاى گروهى و مناسبات بين زوجها، قابل ذکر است. همچنين مىتوان او را پيشرو نظريهٔ نقشها به حساب آورد.
|
|
بسيارى از جامعهشناسان نيز امروزه به ژرژ هربرت ميد استناد مىکنند. فلسفهٔ اجتماعى او که مناسبات خاص بين فرد و جامعه را مورد تحقيق قرار داده و براى ديدگاههاى نمادين تفسير موقعيت و هويت، حقّ تقدم قائل است، سبب تأثير شديدى در آن جهت فکرى شده که امروزه با عنوان تعاملگرائى نمادين (Symbolischen Interaktionismus)، دنبال مىشود. واضح و روشن است که طرفداران اين مکتب در وجود ميد 'استاد کلاسيک' خود را مىبينند، در حالى که ديگران که اين جهتگيرى تحقيقى را براى خود بيگانه مىيابند، ميد را بيشتر فيلسوف يا روانشناس اجتماعى مىدانند.
|