|
|
از پيشاوندهاى درى است، و گاهى منباب تأکيد فعل آورند، چون: باران فروايستاد، درخت فروخشکيد، مرد را فروگرفتند. و گاهى مثل 'فرا' جهت فعل را مشخص مىسازند چون: باران فروباريد، مرد فروخفت، برگ فروريخت، گيسو فرو آويخت. بلعمى گويد: 'پس مثنى آن کسى را که جسر ببريده بود بيازرد و ادب کرد و گفت ندانى تو که چون هزيمتيان را راه فروگيرى چنين کنند. (بلعمي: خبرحربالبويب و وقعةالجسر)' و گاهى اين پيشاوند، با فعل معين ترکيب مىشود و در آن مورد مانند 'فرا' از خود معنى مستقلى دارد چنانکه فرخى گويد:
|
|
از مجلس ما مردم دوروى برون کن |
|
پيشآر گل سرخ و فروکن گل در وى |
|
|
و کسائى گويد:
|
|
بانگ جراد بشنو در باغ نميروز |
|
همچون سبوى نو که به آبش فروزنند |
|
|
و فردوسى گويد:
|
|
فروشد به ماهى و بر شد به ماه |
|
بن نيزه و قبهٔ بارگاه |
|
|
و همو گويد:
|
|
فرورفت و بررفت روز نبرد |
|
به ماهى نم خون و بر ماه گرد |
|
|
|
در پهلوى 'اپاچ' و هزاورش آن 'لهوعل' است. اين پيشاوند معنى اسمى نيز دارد که ضد فراز به معنى بسته است. چنانکه نصرتى گويد:
|
|
اگر تو کس نفرستى و نامه ننويسى |
|
از اين طرف که منم راه کاروان باز است |
|
|
در قديم غالباً پيشاوند افعال بوده است و دو معنى به فعل مىبخشيده، يکى معنى تکرار و اعاده و ديگر معنى ايضاح و روشن کردن معني. چون: باز گفتن، بازآوردن، بازخواستن، بازپرسيدن، بازنمودن. چنانکه بيهقى گويد: 'کنيزک وى را بخواند، جواب داد که نتوان آمد که بترسد، اما آنچه رود به رقعت باز نمايد ـ بيهقى ص ۲۳۱'
|
|
و مانند بعضى پيشاوندها گاهى معناى فعل را تغيير مىدهد چون فعل خواستن که به معنى طلبيدن است ولى فعل مرکب بازخواستن که مصدر مرخم آن را 'بازخواست' گوئيم به معناى مؤاخذه عربى است و معنى ديگر به آن داده شده است، و 'باز افکندن به معنى ترک کردن و مسکوت گذاشتن سخنى يا مطالبى است.
|
|
تاريخ سيستان پيشاوند نامبرده را سواى ترکيب با فعل در چند معنى ديگر نيز بهکار برده است يکى بهجاي: پس و چون در آغاز جملهها و ديگر بهجاي: واو عطف ـ (رجوع کنيد به: مقدمهٔ تاريخ سيستان، ص کا: طبع طهران.) و يکى از مواردى که در قديم زياد اين لفظ استعمال مىشده است مضافاليه ترکيب شود و معنى عَوْد و بازگشت به آن دهد چون اين مثالها: 'عمروليث باز خراسان شد.' او را باز هراة فرستادند، باز جاى و خود آمد، باز ايشان رسيد' يعنى باز به خراسان شد، او را باز ديگر به هرات فرستادند، او به حال نخستين و عقل خود بازگشت، به ايشان رسيد(۱) ، و همين پيشاوند در موارد اخير گاهى به 'با' مخفف شده و گاهى 'وا' و گاهى 'فا' نويسند چون: با شهر شد ـ با مداين آمد ـ يعنى به شهر باز شد، و بهمدائن باز آمد. در اسرار التوحيد گويد:
|
|
'چون شيخ اين کلمه بگفت با سر سخن شد و قاضى سيفى به گرمابه فرو شده بود.' يعنى دوباره به سر سخن خود بازگشت.
|
|
(۱) . عجب است که بعضى از فضلاى معاصر معتقد هستند که لفظ 'باز' در اين مورد بايد به کلمهٔ بعد از خود اضافه شود و به کسره خوانده شود در صورتى که باز در هر حال پشاوند فعل همان جمله است و بين او و فعل اسمى فاصله شده و هيچوقت پيشاوند به فعل يا به اسم اضافه نمىشود و هيچ دليلى در مکسور بودن آخر آن در دست نيست.
|
|
و گاهى 'باز' و 'با' و 'وا' به معنى مَعَ عربى و قيد معيت استعمال مىشده است و گويند 'بازآنکه' يعني: باز آنکه ـ و هرگاه 'وا' معناى باء اضافى مىدهد ـ مثال از اسرارالتوحيد: 'پس سجدهٔ شکر کرد و گفت الحمدلله که از اسپ افتادنى واپس پشت کرديم ـ اسرار التوحيد طبع پتزبورغ، ص ۲۰۸' و اين شيوه تا قرن هفتم هم در نثر و نظم ديده مىشود ولى بهتدريج از بين مىرود.
|
|
|
اين پيشاوند از روى لهجههاى قومس و رى در کتابت آمده و بسيار نادر و کمياب است مانند هاگير، هاده، هارو و در لهجههاى روستاى رى و سمنان و دامغان و شميران هنوز متداول است و در ادامه همين مباحث به تفصيل آمده است.
|
|
|
حرف نفي، پيوسته در زبانهاى اوستائى و پهلوى همزهاى بوده مفتوح، که معنى اسم يا فعل را نفى کرده و گاهى هم آن را به معنى ضد و نقيص معناى نخستين برمىگرداند، چون: 'هو' به معنى خوب و 'اَهو' : به معنى ناخوب و عيب، و خورسند 'قانع' 'اخورسند' 'غيرقانع' و کار 'شغل و ستيزه و جنگ' و اکار 'بىکار ـ بدون قوه و غيرقابل دفاع' و مرک و امرک ـ زرمان 'فرتوت' آزرمان 'حَدَث' ، پرناى 'بالغ' ، اپرناى 'نابالغ' و داناکيه 'دانائى و اداناکيه 'ناداني' و هر گاه لغتى که مىخواهند آن را بهصورت نافى يا برعکس معناى اصلى درآورند همزهاى در اول داشته باشد، بهجاى همزهٔ نفي، همزه و نوى درآورند که در لفظ دو همزه با هم نچسبد، مانند: اوش به معنى 'مرگ' و انوش يعنى بىمرگ و جاويد، که به صيغهٔ وصفى و ترکيب با روان 'انوشک روان' به معنى کسى که جانش هميشه زنده است استعمال گرديده، و اسپاس و اَنسْپاس ـ توضيح آنکه اين حرف در زبان پهلوى خاص اسامى و صفات است و اگر بخواهند فعلى را نيز بدين حرف نفى سازند حرف نى را را بر سر اسم يا صفاتى که قبل از فعل معين باشد الصاق نمايد چنانکه در متنهاى پهلوى گويد: 'سرم و توژاندر پدر ابورت فرمان شدند و ايرچ برادر خويش را کشتند ـ متنهاى پهلوى (ماه فرودين روز خرداد ص ۱۰۳ فقرهٔ ۱۵ طبع بمبئى انگلساريا) ' يعني: سلم و توراندر پدر نافرمان شدند و ايرج برادر خود را کشتند. و اين حرف در زبان درى به 'بى' و 'نا' بدل شده است و حرف نفى که نون يا 'نه' باشد و خاص افعال است، در پهلوى همان کلمهٔ 'ني' است که به ياء مجهول و به صداى کسره گفته مىشده است، و در زبان درى نيز 'نه ـ ني' به کسر نون گفته مىشود و به فعل و ندرتاً به اسم متصل مىگشته است، و امروز کسرهٔ اول آن به فتحه بدل گرديده و به تنهائى نيز گاهى 'ني' بر وزن 'بي' و گاهى 'نَيْ' بر وزن 'ري' به فتح اول گفته مىشود و هر دو تلفظ غلط است و تلفظ حقيقى آن 'نه' به کسر نون و هاء غيرملفوظ است همانطور که در خراسان و هندوستان و تخارستان و افغانستان و ترکستان به زبان مىآورند خواه با يا نوشته شود خواه با ها.
|
|
توضيح آنکه همزهٔ نافيه در زبان درى موجود نبوده و نيست وليکن از لغاتى که با همزهٔ نفى قديم ترکيب يافته است چند لغت به حال جمود در زبان درى باقى است چون: آهو به معنى عيب، انوشيروان، انوش دارو، امشاسفند، و 'آوردن' و 'آمدن' که نفى 'وردن = بُردن' و 'مَتَنْ = به معنى رسيدن به سمت مقابل' است و همزهٔ مفتوح ممدود شده است.
|
|
پشاوندهاى ديگر نيز در زبان فارسى هست که با اسامى ترکيب شود و ذکر آنها در شيوه و سبک نثر تأثيرى ندارد و اکثر آنها در زبان فارسى باقى است و تغيير زيادى نکرده است و مربوط به کتابهاى دستور زبان است.
|