|
|
اين پيشاوند مخفف 'اَپَرْ ، اَوَرْ' پهلوى است و هزوارش آن 'قُدَّمْ' است، در پهلوى اين پيشاوند بهندرت بر سر افعال در آيد و بهجاى 'بر' در زبان درى پهلوى 'او' به فتح اول معمول بوده است، ولى در زبان درى بهجاى 'اَوْ' پيشاوند 'بر' قرار گرفت و گاهى 'ور' هم در نثر قديم ديده مىشود و هم امروز متداول است چون: ورافتاد، ورشکست، ورکشيد و گاهى اين پيشاوند معنى فعلى را عوض مىکند چون نشست و برنشست و افتاد و برافتاد، و از فعل 'نشستن' به ضميمهٔ پيشاوند 'بر' گاهى معناى مستقلى مىگيرند مانند برنشستن به معنى سوار شدن و برنشست به معنى مطلق مرکوب.
|
|
|
اين پيشاوند در پهلوى 'انتر' با تاء قرشت و در درى اندر با دال مهمله است زيرا بعد از نون ساکن قرار دارد، اين پيشاوند در مواردى است که مفهوم ظرفيت در فعل باشد، و گاهى هم برخلاف اين ديده مىشود ـ مثال از حدودالعالم: 'آنجا که آخر حد هندوستان است شاخى برگيرد، و از شرق به چينستان اندر رود و از آنجا تبت است همچنين شاخههاى بسيار برگيرد و از سوى شرق و از سوى مغرب و اندر پراکند ـ حدودالعالم تهران صفحه ۱۸' ص: ۱۸
|
|
فرخى گويد: |
|
خواجگان بينم برداشته از پيش دو دست |
|
دستها بر سر و سرها زده اندر ديوار(۱) |
|
|
(۱) . فرخى طبع تهران ص ۹۲ |
|
که در جملهٔ اول بهجاى بپراکند يا برپراکند اندرپراکند آورده و در شعر عوض بر ديوار اندر ديوار آورده است و اين رسم نادر و شاذاست و تقليد آن ناروا است.
|
|
در زمان ساسانيان به هيچوجه کلمهٔ 'در' در نثر نيست و به اشعار منسوب به آن دوره هم اعتماد کامل نمىتوان کرد، ولى در کتب نثر قديمى که مىتوان بدانها اعتماد کرد هر قدر جستجو شد همه جا 'اندر' استعمال شده است و لفظ 'در' که مخفف اندر است در عهد غزنويان پيدا آمده و يکى از دلايل کهنگى نثر در صورتى که تاريخ نوشتن آن معين نباشد (به شرط عدم تصرف کاتبان) همين مطلب است که اگر بهجاى در اندر استعمال کرده باشند دليل آن است که کتاب در قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم تأليف شده است(۲) و ظاهراً نخست اين کلمه از طرف شعرا تخفيف يافت و سپس مُتَرَسّلان از شاعران تقليد کردند و از قرن ششم به بعد کلمهٔ 'اندر' از نثر فارسى رخت بربست، و امروز به کلى از ميان رفته است مگر در اشعار، آن هم بهندرت ديده مىشود، و در بيهقى نيز اين پيشاوند و بر سر افعال تخفيف يافته است، چنانکه گويد: از فراشان تقصير پيدا آمد و گناهان نادر گذاشتني' (صفحهٔ ۱۴۸ طبع کلکته) يعنى گناهان غيرقابل عفو، چه گذاشتن متعدى فعل گذشتن است يعنى گذرانيدن و رد کردن چيزى و با اين پيشاوند معنى 'عفو' و بخشايش از آن بهوجود مىآيد. چنانکه همين فعل با ترکيب 'به' و 'باز' به معناى خلاص و ترک کردن مىآيد چون: او را بگذاشتند يا او را بازگذاشتند يعنى ترک گفتند و رها کردند.
|
|
(۲) . ما يکى از دلايل قديم بودن قسمت بزرگى از تاريخ سيستان را سواى دلايل ديگر از همين معنى گرفتيم (رجوع کنيد به: مقدمهٔ تاريخ سيستان)
|
|
|
اين پيشاوند در پهلوى ديده نمىشود و از مختصان زبان درى است که بر سر فعل درمىآيد و فعل را مؤکد مىکند وجههٔ آن را مشخص مىسازد، چون فراآمد، فراافکند، فرارفت.
|
|
مثال از بيهقي: 'و آنگاه چنان کارى رفت در نشاندن امير محمد به قعلت کوهتيز بتکياناباد و هر چند آن بر هودارى پادشاهى بزرگ کردند و تقربى داشتند بزرگ و پادشاهان در وقت تقربها فراستانند وليکن نيز بر چنين کس اعتماد نکنند ـ بيهقى تهران: ص ۲۴۷' و گاهى اين پيشاوند از فعل جدا مىماند و مانند قيود اضافى يا قيد ظرف بر سر اسامى بيرون مىآيد ـ چنانکه نظامى گويد:
|
|
پيرزنى را ستمى در گرفت |
|
دست زد و دامن سنجر گرفت |
کاى ملک آزرم تو کم ديدهام |
|
وز تو همه ساله ستم ديدهام |
شحنهٔ مست آمده در کوى من |
|
زد لگدى چند فرا روى من |
|
|
و سعدى فرمايد:
|
|
روزى افتاد فتنهاى در شام |
|
هر يک از گوشهاى فرا رفتند |
پسران وزير کاهل طبع |
|
به گدائى به روستا رفتند |
روستازادگان دانشمند |
|
به وزيرى پادشاه رفتند |
|
|
و بر سر اسامى نيز چنانکه در شعر نظامى ديديم همان اثر را مىبخشد يعنى وجههٔ عمل فعل قبل را مشخص مىسازد، و گاهى در همان حال که بين او و فعل فاصل افتاده مثل آن است که با فعل مزبور ترکيب شده و معنى مستقلى مىدهد. چنانکه بيهقى گويد: 'چنين حکايت را از بهر آن آوردم تا طاعنان زود زود زبان فرا اين پادشاه بزرگ مسعود نکنند. و سخن به حق گويند ـ بيهقى تهران: ص ۲۴۲' و اينجا پيدا است که 'فرا' متعلق به فعل 'نکنند' است که علاوه بر اينکه جهت آن را مشخص کرده است ، معنى مستقلى هم به فعل معين که 'کردن' باشد داده ـ و زبان فرا کردن به معنى زبان دراز کردن آمده است و تاريخ سيستان زبادتر از ديگر کتب قديم اين پيشاوند را با اسم و فعل ترکيب کرده است چون: فراسر او رفت، فراروى او گفت، فراوى داد، فرهم آمد، فرامن داد، فراما داد، فرارفت، فرارسيد، فراجاى آمد، فراشد، فراآمد، فراديد آورد، فراگرفت و غيره.
|
|
|
اين پيشاوند نيز در زبان پهلوى فراوان است و در درى نيز با افعال بسيار ترکيب مىشده است، و اگر چه جزء اسامى و داراى معنىهاى بسيار و منجمله به معنى 'بالا' ضد 'نشيب' و فراز، برابر 'فرود' و فراز ضد 'باز' به معنى بسته است، اما به سبب کثرت ترکيب با افعال در نثر و در نظم قديم حال پيشاوندها را به خود مىگيرد و فعل را در جهت عمل خود مؤکد مىسازد، چون: فراز آمد، فراز رفت، ولى به فراوانى 'فرا' مستعمل نيست و غالباً معنى اسمى دارد و با فعل معين ترکيب مىشود، چنانکه فرخى گويد:
|
|
من و او هر دو به حجره در و مى مونس ما |
|
باز کرده و در شادى و در حجره فراز |
|
|
حافظ فرمايد:
|
|
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند |
|
واِنْ يکاد بخوانيد و در فراز کنيد |
|