|
باء تأکيد، ميم نهي، مي، همي، بر، ور، اندر (بعدها اندر، تخفيف يافته، درمىشود)، فرا، فرو، فراز، باز، با، وا، فا، ها، الف نفي، نون نفي، ميم نهى و دعا و سواى اينها نيز اسامى قيود ديگر مانند : درون، اندرون، بيرون، بالا، فرود، پس، پيش، ديگر و امثال اينها بر سر افعال درمىآمده است که بايد در ضمن مطالعهٔ متنهاى منقول ديده شود و شرح آنها مربوط به صرف و نحو فارسى است.
|
|
|
باء تأکيد: که آن را صاحبان فرهنگ باء زينت ناميدهاند، و بعضى از فضلا، آن را باء زايده نانم دادهاند، و ما آن را باء تأکيد دانيم؛ زيرا هيچ حرفى يا ابزارى در زبان نيست که محض زينت يا به زبادتى استعمال شود، چه بشر در هر چيز صرفهجوى است، خاصه در زبان و تلکم، که سعى دارد همواره زوايد حرفى را دور بريزد و کلمات را حکاکى کرده و تراش بدهد. در اين صورت معنى ندارد که حرفى براى زينت يا به زيادتى و بدون فايده بر لغتى بيفزايد و در حقيقت مقبول نيفتد ـ و اين باء که بر سر فعلها درمىآمده است و امروز هم در بعضى صيغهها مستعمل است باء تأکيد است و در قديم بهصورت بى به ياء مجهول و بعدها به هاء غيرملفوظ نوشته مىشده است. اين حرف در دورهٔ اول گاه بر سر تمام صيغ (جز صيغهٔ اسم فاعل و اسم مصدر) داخل مىشده است و در مورد نفى و نهى مؤکد نيز قبل از نون نفى و ميم نهى قرار گرفته است مثال آن:
|
|
بکردن |
|
بکند |
|
بنکند |
|
|
بکرد |
|
بکن |
|
بکمن |
|
|
|
|
اسم مصدر و اسم فاعل و اسم مفعول و صفات ديگر و ماضىهائى که پساوند 'آر' معناى مصدرى يا وصفى به آن مىدهد، از حساب افعال خارج و با آنها معاملهٔ اسم مىشده است و در ضمن فصل باء اضافى که بر سر اسامى درمىآمده است بايد گفته شود.
|
|
ايراد باء مذکور، در مقام تأکيد، همه جا جايز است مگر در مواردى که معنى تأکيد فعل در نظر نبوده باشد، و در مواردى که فعلى به فعل مؤکد ديگر معطوف باشد نيز حذف آن جايز است مانند شعر رودکي:
|
|
مادرمى را بکرد بايد قربان |
|
بچهٔ او را گرفت و کرد بزندان |
چز که نباشد حلال دوربکرن |
|
بچهٔ کوچک ز شير مادر و پستان(۱) |
|
|
(۱) . از قصيدهٔ رودکى نقل از تاريخ سيستان ص ۳۱۷ |
|
که در مصراع ثانى فعل 'کرد' به حکم آنکه به فعل 'بکرد' مصراع اول عطف شده است بدون باء تأکيد است - و در نثر بلعمى گويد:
|
|
'از قبطيان فرعون زنى سخت پير بود نام او مريم بنت ماموشا و مسلمان شده بود و به موسى بگرويده... اين زن موسى را گفت من گور يوسف تو را بنمايم تا تو مرا دو حاجت روابکني، گفتا چه خواهي، گفتا چون از مصر بشوى مرا با خويشتن ببرى و دعا کنى تا همچنان جوان شوم که اول (جلد اول تاريخ بلعمى نسخهٔ خطى 'شدن موسى از مصر و غرقه شدن فرعون'
|
|
بيهقى گويد:
|
|
'وقت سحرگاه فراشى آمد و مرا بخواند، برفتم آغاجى مرا پيش برد، امير بر تخت روان بود در خرگاه، خدمت کردم گفت بونصر را بگوى آنچه در باب حصيرى کردهٔ سخت صوابست و ما اينک سوى شهر مىآئيم، آنچه فرموده آيد بفرمائيم و آن ملطفه به من انداخت، بستدم و بازگشتم امير نمازم بامداد بکرد و روى به شهر آورد و من شتابتر براندم و نزديک شهر تا استادم را بديدم با خواجه بزرگ... بونصر مرا بديد و چيزى نگفت و من بهجاى خود بايستادم. (بيهقى طبع تهران ص ۱۶۵ ـ ۱۶۶)
|
|
در اسرارالتوحيد آمده است:
|
|
'شيخ، حسن را آواز داد و گفت يا حسن کواره بربايد گرفت و بسرچهار سوى کرمانيان بايد شد و هر شکنبه و جگربند که يابى بيايد خريد و در آن کواره نهاد..، حسن کواره در پشت گرفت و برفت... و هر شکنبه که ديد بخريد و بر کواره نهاد... شيخ گفت اين را همچنين به دروازهٔ حيره بايد برد و پاکيزه بشستن بدان آب و باز آورد... گفت اکنون اين را به مطبخى بايد داد تا امشب اصحابنا را شکبنه وائى پزد... گفت اکنون غسل بيايد کرد و جامهٔ پاک و نمازى پوشيد... اى حسن آن توئى که خود را مىبينى والا هيچکس را پرواى ديدن تو نيست، آن نفس تست که تو را در چشم تو مىآرايد، او را قهر مىبايد کرد و بماليد بماليدنى که تا بنشکنيش دست ازو ندارى ـ اسرارالتوحيد (ص ۲۵۴ ـ ۲۵۵)'
|
|
از اسرار التوحيد:
|
|
'پيرى بود در ميهنه ... پيوسته به کسبى مشغول بودى و مجلس شيخ را هيچ بنگذاشتى وقتى در مجلس شيخ حالتى بوى درآمد چون شيخ مجلس تمام کرد و مجلسيان برفتند پير بنشست شيخ دانست که صيد به حلق آويخته است، گفت يا پير را ميان دربنديد و آستين برنوريد و جاروبى بدو دهند تا مسجد برويد ـ خواجه حمويه در پيش شيخ نشسته بود گفت به دلم بگذشت که اين خدمت اگر برنائى کند بهتر باشد شيخ بدانست به فراست، گفت يا خواجه اين پير را اين ارادات به پيرى آمده است و تا راه نروى به مقصود نرسي، پير آب در چشم آورد و گفت يا شيخ پيرم و ضعيفم اگر برفتن من خواهد بود نارسيده گير. تو توانگر عالمى افتدت که چيزى در کار اين پير کني... شيخ گفت آن جاروب بنه که تمام شد.'
|
|
و گاهى بين باء تأکيد و فعل اسمي، يا صفتى فاصله مىشده است، چنانکه گويند: فلان بازرگان مالى به حاصل کرد، و در اسکندرنامه گويد: 'بايد که از خداى تعالى مرا روزگار خواهى تا پيش از مرگ مرا ديدار تو به روزى کند.' يعني: روزى بکند.
|
|
|
اين حرف در پهلوى 'مي' با ياء مجهولى تلفظ مىشود و يکى از ادات منفرد و مستقل است و مانند 'ني' و 'اِمْ' و 'اَوْ' جداگانه نوشته شده است، ولى در زبان درى به فعل متصل مىشود چون: مکن، مرو، مساز، مبادا، مرساد تفاوتى که بين سبک قديم و بعد ديده مىشود آن است که در دروهٔ اول در افعال مُصّدَر به الف وقتى که اين 'م' را الحاق مىکردهاند، به فعل تغييرى روى نمىداده است چون: مَاَنديش، بهجاى مينديش و مآور بهجاى مياور و مآزار بهجاى ميازار و ميفکن ولى بعدها الف را به ياء بدل ساختهاند يا آنکه ياء مجهول اصلى را که مانند ياء 'کىچىني' صداى کسره مىداده است به کتابت درآوردهاند.
|
|
|
اين حرف در مواردى که خود فعل را نخواهند با ياء استمرارى بياورند براى اول فعل درمىآمده و غالباً جدا از فعل نوشته مىشده است چون: مىکنم و مىگويم، و گاهى بين اين حرف و فعل باى تأکيد فاصله مىشده است 'من با دبيران بودمى و آنچه فرمودى نبشتمى و کارها مىبراندمى ـ بيهقى تهران ص ۲۴۶' و گاهى بين آنها پيشاوند 'بر' فاصله مىشده است چون 'کوزه آب پيش وى داشت دست فرو مىکرد و يخ مىبرآورد و مىخورد ـ بيهقي: ص ۲۲۷' .
|
|
گاه پيشاوند 'باز' فاصله مىشده است چون: 'يکى آنکه محموديان از دم اين مرد مىبازنشدند ـ بيهقى ص ۲۳' و جاى ديگر: 'تا بروى مشرف باشد و هر چه رود مىبازنمايد... قاصدان از قصدار بر کار کرد... و غث و سيمن مىباز نمود ـ بيهقى ص ۲۵' و گاه کلمهٔ يا چند کلمه فاصله گردد چنانکه فردوسى گويد:
|
|
کنون خورد بايد مى خوشگوار
|
|
که مى بوى مشگ آيد از جويبار
|
|
|
و سنائى گويد:
|
|
بمير اى دوست پيش از مرگ اگر مى زندگى خواهى(۲)
|
|
|
|
|
که ادريس از چنين مردن بهشتى گشت پيش از ما
|
|
|
(۲) . اين بيت در ديوان سنائى غلط چاپ شده است 'اگر عمر ابد خواهي' ضبط گرديده و صواب روايت متن است.
|
|
و در موارد نفى و نهى اين حرف بهندرت استعمال مىشده است و در مورد نهى ظاهراً استعمال نمىشده است و در قسم اول فقط در افعال معنوى ديده مىشود چون: مىنيارست، مىنخواست، مىندانست و امثال آنها، و امروز در بخارا اين حرف را بعد از فعل استفهام آورند و گويند: خوريدمي؟ و کنيدمي؟ و وريدمي؟ يعني: آيا مىخوريد و آيا مىکنيد و آيا مىرويد؟
|