دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
جمعه، شنبه، یکشنبه (۲)
يکى از نگهبانها گفت: 'دهنت را آب بکش! کى جرئت دارد به خرتان نگاهِ چپ بکند. ما داريم از جنازهٔ به اين مهمى نگهبانى مىکنيم، آن وقت شما مىگوئيد دزد بيايد و جلوِ چشم ما خرتان را بدزدد' . |
جمعه گفت: 'خلاصه گفته باشم کليد رِزق و روزى ما در اين دنيا همين يک دانه الاغ است' . |
و از الاغ پياده شدند؛ نشستند کنار نگهبانها و شروع کردند به ساز زدن و آنقدر زدند که نگهبانها چرتشان برد و کَمکم خُر و پُفشان رفت به هوا. |
جمعه و يکشنبه پا شدند، جنازه را از بالاى دروازه آوردند پائين و بستند رو الاغ و الاغ را هى کردند طرف خانه و تند برگشتند دراز کشيدند کنار نگهبانها و خودشان را زدند به خواب. |
کلهٔ سحر، يکى از نگهبانها از خواب پريد و ديد نه از جنازه خبرى هست و نه از الاغ و بناى داد و فرياد را گذاشت و همه را از خواب پراند. |
جمعه و يکشنبه کِش و قوسى به خود دادند و خوابآلود پرسيدند: 'چى شده؟' |
نگهبانها گفتند: 'گاومان دوقلو زائيده!' ً |
و با عجله شروع کردند به اينور و آنور دويدن و وقتى چيزى پيدا نکردند، برگشتند پيش جمعه و يکشنبه که زار زار گريه مىکردند و به سر و کلهٔ خودشان مىزدند. جمعه مىگفت: 'ديدى چطور نانمان را آجر کردند؟' و يکشنبه دنبال حرف برادرش را مىگرفت که: 'حالا چه کنيم با هفت هشت تا نانخورِ ريز و درشت؟' |
نگهبانها افتاند به اِز و جز که: 'صداش را درنياريد و جرم ما را سنگينتر نکنيد؛ بيائيد پولِ الاغتان را بگيريد و برويد دنبال کارتان' . |
جمعه در لابهلاى گريه گفت: 'از کجا الاغى به آن خوبى پيدا کنم؟' |
نگهبانها شروع کردند به دلدارى آنها و گفتند: 'پيدا مىکنيد اِنشاءالله. باز حال و روز شما بَدَک نيست. ما را بگو که معلوم نيست پادشاه بهدارمان بزند يا به زندانمان بندازد' . |
جمعه گفت: 'حالا که اينطور است قبول کنيم. چون دلمان نمىآيد سرتان برود بالاى دار' . |
و پول الاغ را گرفتند و برگشتند خانه. |
طولى نکشيد که خبر به پادشاه رسيد: 'جنازه را هم دزديدند' . |
پادشاه وزير دست راستش را خواست و نشستند به گفتوگو که چه کنند، چه نکنند و آخر سر به اين نتيجه رسيدند که تو کوچه و خيابان سکهٔ نقره و طلا بريزند و نگهبانها دورادرو مراقب باشند و هر که دولا شد سکه ورداشت او را بگيرند و دار بزنند و قال قضيه را بکنند' . |
جمعه که از اين ماجرا بو برده بود، به يکشنبه گفت: 'پاشو قير بزن کف پات و برو تو کوچه و خيابان. هر جا سکه ديدى رو آن پا بگذار. بعد، برو تو خرابه؛ سکه را از کف پات بکَن و باز راه بيفت و از نو همين کار را بکن؛ امّا مبادا دولا شوى و چيزى از زمين وردارى که سرت به باد مىرود' . |
يکشنبه گفت: 'هر چه تو بگوئي!' |
و همانطور که جمعه گفته بود رفت خيابانها و کوچه پس کوچههاى شهر را زير پا گذاشت و همهٔ سکهها را جمع کرد. |
براى پادشاه خبر بردند که: 'اى پادشاه چه نشستهاى که روز روشن همهٔ سکهها ناپديد شد و اَحدالناسى هم دولا نشد که از زمين چيزى بردارد' . |
پادشاه دستور داد يک شتر با بار جواهر در شهر بگردانند و هر که نگاهِ چپ به شتر کرد، او را بگيرند از دروازهٔ شهر آويزان کنند. |
جمعه که هميشه دور و بَر دربار مىپلکيد، از اين خبر هم اطلاع پيدا کرد و رفت چُپُق سر و تَه نقرهاش را آماده کرد و دَمِ درِ خانهشان ايستاد. همين که ساربان رسيد جلو خانه، چپق را آتش زد و گفت: 'يا علي! يا حقّ! خسته نباشى ساربان!' |
و چپق را داد بهدست او. ساربان تا يکى دو پُک زد به چپق، يکشنبه افسار شتر را بريد و آن را برد تو خانه. |
ساربان به پشت سرش که نگاه کرد، هاج و واج ماند؛ چون ديد فقط افسار شتر مانده بهدستش و از شتر و بارش اثرى نيست. |
خلاصه! براى پادشاه خبر بردند که: 'اى پادشاه! چه نشستهاى که شتر با بارش ناپديد شد و دزد پيداش نشد' . |
در اين ميان پادشاه کشور همسايه يک چرخ پنبهريسى و مقدارى پنبه براى پادشاهِ دزدزده هديه فرستاد و پيغام داد: 'پادشاهى که نتواند دزد خزانهاش را پيدا کند، همان که از تاج و تختش بيايد پائين، گوشهاى بنشيدند و پنبه بريسد' . |
اين موضوع به پادشاه گران آمد و گفت: 'جارچى در شهر بگردد و جار بزند هر کس بيايد و راه پيدا کردن دزد را نشان بدهد، پادشاه از مال و مِنال دنيا بىنيازش مىکند' . |
پيرزنى رفت پيش پادشاه و گفت: 'اى پادشاه! شترِ به آن بزرگى را که نمىشود قايم کرد؛ بالأخره آن را مىبيند' . |
پادشاه گفت: 'حرفِ آخر را بزن؛ مىخواهى چه بگوئي؟' |
پيرزن گفت: 'دزد تا حالا شتر را کشته و گوشتش را تيکه تيکه کرده. من کوچه به کوچه و خانه به خانه شهر را زير پا مىگذارم و مىگويم تو خانه مريضى دارم که حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است. اينطور هر که آن همه گوشت شتر در خانه داشته باشد دلش به رحم مىآيد و کمى هم به من مىدهد و دزد پيدا مىشود' . |
پادشاه گفت: 'بد فکرى نيست! برو ببينم چه کار مىکني' . |
پيرزن راه افتاد درِ خانهها که: 'خدا خيرتان بدهد! جوان مريضى در خانه دارم که حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است؛ اگر داريد کمى به من بدهيد و جانش را نجات دهيد. اِنشاءالله خدا يک در دنيا و صد در آخرت عوضتان بدهد' . |
پيرزن همينطور خانه به خانه گشت تا رسيد به خانهٔ جمعه. |
زن جمعه دلش به حال پيرزن سوخت و کمى گوشت شتر داد به او. |
جمعه رفته بود حمام و هنوز رَخت درنياورده بود که خبر را شنيد و تند راه خانهاش را پيش گرفت که به زنها خبر بدهد اگر چنين پيرزنى آمد درِ خانه و گوشت شتر خواست گولش را نخوريد؛ اما به سر کوچه که رسيد، ديد پيرزنى گوشت بهدست از کوچه آمد بيرون. |
جمعه از پيرزن پرسيد: 'ننه جان! کجا بودى اين طرفها؟' |
پيرزن جواب داد: 'ننه جان! جوانى دارم که مريض است و حکيم گفته دواى دردش گوشت شتر است. همهٔ شهر را دنبال گوشت شتر گشتم تا کمى پيدا کردم' . |
جمعه گفت: 'حکيم درست گفته؛ گوشت شتر خوب است؛ اما راستش را بخواهى شفاى بيمارِ تو کلهٔ شتر است. با من بيا تا کلهٔ شتر هم به تو بدهم' . |
پيرزن تا اين حرف را شنيد، گل از گلش شکفت؛ چون مطمئن شد که دزد را پيدا کرده و شروع کرد به دعا کردن و بهدنبال جمعه افتاد به راه. |
جمعه پيرزن را برد خانه و گوش تا گوش سرش را بريد. |
خبر به پادشاه رسيد که: 'پيرزن گم شد و از دزد خبرى بهدست نيامد' . |
پادشاه که ديگر خسته شده بود، دستور داد جارچى جار بزند که اگر دزد بيايد و خودش را معرفى کند، پادشاه برابر وزنش به او طلا و جواهر مىدهد. |
طولى نکشيد که عدهٔ زيادى جلو دربار جمع شدند و همه ادعا کردند که دزدند. |
پادشاه گفت: 'به اين سادگىها هم نيست. دزد ما نشانههائى دارد' . |
جمعه ديد وقتش رسيده خودش را آفتابى کند و سر شنبه و سر شتر و سر پيرزن و سکهها را ورداشت و برد گذاشت پيش پادشاه و گفت: 'اين سر برادرم که به خزانه زده بود؛ اين سر شترى که با بار طلا و جواهر گم شد؛ اين سر پيرزنى که دنبال گوشت شتر مىگشت و اين هم سکههائى که ريخته بود تو کوچه و خيابان' . |
پادشاه انگشت به دهان ماند و گفت: 'اگر تو همهٔ دنيا يک دزد درست و حسابى پيدا شود، همين است!' |
و دستور داد جمعه را گذاشتند تو ترازو و برابر وزنش طلا و جواهر کشيدند و دادند به او. |
- جمعه، شنبه، يکشنبه |
- چهل قصه، گزيده قصههاى عاميانه ايرانى، ص ۲۶۵ |
- پژوهش و بازنويسى: منوچهر کريمزاده |
- انتشارات طرح نو، چاپ اول ۱۳۷۶ |
همچنین مشاهده کنید
- مرد دهاتی که سنگی از طلا پیدا کرد
- دختر بازرگان و هفت برادر(۳)
- خوابی که تعبیر شد
- محمد پسر حداد (۳)
- سازم صدا کن، سازم صدا کن
- گرگ نادان
- مِم و زین (۴)
- سه حکایت عجیب و غریب
- جانتیغ و چلگیس(۲)
- دختر بازرگان و ملا
- خالهسوسکه (۲)
- ماهبانو و ماهبالو
- فیروز
- پسر پادشاه و پیرزن
- ساحر و لعدان
- دختر پالاندوز(۲)
- برزگر و خرس
- سه دختران
- پرندهٔ آبی
- تیلنگ سوار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست