جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در رثاء امام عز الدین ابوعمر و اسعد


کو دلی کانده کسارم بود و بس    از جهان زو بوده‌ام خشنود و بس
مرغ دیدی کو رباید دانه را    محنت این دل هم چنان بربود و بس
من ز چرخ آبگون نان خواستم    او جگر اجری من فرمود و بس
چرخ بر من عید کرد و هر مهم    ماه نوصاع تهی بنمود و بس
من زکات استان او در قحط سال    هم بصاعی باد می‌پیمود و بس
ز آتش دولت چو در شب ز اختران    گرمیی نادیده دیدم، دود و بس
مایه‌ی سلوت به غربت شد ز دست    دل زیان افتاد و محنت سود و بس
تا به تبریزم دو چیزم حاصل است    نیم نان و آب مهران رود و بس
زیر خاک آساید آن کز تخم ماست    تخم هم در زیر خاک آسود و بس
چون بروید تخم محنت‌ها کشد    محنت داسش که سر بدرود و بس
آتش از دست فلک سودم به دست    کو به پای غم چو خاکم سود و بس
عودی خاک آتشین اطلس کنم    ز آب خونین کاین مژه پالود و بس
گر چه غم فرسوده‌ی دوران بدم    مرگ عز الدین مرا فرسود و بس
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ    نیم رو خاکی و خون آلود و بس
مه به اشک از خاک راه کهکشان    گل گرفت و خاک او اندود وبس
گفتم ای چرخ این چنین چون کرده‌ای    پس به خون ما توئی ماخوذ و بس
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ    کان تظلم گوش من بشنود و بس
بر لباس دین طراز شرع را    لفظ و کلکش بود تار و پود و بس
مهدی دین بود لیکن چون مسیح    بر دل بیمارم او بخشود و بس
جاه و جانی بس به تمکین و حضور    بر تن و جان من او افزود و بس
گر چه در تبریز دارم دوستان    دوستی جانی مرا او بود و بس
بعد از او در خاک تبریزم چکار    کابروی کار من او بود و بس


همچنین مشاهده کنید