لله الحمد کز حضیض خطر |
|
شد به اوج آفتاب دین پرور |
چشم خفاش کور گو میباش |
|
کز فلک مهر بگذراند افسر |
شکرلله که حفظ یزدانی |
|
پیش تیر قضا گرفت سپر |
جست بیرون ز پشت دشمن شاه |
|
ناوک پر کشی که داشت قدر |
ابر خیرات شاه بست تتق |
|
گشت باران او زر و گوهر |
دور شو گو بلا ز سر تا پا |
|
دهر گو باش فتنه پا تا سر |
نحل عمر و بنای دانش را |
|
زان چه آسیب یا از آن چه ضرر |
چرخ ویران نگردد از توفان |
|
نشود کنده طوبی از صر صر |
نه که سد شکر سد هزاران شکر |
|
که سر آمد زمان فتنه و شر |
صبح شادی رسید خنده زنان |
|
کار خود کرد گریههای سحر |
کوس شادی زدند بر سر چرخ |
|
رقص کردند انجم و مه و خور |
گریهها رفت و خنده ها آمد |
|
ای خوشا گریههای خندهاثر |
خوش بخند ای زمانه خواهی داشت |
|
خنده بهر کدام روز دگر |
عیش کن عیش کن که ممکن نیست |
|
که بود روزگار ازین خوشتر |
عیش و عشرت درآمد از در وبام |
|
بنگر بر بساط خود بنگر |
صحت شاه و خلعت شاهی |
|
آن در آمد ز بام و این از در |
صحتی و چه صحت کامل |
|
خلعتی و چه خلعتی در خور |
صحتی دامن از مرض چیده |
|
خلعت عمر جاودان در بر |
خلعتی پای رفعتش بر چرخ |
|
افسر عز سرمدی بر سر |
آنچنان خلعت اینچنین صحت |
|
بر تن و جان شاه دین پرور |
باد زیبنده تا به صبح نشور |
|
باد پاینده تا دم محشر |
میرمیران که تا جهان باشد |
|
باشد او در جهان جهان داور |
صحت عمر و دولتش جاوید |
|
اخترش یار ودولتش یاور |
ایکه خواهی عطای بیخواهش |
|
بر در کبریای او بگذر |
تا ببینی بلند درگاهی |
|
شمسهاش طاق چرخ را زیور |
زو روان آرزوی خاطرها |
|
کاروان کاروان به هر کشور |
گنج احسان در او و دربان نه |
|
خانهی گنج و گنج بی اژدر |
بسکه از مهر بر برات سخاش |
|
سوده گردد نگین انگشتر |
گر بدخشان تمام لعل شود |
|
ناید از عهدهی دو هفته بدر |
بحری از دانش است مالامال |
|
نه کنارش پدید و نه معبر |
جمله حالات گیتیاش در ذکر |
|
همه تاریخ عالمش از بر |
سرو را نطفهی عدوی ترا |
|
نقش میبست دست صورتگر |
چشم تا مینگاشت نشتر بود |
|
به گلو چون رسید شد خنجر |
طرفه مرغیست خصم یاوه درا |
|
بیضه آرد به دعوی گوهر |
چه توان کرد میرسد او را |
|
آمده دعوی خودش باور |
اینقدر خود چرا نمیداند |
|
که شما دیگرید و او دیگر |
کیست او قطرهایست بی مقدار |
|
بلکه از قطره پارهای کمتر |
قطرهای را چه کار با عمان |
|
عرضی را چه بحث با جوهر |
گوهر این بلند پروازی |
|
زانکه او نیست مرغ این منظر |
ماکیان تا به بام مزبله بیش |
|
نپرد گر چه بال دارد و پر |
امر و نهی ترا به کل امور |
|
هرکه نبود مطیع و فرمانبر |
کافرش خوانم و کنم ثابت |
|
کافر است او به شرع پیغمبر |
زانکه گر هست امر تو در نهی |
|
هست عین شریعت اطهر |
هر که او تابع شریعت نیست |
|
هست درحکم شرع و دین کافر |
در حواشی دولتت شاها |
|
کرده از بس طهارت تو اثر |
لب به سد احتیاط تر سازد |
|
مشک سقای کویت از کوثر |
گر سکندر که آب حیوان جست |
|
نور رأی تو بودیش رهبر |
روی شستی نه دست ز آب حیات |
|
لب تر داشتی نه دیدهی تر |
زنده بودی هنوز و پیش تو داشت |
|
دست بر سینه چون کمین چاکر |
اخذ میکرد از تو عز و شکوه |
|
کسب میکرد از تو علم و هنر |
روغنی در چراغ بخت نداشت |
|
آب جست و نبودش آبشخور |
زنده بودی و خدمتت کردی |
|
بودی ار بخت یار اسکندر |
چون نشینی و مسند آرایی |
|
و ز دو سو آن دو نامدار پسر |
چون سپهری ولی سپهر نهم |
|
که نشیند میان شمس و قمر |
عنبر اندر مجالس خلقت |
|
خدمتی پیش برده بود مگر |
وقت فرصت به طیب خلق تو زد |
|
به طریقی که کس نیافت خبر |
بوی غماز بود و پرده درید |
|
لاجرم روسیاه شد عنبر |
در زمان عدالت تو که هست |
|
شوهر شیر ماده آهوی نر |
مادری کرد گرگ ماده و شد |
|
دایه برههای بیمادر |
ظالمی بود نام او گردون |
|
خلق در دست ظلم او مضطر |
زو فقیران تمام در آزار |
|
زو اسیران تمام در آذر |
در قرانهاش سد خطر ور غم |
|
در نظرهاش سد ضرر مضمر |
سوختش آتش سیاست شاه |
|
دور دادش به باد خاکستر |
مجملا از وجود او نگذاشت |
|
غیرخاکستری و چند شرر |
دهر زد جار کای ستمکاران |
|
ظلم آخر شود به این منجر |
پند گیرید کاین زمان اینست |
|
آنکه دی چرخ بود دوش اختر |
حبذا این دراز دستی عدل |
|
کش سر چرخ هست در چنبر |
سرظالم چو خاک کردی پست |
|
سر بلندیت باد ای سرور |
سایه دولت تو بر سر خلق |
|
سایهی پادشه ترا بر سر |
ای ز تو روشنم چراغ سخن |
|
چون چراغ دریچهی خاور |
هر چراغی که از تو افروزند |
|
شرق و غرب جهان کند انور |
اندرین روزها که حضرت شاه |
|
تکیه فرموده بود بر بستر |
یک شبم هیچگونه خواب نبود |
|
آمدم بر در دعای سحر |
به نماز و نیاز رفتم پیش |
|
که وضو داشتم ز خون جگر |
در میان نماز خوابم برد |
|
خواب دیدم که گنبد اخضر |
شق شد و دختری برون آمد |
|
گفتمش خیر مقدم ای دختر |
کیستی با چنین شمایل و شکل |
|
مرحبا ای نگار خوش منظر |
پیکرتو کجاست گر جانی |
|
ما ندیدیم جان بی پیکر |
گفت خود را بگو مبارک باد |
|
که شدت نام در زمانه سمر |
همچو من دختری خدا دادت |
|
دختری مادر هزار پسر |
آنچنان دختری که تا سد قرن |
|
زو بماند بلند نام پدر |
قلمت کو که گردد آبستن |
|
کمدم تا بزایم از مادر |
ساعت سعد اختیار کنم |
|
به سر خویش در کشم چادر |
بروم تا حریم خلوت شاه |
|
در رخ آورده گوشهی معجر |
رو نهفته ز چشم نا محرم |
|
در روم بزم شاه را از در |
چون غلامان بیفتمش در پای |
|
چون کنیزان بگردمش بر سر |
به کنیزی گرم قبول کند |
|
بکنم ناز بر مه و اختر |
ور نه آنجا به خدمتی باشم |
|
هست آنجا چو من هزار دگر |
میشنیدم ولی که میگفتند |
|
پیش از آن کیم اینطرف به سفر |
کای شفاء القلوب دل خوش دار |
|
که ترا نیست غیر از او شوهر |
زین نکاح آنقدر برانی کام |
|
که تو خود هم نیایدت باور |
کام بخشا زتو مسم زر شد |
|
کار خود کرد کیمیای نظر |
چه شناسند این سخن آنها |
|
که ندانند بصره را ز بصر |
تو شناسی که جوهری داند |
|
هنر و عیب و قیمت جوهر |
چه برم آب این سخن بر آن |
|
کش مساویست اختر و اخگر |
حجره را گور اگر تماشاییست |
|
اندر او خواه لعل و خواه حجر |
گردن خر به در نیارایم |
|
گوهرست این سخن نه مهره خر |
کاه باید نه زعفران خر را |
|
گاو را پنبه دانه به که درر |
داورا رسم و عادت شعر است |
|
که اگر شان دهند سد کشور |
همچنان کشوری دگر طلبند |
|
این چنینند شاعران اکثر |
بنده هم شاعرم ولی ز شما |
|
صله چندان گرفتهام که اگر |
در خور شکر آن سخن رانم |
|
بایدم طرح کرد سد دفتر |
خود نمیخواهم ار نه آمادهست |
|
هم مرا اسب و هم مرا نوکر |
زانکه شاعر که اسب و نوکر یافت |
|
خویش را برد و کرد بر قنطر |
طیب الله ختم کن وحشی |
|
که به اطناب شد سخن منجر |
تا به دست طبیب قانونیست |
|
تن چون ساز و نبض همچو وتر |
باد قانون صحت تو به ساز |
|
رگت ایمن ز زخمهی نشتر |
مجلس دلکشت به ساز و نوا |
|
ماه رقاص و زهره رامشگر |
|