سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم


دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم    چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم
شاه کله دوز ابد بر فرق من از فرق خود    شب پوش عشق خود نهد پاینده باشد لاجرم
ور سر نماند با کله من سر شوم جمله چو مه    زیرا که بی‌حقه و صدف رخشانتر آید گوهرم
اینک سر و گرز گران می زن برای امتحان    ور بشکند این استخوان از عقل و جان مغزینترم
آن جوز بی‌مغزی بود کو پوست بگزیده بود    او ذوق کی دیده بود از لوزی پیغامبرم
لوزینه پرجوز او پرشکر و پرلوز او    شیرین کند حلق و لبم نوری نهد در منظرم
چون مغز یابی ای پسر از پوست برداری نظر    در کوی عیسی آمدی دیگر نگویی کو خرم
ای جان من تا کی گله یک خر تو کم گیر از گله    در زفتی فارس نگر نی بارگیر لاغرم
زفتی عاشق را بدان از زفتی معشوق او    زیرا که کبر عاشقان خیزد ز الله اکبرم
ای دردهای آه گو اه اه مگو الله گو    از چه مگو از جان گو ای یوسف جان پرورم


همچنین مشاهده کنید