پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست


دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست    هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است    کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک    زان که جسم خاکیم پرورده‌ی آن خاک کوست
شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد    گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
از شکایتهای او دایم من دیوانه‌ام    با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
گر ز دست توبه‌ام پیمانه‌ی عشرت شکست    توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
محتشم خودر ا خلاص از عشق می‌خواهم ولی    چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست


همچنین مشاهده کنید