چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
بهلول داننده و بهلول دیوانه
بهلول داننده و بهلول ديوانه، کوچک که بودند مردم را خيلى اذيت مىکردند. آنها خيلى شيطان و بازيگوش بودند. بهلول ديوانه سوار يک چوب بلند مىشد و مىگفت: 'اين اسب من است. اسب من است!' بعد بهلول داننده دنبال او مىکرد و با هم بازى و سر و صدا مىکردند. بهلول ديوانه آنقدر سر و صدا کرد که صداى همسايهها بلند شد. زنى درآمد و گفت: |
- 'يک بلائى سر اين کله خرابها بياورم تا ديگر مزاحم خواب و استراحت ما نشوند.' |
زن رفت تنور را روشن کرد و دو تا نان درست کرد، به نانها دواى مرگ زد تا بدهد به بهلول ديوانه و داننده تا بخورند و بميرند و ديگرى توى کوچه سر و صدا نکنند. زن نانها را آورد، بهلول داننده را صدا زد و گفت: |
- 'اين نانهاى داغ را بگيريد بخوريد. من هم نذر داشتم، اين نانها را پختم، يکىاش مال تو يکىاش مال بهلول ديوانه.' |
آنها نانها را گرفتند. وسط تابستان بود. هوا گرم بود. گفتند: |
- 'بهتر است نانها را ببريم کنار 'استخر يازدره' (يازدره گولي: استخر درهٔ بهارى (از زيرنويس قصه)) و آنجا هم شنا کنيم هم نانها را بخوريم.' |
حالا بشنويد از آنطرف که پسرهاى زنى که نانها را سم زده بود از صحرا آمده بودند و تشنه و گشنه کنار 'استخر يازدره' مىخواستند استراحت کنند وبه ده برگردند. بهلول داننده و بهلول ديوانه که آنها را ديدند دلشان به رحم آمد. بهلول داننده گفت: |
- 'بيائيد اين نانها گرم است. زنى اين نانها را نذر ما کرده است.' |
پسرهاى آن زن هفت نفر بودند. هر کدام لقمهاى از نان خوردند و همانجا افتادند و مردند! |
بهلول ديوانه به برادرش گفت: 'آن زن به اين نانها سم زده بود و همهٔ آنها مردند. بيا اين نانها را توى آب بياندازيم و برويم. چون اگر روى زمين بمانند ممکن است سگى بيايد بخورد و بميرد.' نانها را توى آب انداختند و به طرف ده برگشتند. |
بهلول ديوانه در حالىکه سوار اسب چوبىاش بود توى کوچهها گرد و خاک به هوا بلند کرد و به صداى بلند گفت: |
- 'هر کس هر کار بکند به خودش مىکند. خاک بر سر خودش مىکند!' |
بهلول ديوانه اسب سوارى مىکرد و مىخواند. زن بيرون آمد، تو رفت و ديد پسرهايش نيامدند. به زن خبر دادند که پسرهايت همه دم استخر مردهاند و افتادهاند. زن، مردم را جمع کرد. همه رفتند لب 'استخر يازدره' و ديدند که آرى همهٔ پسرهاى زن مردهاند. اين ور نگاه کردند، آنور نگاه کردند و ديدند نانهائى که زن خودش پخته بود روى آب است. زن توى سر خودش زد و گفت: 'خودم کردم که لعنت بر خودم باد!' |
- بهلول داننده و بهلول ديوانه |
- گنجينههاى ادب آذربايجان. ص ۲۶۲ |
- گردآورى و ترجمه: حسين داريان |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
- کربلائی فراش و دزدان
- پسر کفشدوز
- محمد و مقدم (۳)
- علی بهانهگیر
- مرد طماع
- تنبل
- گل و محبوب (۲)
- سزای نیکی
- سه باغ گل
- سازم صدا کن، سازم صدا کن
- هر کس گفت، چُش آنقدر میزنندش تا زنده شود
- کلهپوک و عاقل و کلاغ
- یک گردو بینداز بیاید
- پرندهٔ سپید
- خوابی که تعبیر شد
- بلال آقا
- خروس گردو دزد
- خروس زیرک
- پیر آغاجی
- شاه اسماعیل و عرب زنگی (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت سیزدهم روز دختر دولت رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی رافائل گروسی مجلس شورای اسلامی حجاب رهبر انقلاب انتخابات انتخابات مجلس
قتل هواشناسی تهران شهرداری تهران فضای مجازی پلیس بارش باران آموزش و پرورش وزارت بهداشت سلامت شهرداری سازمان هواشناسی
قیمت طلا خودرو نمایشگاه نفت مالیات حقوق بازنشستگان گاز مسکن قیمت خودرو قیمت دلار ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون محمدمهدی اسماعیلی کتاب سینمای ایران سریال دفاع مقدس موسیقی تئاتر سینما فیلم
اینوتکس دانشجویان دانش بنیان
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه رفح حماس آمریکا روسیه چین حمله به رفح ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ قهرمانان اروپا دورتموند لیگ برتر ذوب آهن نساجی بازی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران رئال مادرید
تبلیغات اپل عیسی زارع پور اینترنت گوگل سامسونگ ناسا نوآوری آیفون آب مایکروسافت
سرطان قلب آسم کمردرد اعتیاد ناباروری بیماران خاص بیمه سبزیجات