|
پيش از استاد دکّان مگير٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
پيش از آخوند منبر مرو
|
|
|
- از خودم مُلاّ شدى، بر جان من بلا شدى
|
|
|
- راه مستراح را يادش دادم آفتابه را از دست من گرفت! شاگرد ناسپاس تخته بر سر استاد مىزند
|
|
|
|
٭ غزالى در کتاب کيمياى سعادت گفته است:
|
|
|
|
کدام ابله بوَد احمقتر از آنکه بر زِيَرِ استاد دکّان گيرد.
|
|
پيش از چوب شاه الله!
|
|
|
رک: پيش از مرگ واويلا!
|
|
پيش از چوب غش و ريسه مىرود!
|
|
|
رک: پيش از مرگ واويلا!
|
|
پيش از روضهخوان گريه مىکند
|
|
|
رک: پيش از مرگ واويلا!
|
|
پيش از عيد به مصلّى مىرود
|
|
|
رک: پيش از آخوند به منبر مىرود
|
|
پيش از لقمه دهان باز مکن
|
|
|
رک: پيش از آب پاتاوه وا مکن
|
|
پيش از مرگ گريبان پاره مىکند
|
|
|
رک: پيش از مرگ واويلا!
|
|
پيش از مرگ واويلا!
|
|
|
نظير:
|
|
|
پيش از چوب شاهالله
|
|
|
- پيش از مرگ گريبان پاره مىکند
|
|
|
- پيش از چوب غش و ريسه مىرود
|
|
|
- آتش نديده گُر مىزند
|
|
|
- پيش از روضهخوان گريه مىکند
|
|
پيش از مؤذن بر مناره مىرود
|
|
|
رک: پيش از آخوند منبر مىرود
|
|
پيشاني! مرا کجا مىنشانى؟٭
|
|
|
نظير: کجا مىروى اقبال، تو به پيش و من از دنبال!
|
|
|
|
٭ يا: اى پيشانى،...
|
|
پيشِ بىدردان گريبان پاره کردن مشکل است
|
|
|
نظير:
|
|
|
تندرستان را نباشد درد ريش (سعدى)
|
|
|
- منم بيمار و نالان تو درستى
|
ندانى چيست در من درد و سستى (ويس و رامين)
|
|
پيش پاى خويش را روشن نمىسازد چراغ
|
|
|
رک: چراغ به پاى خود روشنائى ندهد
|
|
پيش پيش خوابِ نديده را تعبير نکن
|
|
پيش جالينوس نام طب مبر٭
|
|
|
رک: جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
|
|
|
|
٭ دم مزن در پيش استاد هنر
|
............................. (صفائى)
|
|
پيش جانانهٔ من قند و قوروت هر دو يکى است
|
|
|
رک: پيش خر شنبه و آدينه يکى است
|
|
پيش خدا توپ شهان بىصداست
|
|
پيش خر خرمُهره و گوهر يکى است ٭
|
|
|
رک: خر چه داند قيمت قند و نبات
|
|
|
|
٭ مرخران را هيچ ديدى گوشوار
|
گوش و هوش خر چه باشد؟ سبزهزار
|
|
|
|
.............................
|
آن اِشَک را در دُر و دريا شکى است (مولوى)
|
|
پيش خر شنبه و آدينه يکى است
|
|
|
نظير:
|
|
|
پيش جانانهٔ من قند و قوروت هر دو يکى است
|
|
|
- براى کور شب و روز يکى است
|
|
پيشِ دانا زمانِ شدّتِ دى
|
قصهٔ راحت بهار کند
|
|
پيشدرآمدش که اينه واى به پسدرآمدش! (عامیانه).
|
|
پيشِ رو خاله پشت سر چاله!
|
|
|
نظير:
|
|
|
رو بهرو جانم جانت: پشت سر کاردم استخوانت!
|
|
|
- بهدست راست شکر مىآورد و به دست چپ تبر دارد
|
|
|
- ظاهرش چون گور کافر پر حُلل
|
باطنش قهر خداى عزّ و جلّ(تحريفى از شعر مولوى) |
|
پيش زن سليطه و پسِ قاطر چرخ مخور
|
|
|
رک: از زن سليطه و ديوار شکسته و... بايد حذر کرد
|
|
پيش صاحبنظران ملک سليمان باد است (خواجو)
|
|
پيش طبيب مرو، پيش آزموده برو
|
|
پيش طبيب منجم است، پيش منجم طبيب، پيش هر دو هيچکدام، پيش هيچکدام هر دو
|
|
|
رک: بوجارِ لنجان است، از هر طرف باد بياد بادش مىدهد
|
|
پيش ظالم و پسِ قاطر چرخ مخور
|
|
|
صورت ديگرى است از: 'پيش زن سليطه و پسِ قاطر چرخ مخور'
|
|
پيش قاضى و بازى؟
|
|
|
رک: پيش لوطى و معلّق؟
|
|
پيش کور چه چراغ چه نور!
|
|
|
نظير:
|
|
|
پيش کور چه سرخ چه بور!
|
|
|
- تو که چراغ نبينى با چراغ چه بينى ؟
|
|
پيش کور چه سُرخ چه بور
|
|
|
رک: پيش کور چه چراغ چه نور
|
|
پيش کور يک چشم پادشاه است
|
|
|
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است!
|
|
پيش کولى و پشتک و وارو؟
|
|
|
رک: پيش لوطى و معلّق؟
|
|
پيش گوساله نشايد که تو قرآن خوانى (ناصر خسرو)
|
|
پيش لوطى و معلّق؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
پيش کولى و پشتک و وارو؟
|
|
|
- پيش کولى و معلّق زدن؟ پيش قاضى و بازى؟
|
|
پيشنماز که سرفه کند تکليف پسنماز معلوم است!
|
|
|
نظير: پيشنماز که قوز کند پسنماز چلقوز کند!
|
|
پيشنماز که قوز کند پسنماز چلقوز کند!
|
|
|
نظير: پيشنماز که سرفه کند تکليف پسنماز معلوم است
|
|
پيشى پيشى، زن من ميشى؟
|
|
|
عبارتى است محبتآميز که پسران خُردسال بههنگام بازى کردن با گربه و نوازش او خطاب به حيوان بر زبان مىرانند
|
|
پيغمبران را تکبّرى نيست: تو پيش ما نيائى ما پيش تو آئيم
|
|
|
نظير: چو خر خود نيايد به نزديک يار
|
تو بار گران را به نزد خر آر!
|
|
پيغمبر ديد را ناديد گرفت
|
|
پيغمبرش را قبول ندارند ادعاى خدائى مىکند
|
|
|
رک: او ادعاى خدائى مىکند، تو به پيغمبرى قبولش ندارى؟
|
|
پيکان آه بگذرد از کوه آهنين٭
|
|
|
نظير: به آهى مىتوان افلاک را زير و زبر کرد (صائب)
|
|
|
رک: آه مظلوم در سحر به يقين
|
بتر از تير ناوک و زوبين (صائب)
|
|
|
|
٭ گر تير تو ز جوشن و پولاد بگذرد
|
..................... (سعدى)
|
|
پيِ گورِ کنده مىگردد که توش بخوابد
|
|
|
نظير: پى خر مرده مىگردد که نعلش را بکَند
|
|
پيلِ در گل مانده را شه پيل بايد تا کشد (از مجموعهٔ مختصر امثال طبع هند)
|
|
پيل را از پشه صد رنج است
|
|
|
رک: شير را از مور صد زخم است
|
|
پيمانه از قطرهٔ آخر لبريز مىشود
|
|
|
نظير: کوزه بريزد چو لبالب شود (ناصرخسرو)
|
|
پيِ نام و نانند خلق زمانه٭
|
|
|
|
٭ ......................
|
تو مرخلق را مايهٔ نام و نانى (فرخى سيستانى)
|
|
پينهدوز به حرف اُرسى دوز نمىشود
|
|
|
رک: از ياهو گفتن کسى دانا نشود
|
|
پيوسته اميدم به خداى متعال است
|
|
|
رک: توکّل کن که يابى رستگارى
|
|
پيوند گُل و چنار آمد نيامد دارد
|
|
|
وصلتِ دو فرد نامتناسب عاقبت خوشى ندارد
|
|
پيهِ زيادى را به پاشنه مىمالند
|
|
|
نظر: حناى زيادى را به پاشنه مىبندند
|