|
پس از دشوارى آسانى است ناچار٭
|
|
|
رک: از پى هر گريه آخر خندهاى است
|
|
|
|
٭ ..............................
|
وليکن آدمى را صبر بايد (سعدى)
|
|
پس از سى سال چاروادارى الاغ خود را شناخته است
|
|
|
رک: بعد از چهل سال چاروادارى الاغ خود را نمىشناسد
|
|
پس از قرنى شنبه به نوروز مىافتد
|
|
|
رک: سالها گذرد شنبه به نوروز افتد
|
|
پس از مرگ جوانان گُل مماناد!٭
|
|
|
|
٭ .......................
|
پس از گل در چمن بلبل نماناد (سعدى)
|
|
پس از مرگ عدو خوش مىتوان زيست
|
|
|
نظير:
|
|
|
دمى آب خوردن پس از بدسگال
|
بِهْ از عمر هفتاد و هشتاد سال (سعدى) |
|
|
- به مرگ بدان شادمانى رواست (فردوسى)
|
|
پس از من جهان را چه ماتم چه سور!
|
|
|
رک: دنيا پسِ مرگ من چه دريا چه سراب
|
|
پس از من گو جهان را آب گيرد
|
|
|
رک: دنيا پس مرگ من چه دريا چه سراب
|
|
پستهٔ بىمغز چون دهان وا کند رسوا شود
|
|
|
نظير:
|
|
|
تا مرد سخن نگفته باشد
|
عيب و هنرش نهفته باشد (سعدى)
|
|
|
- در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود (صائب)
|
|
|
رک: ابله را در سخن توان شناخت
|
|
پس خيز پيشرو است (از مجمعالامثال)
|
|
پسر خوار شد چون بميرد پدر ٭
|
|
|
|
٭ ببستم به بازويش اين بر گهر
|
..................... (فردوسى)
|
|
پسر زائيدم براى رندان دختر زائيدم براى مردان، خودم ماندم سفيل و سرگردان!زبان حال مادراندر شکايت از تنهائى خود پس از ازدواج فرزندانشان
|
|
پسر که ناخلف افتاد چيست جُرم پدر (پروين اعتصامى)
|
|
|
رک: پسر که ناخلف افتد پدر چه کار کند؟
|
|
پسر که ناخلف افتد پدر چه کار کند؟٭ |
|
|
نظير:
|
|
|
پسر که ناخلف افتاد چيست جرم پدر (پروين اعتصامى)
|
|
|
- پدر را مىکند رسوا پسر چون ناخلف باشد (اقبال لاهورى)
|
|
|
- فرزند ناخلف انگشت ششمين را مانَد که دست از بريدنش به درد آيد و از بودنش زشت نمايد
|
|
|
- فرزند ناخلف از هزار تومان قرض بىمحل هم بدتر است
|
|
|
|
٭ شايد اقتباس يا تحريفى باشد از مصراع دوم اين بيت انورى:
|
|
|
|
درست شد سخن پارساى مرد حکيم
|
پسر که ناخلف افتد پدر چه سود کند؟
|
|
پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش
|
پدر که ناخلف افتد پسر چه کار کند؟
|
|
|
نظير: هر کسى ناخلف پسر دارد
|
منِ بيچاره ناخلف پدرى
|
|
پسر نعمت، دختر رحمت!
|
|
پسر و دختر هندوانهٔ سربسته هستند
|
|
پسِ زانو منشين و غم بيهوده مخور٭
|
|
|
رک: غم مخور اى دوست که اين جهان بنمانَد
|
|
|
|
٭................................
|
که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بيش (حافظ)
|
|
پسماندهٔ گاو را به خر بايد داد
|
|
|
رک: نخورد شير نيمخوردهٔ سگ
|
|
پسندم آنچه را جانان پسندد
|
|
پس نمىدانيد روزه هم دارم، خادم مسجد هم هستم!
|
|
|
نادانى در مسجد نماز را با قرائت مىخواند. يکى گفت: 'چقدر خوب و با قرائت نماز مىخواند!' مرد نادان نماز خود را شکست و به ستايندهٔ خود گفت: 'پس نمىدانيد روزه هم دارم...'
|
|
پشت بندش آس است
|
|
|
نظير: پشتش به شاه کوه بند است
|
|
پشت چشمهايم باز مىماند!
|
|
|
نظير: کلاغها سياه مىپوشند
|
|
پشتِ خم خاصيت پُربارى است
|
|
|
نظير: پيرى ندارى پيرى بخر تيغ کهنه جوهر دارد.
|
|
پشت سرِ شاه گور پدر شاه!
|
|
پشت سرِ مرده بد نيايد گفت
|
|
|
نظير:
|
|
|
ناز پَسِ مرده بد نيايد گفت (نظامى)
|
|
|
- کسى بر مرده لگد نمىزند
|
|
|
- از پسِ رده بد نشايد گفت (دهلوى)
|
|
|
- به رگ مرده نيشتر نزنند
|
|
پشتش به شاه کوه بند است
|
|
|
نظير: پشت بندش آس است
|
|
پشت قبالهٔ مادرش انداختهاند!
|
|
|
رک: انگار پشت قبالهٔ مادرش انداختهاند
|
|
پشت کفتر سبز است!
|
|
|
وعدهات فريبنده است و اساس ندارد
|
|
پشت مسجد شاه داد زده است: 'آى سيبزميني!'
|
|
|
رک: به اسب شاه گفت است يابو!
|
|
پشت و رويش معلوم نيست
|
|
|
رک: مثل نان ساچ مىمانَد نه پشت دارد نه رو
|
|
پشکل هم داخل مويز شده است!
|
|
|
رک: پياز هم خودش را داخل ميوهها کرده است
|
|
پشم از پنبه جداست (طوطىنامه)
|
|
پشمى از بيضه قلندر کم!
|
|
|
به تحقير و تسخير پس از مرگ شخصى پست و فرومايه و يا بعد از کنارهگيرى وى از يک مجمع گويند
|
|
پشَه با شب زندهدارى خون مردم مىخورد٭
|
|
|
|
٭ .........................
|
زينهار از زاهد شب زندهدار انديشه کن (صائب)
|
|
پشه چو پُر شد بزند پيل را (سعدى)
|
|
|
رک: اتّحاد موجب قوّت است
|
|
پشه در مقابل باد تاب نيارد
|
|
|
رک: پشه کى جولان کند جائىکه باد صرصر است
|
|
پشه را به لاغريش (= لاغرىاش) نگاه نکن، برو تو بحرِ نيشش (عامیانه).
|
|
|
يعنى: به ظاهر فرد نبايد قضاوت کرد. چه بسا آدمى ضعيفجثه و نحيفاندام در باطن شخصى شرارتپيشه و بدکردار و ستمگر و مکّار است
|
|
پشه را کى بود مهابت پيل٭
|
|
|
|
٭ ديگران کس به پايهٔ تو رسند
|
......................(ظهير فاريابى)
|
|
پشه کى جولان کند جائىکه باد صرصر است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
اى مگس، عرصهٔ سيمرغ نه جولانگه تُست (حافظ)
|
|
|
- پشه در مقابل باد تاب نيارد
|
|
|
|
٭ خصم مسکين پيشِ خسرو کى تواند ايستاد
|
........................... (معزّى)
|
|
پشه کى داند که اين باغ از کى است (... در بهاران زاد و مرگش در دى است) (مولوى)
|
|
|
افراد عادى و عامى قادر به امور جهان و خلقت نيستند
|
|
پشه لگدش زده است! به طنز و تمسخر: مريض است
|
|
|
نظير:
|
|
|
بايد لنگ کفش کهنهاش را پيش حکيم برد!
|
|
|
- باد پرىرويان به او خورده! |
|
پشه و باد؟
|
|
|
رک: آتش و پنبه؟
|
|
پشيمان ز گفتار ديدم بسى
|
پشيمان نگشت از خموشى کسى (اميرخسرو دهلوى)
|
|
|
رک: ز گفتن پشيمان بسى ديدهام
|
نديدم پشيمان کس از خامشى
|
|
پشيمان نشد هر که نيکى گزيد (فردوسى)
|
|
|
رک: از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد
|
|
پشيمان نگشت از خموشى کسى (اميرخسرو دهلوى)
|
|
|
رک: سلامت در خموشى است
|
|
پشيمان نگردد کس از کار نيک (اسدى)
|
|
|
رک: از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد
|
|
پشيمانى بوَد در هرزهگردي٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
هرزهگردى و بادهپيمائى
|
عاقبت مىکشد به رسوائى (ضياء اصفهانى)
|
|
|
- به سگ گفتند چرا پير شدى؟ گفت بسکه هرزه دويدم!
|
|
|
|
٭ .............................
|
پريشانى بوَد در سو به سوئى (مغربى)
|
|
پشيمانى چه سود آخر چو در اول خطا کردى
|
|
|
رک: چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشيمانى
|
|
پشيمانى چه سود اکنون که کار از دست رفت
|
|
|
رک: کار چو از دست رفت آهِ ندامت چه سود؟
|
|
پشيمانى در دام چه سود؟
|
|
|
رک: کار چو از دست رفت آهِ ندامت چه سود؟
|