|
|
از عيبهاى بزرگ صفويان شرابخوارگى همهٔ آنان حتى آنهائى است که شراب را در قسمتى از مدت فرمانروائى خود منع کرده بودند. پادشاهان صفوى که هر يک عنوان مرشد کامل و دعوى رياست دينى داشته و بهعنوان ترويج دين حق شمشير مىزدهاند، ناگزير مىبايست هيچگاه گرد اين منکر نگردد ولى آنان نه تنها چنين نکردهاند بلکه دوران قدرتمنديشان يکى از دورههاى رواج شرابخوارگى و رونق 'شرابخانهها' و خرابات بود.
|
|
اگرچه در سال ۹۳۹ هـ يعنى در نهمين سال سلطنت شاه طهماسب فرمان منع شرابخوارگى صادر شد ولى بعد از عهد آن پادشاه دوباره نوشيدن مى آزاد شد و بهويژه در دوران امن و آسايش شاه عباسى شرابخانهها رونق يافت. 'بسيارى از جهانگردان خارجى و سفيران بيگانه که در اين عهد به حضور شاه عباس رسيدند و شاهد اعمال اين شهريار در سفر و حضر بودند، دربارهٔ عشق مفرط وى به شراب مطالبى نگاشتهاند. توماس هربرت يک جا در سفرنامه خود شرح مىدهد که بهترين تُحف حکام و واليان بزرگ به درگاه شاه شرابهاى ناب بود.
|
|
اگرچه شاه عباس در ۱۰۲۹ شرابخوارى را منع کرد و اين امر او جز در فارس يعنى قلمرو حکومت امامقلىخان و در شيراز که بهترين شرابها را در آنجا تهيه مىکردند، در همه جاى کشور به دقت اجراء شد، اما شاهنشاه هشت ماه بعد از صدور فرمان مذکور يعنى در جمادىالثانيهٔ سال ۱۰۳۰ بر خمارآلودگان بخشايش آورد و از منع شراب دست برداشت. بنابر آنچه 'پيترودلّاوالّه' (Pietro della valle سياح معروف ايتاليائى) اشاره کرده است علت رفع اين ممنوعيت آن بود که شرابخواران بعد از محروم شدن از صرف مى ناب به آب کوکنار و ترياک روى آوردند و خواستند تا بد او را به بدتر دوا کنند.
|
|
عادت به شرابخوارى بعد از اين همچنان به قوت خود برقرار بود و جانشينان شاه عباس در راه اين افراط گامها را فراختر برمىداشتند. حتى شاه سلطان حسين، با آنکه دم از زهد و مسلمانى مىزد نتوانست دست از مى خواشگوار بکشد. در آغاز کار از مسکرات پرهيز داشت ليکن بهزودى وسوسهٔ نديمان و اهل حرم در او در گرفت و چنان آلودهٔ عيش و مستى شد که به قول کروسينسکى از مقتضيات امور چشم پوشيد و عنان کارها را بهدست نديمان و خواجهسرايان داد (۱).
|
|
(۱) . لاکهارت، تاريخ سياسى و فرهنگى ايران، ايرانشهر ج ۱، ص ۴۴۶؛ برون، تاريخ ادبيات ايران، ج ۴، ص ۹۲.
|
|
در همان روزگار که تختنشينان تبريز و قزوين و اصفهان در کاخهاى خود بساط شراب مىگستردند، اخلاف ظهيرالدّين بابُر هم در قصرهاى باشکوه فتحىپور سيگرى و اگره و دهلى از دلربائىهاى 'دختر رز' سرگرم التذاذ بودند و در بزمهايشان انواع شراب از شراب انگورى و 'رام رنگى' و 'شراب قندى' يا 'شراب شکرى' بهکار برده مىشد. طالب آملى ملکالشعراى درباره جهانگير گويد:
|
|
نه بادهٔ شکرى سازدم نه انگورى |
|
از آن زشيشه و پيمانه مىکنم دورى |
|
مگو که بادهٔ انگور دردسر دارد |
|
که آبغوره شرف بر نى شکر دارد |
نهايم منکر صهبا وليک مىگوئيم |
|
که رام رنگى ما نشأهٔ دگر دارد |
قدح پر از مى انگور کن که طالب را |
|
شراب قندى هندوستان ضرر دارد |
|
|
|
از ويژگىهاى عهد صفوى که نمىتوان ناگفته گذاشت، يکى تجديد نفوذ فرهنگ و زبان عربى و ديگر امتداد يافتن غلبهٔ عنصر ترک بر ايران است. دربارهٔ موضوع نخستين مىدانيم که از دوران حملهٔ مغول، بهويژه پس از انقراض خلافت عباسى، نوعى از انقطاع ميان ايرانيان و مرکز ثقافت عربى اسلامى (بغداد) حاصل شد و گسترش آنکه از هر حيث روزافزون شده بود، سستى پذيرفت. اين سستى در عهد فترت پس از ايلخانان و در دوران چيرگى تيموريان و ترکمانان به حد اعلا رسيد؛ ولى در دورهٔ صفوى به بعضى جهات موقع مناسبى براى توان يافتن آن فرهنگ و نفوذ مجددّش از راه آموزش و پرورش در انديشه و زبان طبقهٔ باسواد ايران فراهم آمد.
|
|
با قيام شاه اسمعيل و اعلام رسميت مذهب شيعهٔ دوازده امامى، تشيّع براى بيشتر ايرانيان به منزلهٔ مذهبى نو و بىسابقه بود، ولى ايرانيان از داشتن عالمان مذهبى توانا و مطلّع محروم بودند. به اين سبب دست نياز ايرانيان بهسوى مرکزهائى چون الحساء و بحرين و جبل عامل و حلّه دراز شد و از همان روزگار به بعد، نخست به دعوت و به تشويق شاهان صفوى و به دنبال آن در راه بهرهمندى از مزيّتهاى مادى، عالمان شيعى مذهب مذکور از ناحيتهاى ياد شده پياپى با خاندانهاى خود به ايران روى آوردند و در شهرهاى بزرگ ايران سکونت گزيدند.
|
|
در کتاب املالآمل تأليف شيخ محمد بن حسن معروف به 'الحّرالعاملى' نام بيشتر از يک هزار و يک صد تن از عالمان ذکر شده که جزء چند تن از معاصران ايرانى نژاد مؤلف، و يا گروه معدودى از عالمان پيشين، باقى همگى از جبل عامل و البحرين و الحساء و از عراق عرب آمده و در ايران سکونت گزيده و به تأليف و تعليم اشتغال ورزيده بودند و يکى از آنان همين مؤلف يعنى الحّرالعاملى بود که در مشهد اقامت داشت.
|
|
پيدا است که اين گروه فقط عالمان قابل ذکر در کتاب املالآملاند نه همهٔ آنانکه از ديارهاى ياد شده آمده و نامشان در کتابهاى مشابه ديگر مذکور است، و نه آنها که بعد از حرّ عاملى به ايران مهاجرت نمودند، و نه خاندان و پسران و دختران و نوادگانشان که با حفظ سنتهاى خانوادگى در ايران زيسته و باقى ماندهاند، و نه شاگردان بىشمار آنان که طبعاً به استادان خود اقتدا مىنمودند.
|
|
تمام آنچه اين طبقه نوشته و گفتهاند، و نزديک به تمام آنچه فرزندان و شاگردان ايرانى يا ايرانى شدهٔ آنان تأليف کردهاند، به عربى است و روشن است که تعليماتشان، چنانکه تعليمات و تقريرات شاگردان و تربيت يافتگانشان، هم بدين زبان بود، و اينها بر روى هم در نشر مجدد زبان و فرهنگ عربى در ايران تأثير بسيار داشته است.
|
|
|
در دورهٔ سدهٔ ده تا دوازدهم هجرى، يک جريان فرهنگى غير ايرانى که از قرنهاى پيش آغاز شده بود: به قّوت ديرينهٔ خود ادامه مىداد که اگر بخواهيم معرفى روشنى از آن بکنيم بايد آن را 'امتداد غلبهٔ قبايل ترکنژاد بر ايران' بناميم. توضيح اين مقال آنکه از دوران غلبهٔ ترکان قراخانى و ختائى و بهويژه از عهد حملهٔ ترکمانان سلجوقى به بعد طوايف متعددى از زردپوستان غز و قراغز و قرقيز و کيماک و يغما و چگل و توخشى و قفچاق به اضافهٔ غلامان ترک که به اسارت مىآورده و در ايران سکونت مىدادهاند، به قلمرو گستردهٔ فرهنگ ايرانى راه جسته، حکومتهائى تشکيل داده و در ناحيههاى مختلف اين کشور پهناور سکونت گزيده در حوادث بزرگ اجتماعى و سياسى ايران دخالتهائى جستهاند.
|
|
در حملهٔ مغول و تاتار به ايران، به همراه آنان و يا بهتدريج در دنبال حمله و غلبهٔ آنها، قبيلههاى ديگرى مانند اويغور و کرائيت و نايمان و شعبههاى متعدّدى از ترکمانان به قلمرو فرهنگى ايران آن روزگار يعنى ايران و آسياى مرکزى و قفقاز و قسمتهاى شرقى آسياى صغير و شمال عراق عرب راه جسته در آنها ساکن شدند و يا حکومتهائى پديد آوردند.
|
|
چندى از اين وقايع نگذشت که دودمان شيخ صفىالدّين اردبيلى از طريق پيوند خانوادگى با ترکمانان آققويونلو در آميختند و جزء آنها و حتى رقيبشان گرديدند. گويا از همين زمان بود که زمان مادرى مرشدان کامل از زبان محلّى ايرانى آذرى به ترکى تبديل يافت و شاه اسمعيل صفوى اگرچه زبان پارسى مىدانست و شعر پارسى هم مىگفت اما ترکى را بهعنوان زبان مادرى داشته و ديوان اصلى او بدان زبان تنظيم يافته بود و آن همان مجموعه شعرهائى ترکى است که آکادمى علوم آذربايجان شوروى با عنوان 'شاه اسمعيل خطائى (خطائى تخلص شاه اسمعيل در شعر ترکى و پارسى او بود) اَثَرلَرى' به سال ۱۹۶۶ ميلادى طبع کرده است.
|
|
بىشک يکى از علتهاى سستى بنياد فرهنگ ايرانى و ضعف و فتورى که در زبان و ادب فارسى در عهد مورد مطالعهٔ ما رخ داد همين موج نو از چيرگى ترکان و ترکىزبانان بود که چون با توانيابى دوبارهٔ فرهنگ عربى در ايران همراه گشت بهصورت خطرى مهيب درآمد. بهراستى اگر ايران آن زمان دو پناهگاه بزرگ فرهنگى عثمانى و گورکانيان هند را نداشت ادب فارسى به روزگار بسيار بدى دچار مىشد.
|
|
اين نکته روشن است که شاه اسمعيل و فرزندانش فارسى مىدانستند و به فارسى شعر مىساختند و کتاب مىنوشتهاند، ولى زبان ارتباطى شاهان با قزلباشان و اطرافيان خود خواه و ناخواه ترکى بود و تصميمهاى مرشد کامل تنها مىتوانست به معاضدت زبان ترکى به پيروان و سپاهيان ترک زبان او ابلاغ شود و همين امر به خودى خود باعث شد که زبان ترکى بهصورت زبان دربارى صفوى درآيد و تا آخر به همان حال بازماند.
|
|
بر سَرِ اين بلاى ترک مآبيِ عهد صفوى بايد اثرهاى بازمانده از حکومت ترکان جغتائى و هجومهاى پياپى ازبکان را در ايران شرقى افزود، بهويژه که در آن عهد فَرارود (ماوراءَالنّهر) عملاً در قلمرو حکومتهاى ازبک که طايفهاى از مغول بودهاند، قرار گرفت و بالمّره از ايران جدا شد و کوششهاى نادر در مطيع ساختن خانات بخارا و خيوه (۱۱۵۲-۱۱۵۳ هـ) اگرچه با کاميابى همراه بود ولى نتيجهٔ مداومى از آن بهدست نيامد و 'فَرارُود' که از پيرامون سدهٔ ششم هجرى در ذهن ايرانيان پارهاى از خاک ترکستان بهشمار آمده بود، ترکستانى واقعى گشت!
|