|
در دوران سدهٔ دهم تا دوازدهم هجرى جز به ذکر حقيقتهاى شيرين و تلخ و گوارا و ناگوار نظرى نداريم و افسوس مىخوريم که تاريخ قاضى خشک و سختگيرى است و ترازوى عدالت آن را با شاهينى بسيار تيز ساختهاند و از داورىهاى آن، خوشآيند باشد يا ملالانگيز، به هيچ روى نتوان شانه خالى کرد.
|
|
حق اين است که بگوئيم دوران مطالعهٔ ما از حيث جريانات اجتماعى بر روى هم عهد نامساعدى بود. اين درست است که قيام شاه اسماعيل و سرخکلاهان، به يک دوران جديد از پادشاهىهاى گوناگون و متعدد (هَروِسپ شاهى = harvisp shahi) که در ايران آغاز شده بود، پايان بخشيد، و با اعلام مذهب رسمى تشيع ايرانيان را خواه و ناخواه به جانب نوعى از وحدت که جنبهٔ دينى داشت سوق داد اما در مقابل مايهٔ گسترش و رواج مفاسد و بنيادگذارى پايههاى انحطاط فکرى و علمى و ادبى و اجتماعى، و شيوع خرافات و سبک مغزىهاى تحملناپذير در ايران گرديد.
|
|
اگرچه در اين دوران بهنام سه تن از مفاخر تاريخ نظامى و سياسى ايران باز مىخوريم، نبايد بسيارى اعمال زشت و نابخشودنى را که در اين عهد افتخار جارى بود فراموش کنيم. در همين دوران بارور تاريخ ايران به تازيانه زدن و کشتن دادجويان و باز گذاشتن دست بيدادگران، کشتارهاى بزرگ مردم، کور کردن، پوست کندن آدميزاد، سوزاندن فرزندان آدم و آتش يا در قباى باروتى، افکندن انسان در قفس و سوزانيدن او، محبوس ساختن آدمى در خم و فرود انداختن از بالاى منارهٔ مسجد، بريدن گوش و زبان و بينى و بسيارى از اينگونه عملهاى وحشيانه از جملهٔ کارهاى جارى و عادى بود. شرابخوارگى و اعتياد به افيون و حَبّ فلونيا و چَرس و بنگ و حشيش در اين دوران نه تنها ميان مردم عادى بلکه بين طبقات برگزيدهٔ کشور و در خاندان سلطنتى و ميان پادشاهان به همراهى نديمانشان باب بوده و آن گروه را اندک اندک از جنگاورى و دلاورى که در آغاز دوران صفوى داشتند به سستى زبونى پايان آن عهد افکند.
|
|
اگر در آغاز اين عهد انضباط شديد و از خودگذشتگى حيرتانگيز سرخکلاهان را در رکاب سردار شجاع مردانهشان ملاحظه مىکنيم، چيزى از افول ستارهٔ 'خاقان اسکندرشان' (۱) يعنى شاه اسمعيل نمىگذارد که با احساس تأسف پراکندگى آراء و جنگهاى خانگى آنان را بر سر مطالع دنيوى در نوبتهاى گوناگون مىبينيم و نيز ملاحظه مىکنيم که چگونه فرمانروائى چند تن از پادشاهان نالايق و عياش و نفوذ گروهى از مفسدهجويان و آزمندان و درازدستان و دامگسترىهاى بدعتگزاران، دوران باشکوه صفوى را به عهدى نامساعد براى پيشرفت ايران و ايرانيان، در زمانى که دنياى غرب به پاخاسته بود، تبديل نمود و از بلندىهاى شکوه به پستىهاى انحطاط فرو افکند.
|
|
(۱) . لقبى که براى شاه اسمعيل اول بهکار برده مىشد که البته اشارتى به پيروزمندى او به همان نحو که اسکندر داشت، در آن ديده مىشود.
|
|
خلاصهٔ سخن آنکه اگر نيک و بد اين عهد را در ترازوى سنجش بگذاريم، بدىها بر خوبىها مىچربد. دورهاى است که از حيث نظامى خوب شروع شد و به وضعى بسيار بد پايان يافت و اگر ظهور مردى توانا چون نادرشاه افشار دنبال شکست شرمانگيز سلطان حسين اتفاق نمىافتاد رسوائى تاريخى ملت ايران بدين آسانىها فراموشىپذير نبود. عهدى است که با ثروت و سر و سامان کار آغازيد و به غارت و تهيدستى و بىسامانى انجاميد؛ با بازماندهاى از رونق نسبى دانشهاى عقلى که در عهد تيموريان و ترکمانان فراهم آمده بود به عرصهٔ حيات آمد و با انحطاط کامل آن دانشها عمرش به نهايت رسيد. قيام متعصبانهٔ شيعيان اثنىعشرى دورهاى از پيروزگرى را پىافکند و سرانجام مردمى گرفتار انواع خرافات باقى گذاشت که بهزودى در دام بدعتگذاران عهد قاجارى درافتادند و بر آتش پراکندگى انديشهها دامن زدند. نتيجهٔ اين همه عاملهاى ناباب و ناساز آن بود که جامعهٔ ايرانى در بعد از اين عهد يعنى در دوران قاجاريان جامعهاى تهيدست با جامعه گردانانى تهى مغز به بار آمد که تقريباً همه چيز خود را از دست داده بود و تنها گذشتهاى افتخارآميز داشت که آن را نمىشناخت؛ ملتى ماند ولى مليت خود را چنانکه بود درک نمىکرد. به قول سونهدين (Sven Hedin جهانگرد مشهور سوئدى '۱۸۶۵-۱۹۵۲ ميلادى' ) ايرانى بود 'در حال احتضار' و 'سرزمينى که با خودش دشمنى داشت و خودش خودش را تهديد به سقوط مىکرد و فقط مسابقه ميان همسايههاى نيرومند، انگليس و روسيه، آن را تا حدى بر سر پا نگه مىداشت' (۲). سرزمينى که در حدود ده ميليون از باقيماندهٔ مردم خود، گرفتاران چنگال بيمارى و جهل و ناتوانى را، غذا مىداد اما نه براى آنکه زندگى کنند بلکه فقط براى آنکه نميرند!
|
|
(۲) . نقل از اندک تغيير در زمان فعلها، از کتاب کويرهاى ايران، ترجمهٔ مسعود رجبنيا، تهران ۲۵۳۵ شاهنشاهى، ص ۷۰۰.
|
|
چنين دورهٔ پرماجرائى را نمىتوان به يک نگاه شناخت و نيز نمىتوان ناديده از آن گذشت. همه را بايد بررسى کرد. ليکن اين مبحث را همواره بهعنوان مقدمهٔ آورديم و دو مبحث اساسى در تأليف آنها است که موقوف بر شناخت ادبيات و دانشها در هر عهدى است، و اگر کسى همهٔ مبحثها را به دقت بخواند خواهد ديد در دورهاى که تصور مىکنيم ايران از قيد اسارت زردپوستان آسياى مرکزى رسته بود، چگونه گرفتار مصيبت کسانى شد که ترکتر از ترک بودند، قبايل و اقوام مختلفى که همان درشتخوئىها و همان سنتهاى ترکمانان و حتى زبان و اصطلاحهاى لشکرى و کشورى آنان را بىکم و کاست در اين عهد بهکار بردند؛ و نيز ملاحظه خواهد کرد که چه وسايلى در کار آمد تا آخرين مايههاى دانش که از پايان عهد تيمورى باز مانده بود بهتدريج از دست برود؛ و باز خواهد ديد در دورهاى که وحدت ايران پس از زمانهاى دراز دوباره بهدست آمده بود، ايرانيان براى نگاهداشت ادب و انديشههاى نياکان خود چگونه دريوزهگر ترکان عثمانى و گورکانيان هند گرديدند.
|
|
| تجدد وحدت سياسى و ملى و مذهبى
|
|
در دورهٔ چيرگى و تشکيل حکومت صفوى کشور ايران بهصورت يک سرزمين مستقل در محدودهٔ جغرافيائى و فرهنگى و با مرزهاى ويژهٔ آن در دورانهاى استقلال خود درآمد و بدينگونه از ديگر کشورهاى امپراطورى پهناور اسلامى (که از زمان چيرگى تازيان بر ايران جزئى از آن محسوب مىشد) بهطور قطع متمايز و مشخص گرديد و هويت ملى و تاريخى خود را بازيافت و بدينسان فصل نوى در تاريخ ايران گشوده شد و کشورى که سدههاى دراز در گسيختگى و هروسپ شاهى بهسر برده و يا جزء امپراطورىهاى وسيع ترکمانان سلجوقى و مغول و تيمورى و ترکمانان آققويونلو و قراقويونلو شده بود، سرزمينى واحد و مستقل گشت که فرمان بردار پادشاهى از خود بود با مرزهائى همسان زمان ساسانى و دولتى که باز به شيوهٔ عهد ساسانى با دين توأمان بود.
|
|
خاندان صفوى در هنگامى که تشتت و تجزيه در ايران به کمال رسيده بود براى چيره شدن بر همهٔ ايران زمين به تکاپو افتاد و به وحدتى دست يافت که سير تاريخ ايجاد آن را آسان ساخته بود. بعد از حکومت واحد تيمور گورکان و تسلط طولانى اعقاب او بر همهٔ قلمرو فرهنگ ايرانى و شيوع روزافزون مذهب تشيّع، ايران داشت بهصورت يک قلمرو واحد حکومتى درمىآمد، يعنى عواملى شبيه به عوامل اجتماعى آغاز دورهٔ ساسانى در حال وجود يافتن بود. در اين ميان دو نيروى گسترش جوى در دو جانب ايران استقرار مىيافت: عثمانيان در مغرب و ازبکان در مشرق، و ايران زمين در ميان اين دو قدرت فشرده مىشد و براى دفاع از خود احساس حاجت به وحدت مىکرد، احساسى ناخودآگاهانه؛ و يکى از علتهاى پيشرفت بسيار سريع قدرت صفوى همين احساس مبهم ملى به وحدت و تمرکز بود و ادامهٔ همين احساس است که بعد از وفات شاه اسمعيل در دورانهاى سخت حکومت صفويان يعنى در گيرودار کشاکش زورمندان ملک تا اوايل عهد شاه عباس اول، باز باعث باقى ماندن وحدت ملى ايرانيان در برابر دشمنان شرق و غرب گرديد.
|
|
نخستين عامل اساسى که در ايجاد اين وحدت و تمرکز تأثير داشت گرايش ملت ايران به مذهب تشيع و دورى روزافزون از مذهبهاى اهل سنت بود. اين دورى روزافزون از هنگام سقوط بغداد بر دست هلاکوى مغول بهطور جزم آغاز شد و پيوسته در حال گسترش بود به نحوى که هر ساله تمايل ايرانيان به بزرگداشت پيشروان شيعهٔ دوازده امامى بيشتر و آثار اين احترام در نظم و نثر پارسى آشکارتر و در ميان طبقات جامعه پايدارتر گرديد و چون کار به نهضت سرخکلاهان شيعى و اعلام رسميت مذهب آنان کشيد قبول آن براى مردم آسان شد.
|
|
دومين وسيله و عاملى که به ايجاد اين وحدت و تمرکز يارى کرد دفاع ناگزيران ايرانيان از هستى و سنت و اعتقاد خود بود در برابر هجوم ممتدِ چندين سَدَگى ترکان آسياى مرکزى بر ايران، و چنين بهنظر مىرسد که اثر اين هجومهاى ديرياز و کشتارها و تاراجهاى پايانناپذير در دل ايرانيان مانند دُملى در حال آماس کردن و سرگشودن بود و تنها نشترى مىخواست تا سر بگشايد و اين همه قيام شاه اسمعيل به يارى قزلباشان بود که بهنام و نشان تصوف و تشيع انجام گرفت.
|
|
در ايجاد اين وحدت، دانسته يا نادانسته موضوع حفظ مرزهاى طبيعى ايران و قلمرو فرهنگى آن هميشه موضوع اصلى مبارزههاى دولت صفوى و نادرشاه افشار بود و تنها در دوران ضعف زنديان و قاجاريان بود که اين مبارزات سستى گرفت و به استعمارگران شرق و غرب فرصت پيشرفت در خاک ايران داده شد.
|