|
| ويژگىهاى فرهنگى و هنرى، استان كرمان
|
|
استان کرمان محل سکونت مردمى با عقايد متنوع دينى و مذهبى است که عمدتاً تحت تأثير فضاى فرهنگى اسلامى و ايرانى شکل گرفته است. اطلاعات موجود حاکى از آن است که علاوه بر مسلمانان شيعه، پيروان زرتشت، فرقهٔ شيخيه، اهل حق و ... نيز در محدودهٔ استان زندگى مىکنند که هر کدام از آنها آئين و مراسم مذهبى و دينى خاصى دارند. در اين ميان مراسم ويژهٔ زرتشتيان و پيروان فرقهٔ شيخيه درخور توجه است. آداب و رسوم و سنن مسلمانان نيز با ديگر نقاط ايران تفاوتهاى چندانى ندارد و شيوهٔ برگزارى آنها چه در مراسم جشن و سرور اعياد ملى و مذهبى و چه در مراسم عزا و سوگ عمومى و خصوصى تقريباً مانند ساير نقاط ايران است. از طرف ديگر استان کرمان محل کوچ و زيست ايلات مختلف عشايرى است که هنوز در بين آنها فرهنگ شهرى چندان رسوخ و گسترش نيافته است. اين ايلات عمدتاً در مناطق سيرجان، رودبار و منطقهٔ عباسى زندگى مىکنند.
|
|
به طور کلى فرهنگ منطقهٔ کرمان بر بنياد دو عامل شکل گرفته است: از يکسو زيستگاه طبيعى و اقليمى خاص و از سوى ديگر تاريخ سخت و پر جنگ و جدال آن. اين جدال دائمى با طبيعت کويرى منطقه و دورافتادگى جغرافيايى، ساليان سال ادامه داشته و به قناعت و صبورى مردم منطقه منجر گرديده است. در عين حال فرهنگ استان کرمان از ترکيب اجتماعى جوامع شهرى، روستايى و عشايرى متأثر شده و خرده فرهنگهايى را در سطح استان به وجود آورده است. همچنين نظامات حکومتى و نهضتها و آيينهاى مذهبى (خوارج اسماعيليه، سربداران، تصوف و عرفان) در فرهنگ منطقه تبلور يافته و به بخشى از ميراث فرهنگى آن تبديل شده است. اجمالى از اين خرده فرهنگها به شرح زير است:
|
|
- فرهنگ عشايري: اگرچه تعداد کمى از مردم استان جزء جامعهٔ عشايرى کوچرو محسوب مىشوند، ولى بسيارى از ساکنين روستاها و حتى شهرهاى کوچک نيز به نوعى الگوهاى فرهنگى اين شيوهٔ زيست را در مناسبات اجتماعى خود يدک مىکشند. علت اين امر نيز گستردگى مناطق عشايرنشين در سطح استان است که به عنوان مثال مناطق بافت، جيرفت، بم و کهنوج را در بر مىگيرد. مهمترين ويژگى جامعهٔ عشايرى استان شيوهٔ دامدارى سنتى است و کوچ ضرورتى مبرم در الگوى زيست آن به شمار مىرود و به تبع اين شيوه زيست، فرهنگ رمهدارى نيز به عنوان وجه غالب فرهنگ کوچندگان متجلى مىشود. در نتيجه مجموعهٔ وابستگىها، آداب و رسوم، معتقدات، خرافات، احساسات، آيينها و باورهاى اين مردم، تبلورى از شيوه توليد رمهدارى و مناسبات اجتماعى جامعه عشايرى است. از مراسم ويژهٔ جامعه عشايرى استان مىتوان از: سده سوزى چوبانى، جشن زايش رمه و خضرى شدن، جشن سر سال، مراسم قوچاندازون، آيين شيروارى، مراسم چهلم بهار و ... نام برد.
|
|
- فرهنگ روستايي: اگرچه فرهنگ جامعهٔ روستايى استان آميزهاى از فرهنگ عشايرى و روستايى است، ولى ويژگىهايى نيز دارد که آن را از فرهنگ عشايرى متمايز مىنمايد. در اقتصاد جامعهٔ روستايى زمين و آب نقش تعيينکننده دارد و به عنوان شاخص منزلت اجتماعى مطرح است. وابستگى به زمين روحيهٔ محافظهکارانهاى را در اين مردم پديد آورده و شجاعت و بىباکى آن گونه که در جامعهٔ عشايرى وجود دارد در روحيهٔ مردم روستا چندان به چشم نمىخورد. در عين حال اين مردم بسيار مهماننواز هستند. با تمام اين احوال آداب و سنن و خرافات در جامعهٔ روستايى نيز به چشم مىخورد که اين آداب و سنن بيشتر در رابطه با رويش طبيعت و فعاليتهاى کشاورزى و دامدارى است.
|
|
| ويژگىهاى فرهنگى و هنرى، استان چهارمحال وبختيارى
|
|
مجموعهٔ ايل بختيارى همراه با سنن و شيوههاى خاص زندگى، به تنهايى يکى از جاذبههاى بىنظير و چشمگير اين منطقه است. زندگى ايلى با الگوى سکونت و آداب و رسوم ويژه، مورد علاقهٔ سياحان و ديدارکنندگان داخلى و خارجى است. اين جاذبه علاوه بر آن که ديدارکنندگان عادى را به سوى خود جلب مىکند، به ويژه مىتواند مورد توجه دانشجويان و دانش پژوهان علوم اجتماعى و انسانى قرار بگيرد. فيلمها، عکسها، مقالهها و کتابهايى که درباره زندگى عشاير به طور کلى و عشاير بختيارى به طور اخص تهيه و گردآورى شده است، توجه به اهميت اين شيوه زيست را به خوبى نشان مىدهد.
|
|
يکى از ديدنىهاى جالب توجه سرزمين چهارمحال و بختيارى کوچ ايل بختيارى است. گرچه در دهههاى آغازين قرن حاضر گروههاى کثير ايل بختيارى نيز مانند ساير ايلات و عشاير ايران «تخته قاپو» (يکجانشين) شدند، اما هنوز هم بخشى از ايل، کوچرو و متحرک است. تعداد خانوارهايى که به صورت کوچرو زندگى مىکنند بالغ بر ده هزار خانوار گزارش شده است. کوچروهاى بختيارى، زمستان را در دشتهاى شرق خوزستان و تابستان را در بخشهاى غربى منطقهٔ چهار محال و بختيارى به سر مىبرند. آنها هر ساله از اواخر ارديبهشت ماه از پنج مسير مختلف همراه با مبارزهاى خستگىناپذير با سختىهاى طبيعت، ضمن عبور از رودخانهها، درهها و پشتسر گذاشتن بلندىهاى زردکوه در مناطق معينى از دامنههاى زاگرس پراکنده مىشوند و قريب سه ماه در اين منطقه مىمانند و با چراى دامها در مراتع سرسبز به رمهدارى مشغول مىشوند. نحوهٔ معيشت و زيست، الگوهاى سکونت و باور داشتها، سنتها و آداب و رسوم و سرانجام ايل راهها و ايل شهرها از جمله جاذبههاى ديدنى اين شيوهٔ زندگى است.
|
|
| ويژگىهاى فرهنگى و هنرى، استان آذربايجان شرقى
|
|
فرهنگ مردم آذربايجان همچون ديگر فرهنگها در ارتباط با عوامل متعدد جغرافيايى، اقتصادى، از ويژگىهاى منحصر به فردى برخوردار است. عمدهترين ويژگى فرهنگ مردم اين خطه، تکوين زبان و ويژگىهاى فولکلوريک آن است که به نحوى در مراسم و سنن برجستهٔ قومى انعکاس يافته است.
|
|
زبان امروزى مردم آذربايجان علاوه بر منطقهٔ آذربايجان، در سرزمينهاى وسيعى از نواحى شرق ترکيه، عراق، کوهپايههاى خراسان، مناطقى از سواحل خزر، بخشى از دامنههاى زاگرس و جبال فارس و کرمان رايج است و مردم اين نواحى به همين زبان تکلم مىکنند.
|
|
گروهى از محققان اعتقاد دارند که زبان کنونى مردم آذربايجان از نظر منشأ و پيوستگى تاريخى انشعابى از شاخهٔ ترکى زبانهاى آلتائيک است که طى دورانهاى تاريخى بسيار دور بر جلگههاى وسيع آسياى مرکزى و سواحل رود ينىسئى تسلط داشتند. همراه با حرکت و مهاجرت قبايل ترک و حکومت و اسکان طولانى اين قوم، زبان ترکى تثبيت و گسترش يافت. دامنهٔ اين زبان از يک سو تا سوريه و بينالنهرين و از سوى ديگر تا شبه جزيرهٔ بالکان و سواحل درياى سياه وسعت داده شده و زبان تکلم و کتابت ملل و اقوام مختلف گشت.
|
|
جريان استقرار و رواج زبان آذربايجانى (آذرى) از ديرباز مورد گفتگو و مباحث گوناگون بوده و عقايد مختلف و غالباً متناقص و دور از حقيقت در اين باره اظهار شده است، ولى آنچه در ميان اين نظريهها و افسانهپردازىهاى ضد و نقيض، محرز است و قطعيت دارد، اين است که زبان آذربايجانى قرنهاست زبان احساس و انديشههاى مردم اين ديار است.
|
|
فولکلور يا ادبيات شفاهى مردم منطقه نيز مانند تاريخ و زبان آن از سابقهاى کهن برخوردار است.
|
|
شکلهاى مختلف ادبيات فولکلوريک هر منطقه محصول پيکار و تلاش مردمى است که غمها، شادىها، آرزوها، نفرت و محبت خود را در قالبهاى آن منعکس کردهاند.
|
|
آذرىها، مردمانى شاعر مسلک هستند که با هر پديدهٔ طبيعى، رخدادى اجتماعى و پيشامدى ناگوار و يا خوشايند مواجه شوند، احساسات خود را با زبان شعر بيان مىکنند. ترانههاى «لاىلاي» آذرى که بر زبان مادران جارى است با سحر و شيرينى خود کودکان را به خواب مىبرند. رونق و شادى عروسى با شعر و آوازهاى خاص کامل مىشود. سوگوارىها با آغى آغاز و خاتمه مىيابد. کشتگر آفتاب و باران را با شعر فرا مىخواند، به مدد شعر با طغيان و خشم طبيعت مقابله مىکند و هر آنچه را که از طبيعت سهم برده است با شعر توصيف مىکند. و براى هر مناسبتى «باياتي» مىسرايد.
|
|
در فرهنگ شفاهى مردم آذربايجان باياتىها به خاطر گستردگى و مضامين رنگارنگ، ايجاز کلام و قالبهاى زيبا و دلنشين مقام اول را دارد.
|
|
ويژگى باياتىها اين است که از زندگى و نيازهاى مردم ساده و عادى برمىخيزند و در قالب الفاظى روان و بىتکلف شکل مىگيرند. اين نغمهها از چنان لطف و صراحتى برخوردارند که وقتى با آهنگ ويژهٔ خود ادا شوند نمىتوان از تحسين خوددارى کرد و تحت تأثير قرار نگرفت.
|
|
ارادت و اعتقاد مردم به باياتىها بدان پايه است که آنها را برحسب حال و موقعيت خود اشارات تقدير و سرنوشت مىدانند و به هنگام نياز و پريشانى، به آنها پناه مىبرند و با تفألى از آن مدد مىگيرند.
|
|
در طول زمان، نسلها باياتىها را سينه به سينه بازگو کردهاند و باقتضاى حس و حال خود تغييراتى را در آنها دادهاند و به اين شکل نام سرايندهٔ مشخصى بر آنها نيست و در واقع به عام تعلق دارد و در تملک گنجينهٔ فولکلوريک درآمده است.
|
|
براى آشنايى با اين سير طولانى تکوين و تحول فرهنگ آذرى و بازتاب آن در باياتىها، چند نمونهٔ مختصر از اين گنجينهٔ سرشار به فارسى ترجمه شده است.
|
|
آذرى
|
|
فارسي
|
بوداغلار اولو داغلار،
|
|
کنار کوهها، اين سربلندان،
|
چشمه لى، سولو داغلار،
|
|
پُر از چشمه، پر از آب غزلخوان.
|
بوردابير آتلى اؤلوب
|
|
سوارى مرده و در ماتمش ابر
|
گؤى کيشنر، بولودآغلار،
|
|
زند شيهه، ميان برق و باران.
|
|
بوردان بير آتلى گئچدى
|
|
سحر آمد سوارى از بر دشت
|
بوردان بير آتلى گئچدى
|
|
سحر آمد سوارى از بر دشت
|
آتين اويناتدى گئچدى
|
|
دمى جولان گرفت و تند بگذشت.
|
آى کيمى شفق ساچدى،
|
|
چو مهتاب سحرگاهان شفق ريخت
|
گون کيمى باتدى، گئچدى
|
|
چو خورشيد شبانگاهان بدر رفت.
|
|
داغلارا قار دوشوبدو،
|
|
نشسته برف سنگين روى کوهسار،
|
گؤر نه هامار دوشوبدو
|
|
لطيف و نرم همچون خواب جويبار.
|
قبريمى يادلار قازيب
|
|
مرا نااهل گورى کنده دل تنگ
|
اهلتيم دار دوشوبدو.
|
|
برش ديوار خنجر، بسترش خار.
|
|
عزيزى يم غمده گول،
|
|
ميان غم بزن لبخند هر دم،
|
غمده دانيش، غمده گول،
|
|
بزن حرف و بزن لبخند در دم.
|
آغ گونده گولن کؤنول
|
|
دلا؛ خندى چو روز آفتابي
|
مرد ايگيدسن غمده گول.
|
|
اگر مردى بزن خنده به ماتم.
|
|
آشديم، آشديم گول اولدوم،
|
|
شکفتم نرم - نرمک، گل شدم من،
|
بوى آتديم سونبول اولدوم.
|
|
جوانه بستم و سنبل شدم من.
|
بيرديل بيلمز قوشودوم
|
|
به گلشن بىزبان بودم، زهر گل
|
او خودوم بولبول اولدوم
|
|
ورقها خواندم و بلبل شدم من.
|
|