دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۲)
شب قبل از روزى که قرار بود دختر سلطان يمن براى تفرج به باغ آيد؛ اميرزاده به باغ رفت و در اطاق زن باغبان پنهان شد، چون مجلس طرب گرم شد.' زن باغبان چادر بر سر جوان کرد و او را در ميان کنيزکان جاى داد. |
دختر ساز بر کف گرفت و نغمه ساز کرد و بناى خواندن را گذاشت بهطورى که کم مانده بود جوان بىاختيار نعره بزند و بيهوش شود، اما چون نصايح باغبان و زنش را به ياد آورد خوددارى کرد. چون ساعتى گذشت و گرمى شراب در سر دختر اثر کرد رو به کنيزکان نمود و گفت: 'همگى برهنه شويد تا در استخر رفته شنا کنيم.' |
دختران جامه از تن به در کردند و داخل آب شدند و دختر سلطان نيز برهنه شد و درون استخر پريد. |
اميرزاده که مىترسيد مبادا او را به شنا کردن وا دارند برخاست تا از آنجا دور شود، ناگهان چشم دختر سلطان بروى افتاد و گفت: 'برويد و آن زنى که چادر بر سر دارد ببينيد کيست. اگر از ما نبود. همچنان با لباس در استخرش اندازيد.' کنيزکان دويدند و دست اميرزاده را گرفتند تا او را در آب افکنند ناگهان چادرش کنار رفت و کنيزکان فرياد زدند آه اين مرد است که خود را بهصورت زنان درآورده است. دختر فرمان داد که او را بستند و هنگام بازگشت با خود به حضور سلطان بردند. |
سلطان از اين پيشآمد سخت غضبناک شد و گفت: 'اى جوان بدکردار مگر از جان خود سير شدهاى که چنين گستاخى کردي. الساعه دستور مىدهم تا سر از تنت جدا سازند.' اميرزاده سر به زير افکند و چيزى نگفت. |
سلطان جلاد طلبيد و گفت: 'زود گردن اين جسور را بزن تا بعد از اين کسى جرأت نکند تا در حرم سلاطين داخل شود. |
جلاد دست اميرزاده را گرفت و براى کشتن بيرون برد و چشمانش را بست و چون خواست گردنش را بزند، يکى از وزراء برخاست و عرض کرد اى سلطان جهان مصلحت آن است که فردا بفرمائى در شهر جار زنند تا تمام اهل شهر جمع شوند و آنگاه سبب کشتن او را براى مردم باز گويند سپس او را بر دار کشند و همچنان جسدش را بر بالاى دار باقى گذارند تا عبرت خلق گردد و ديگر کسى فکر چنين جسارتى را هم به مغز خود خطور ندهد. |
سلطان سخن آن مرد را پسنديد و فرمود اميرزاده را به زندان برده با زنجير بستند. |
اميرزاه نگونبخت خواب به چشمش نيامد و همهاش در فکر فردا بود که چه خواهد شد. |
از قضاى الهى نيمهشب دلدرد سختى بر سلطان عارض شد بهطورى که از شدت درد فرياد مىکشيد و فرمان داد تا تمام اطباء شهر را حاضر ساختند تا مگر علاج دردش را بکنند. هر يک دستورى دادند ولى فايدهاى نبخشيد. ناچار دست به دعا برداشتند و نذر و نياز کردند و زندانبان بسيارى را در راه خدا آزاد ساختند که اميرزاده هم در زمره آزادشدگان بود. کمکم درد شکم سلطان آرام شد و به خواب عميقى فرو رفت. |
اما اميرزاده به محض خلاصى از زندان بهسوى حجره خويش روان گرديد و چند عدد مرواريد درشت برداشت و روى به باغ نهاد. چون زن باغبان او را ديد گفت: 'اى جان فرزند شکر خدا را که خلاص شدى اينک سر خود گير و از اين شهر برو.' |
اميرزاده وقتى اين سخن شنيد گريان شد و آن مرواريدهاى غلتان را به درآورد و به زن باغبان داد و گفت: 'از براى خدا به فرياد من برس زيرا چيزى نمانده که از غصه هلاک شوم.' باغبان گفت: 'بيا تو را در گوشه لانه کبوتران پنهان سازم تا وقتىکه دختر به باغ آمد او را تماشا کني.' |
اميرزاده قبول کرد و در آن محل پنهان شد و از روزنهاى باغ را مىديد. |
روز ديگر غلامان دختر سلطان آمدند و کنار استخر را آب و جارو کردند و فرش گستردند، ساعتى بعد دختر آمد و در جاى خود نشست. جوان از روزنه کبوتر خانه او را نگاه مىکرد. از قضا آن شب دختر در باغ توقف کرد و اميرزاده بىنوا تمام شب را به ناله و زارى گذراند چون صبح شد دختر از خواب برخاست و عزم رفتن کرد. |
پس از رفتن دختر، باغبان به سراغ اميرزاده آمد و ديد که بيهوش بر زمين افتاده. سرش را به دامان گرفت و بر صورتش آب پاشيد تا به هوش آمد. پيرمرد باغبان گفت: 'اى جان پدر تو که با اين رفتار خودت دل ما را خون کردى بيا و از اينکار درگذر و خودت و ما را بيش از اين رنجه مدار که مىترسم اين غم سنگين تو را هلاک سازد.' اميرزاده گفت: 'اى پدر بزرگوار چه کنم که صبر و قرارم از دست رفته و کارم از اين چيزها گذشته.' پيرمرد باغبان گفت: 'تدبيرى به خاطرم رسيد که اگر انجام آن ميسر گردد مراد تو حاصل خواهد شد.' |
اميرزاده به پاى باغبان افتاد و سخت بگريست پير گفت: 'من تدبيرى به خاطرم رسيده است. شکمبه گوسفندى را حاضر مىکنم و تو بايد آن را به سر خود بکشى بهطورى که موهاى سرت پيدا نباشد و هر کس تو را ببيند تصور کند کچل هستى و چندان توجهى به تو ننمايد. و هر کس از من بپرسد اين جوان کيست من مىگويم که شاگرد باغبان است چون غير از اين چارهاى نداريم.' |
اميرزاده نقشه پيرمرد باغبان را پسنديد. |
ساعتى بعد اميرزاده با گذاشتن شکمبه بر سر خود و پوشيدن لباسهاى پاره با يک شاگرد باغبان کچل کوچکترين تفاوتى نداشت و هر کس او را مىديد اعتناى چندانى نمىکرد. اميرزاده از باغبان خواست تا يکى از آلات موسيقى را براى سرگرمىاش بياورد. پيرمرد يک عدد چنگ آورد و بهدست او داد و اميرزاده چنگ را در کنار گرفت و مشغول نواختن شد و اشعار سوزناکى خواند که هر شنوندهاى را غمگين مىساخت. |
از قضاى روزگار، پسر وزير يمن که به قصد شکار بيرون آمده و از نزديک باغ مىگذشت صداى اميرزاده را شنيد و چنان در قلبش اثر کرد که غلامى را فرستاد و گفت: 'بر اثر اين آواز برو و ببين که از کجا مىآيد.' غلام رفت و پس از لحظهاى بازگشت و گفت: 'صداى آواز از درون باغ سلطان مىآيد.' |
پسر وزير عنان بگردانيد و بهسوى باغ روى آورد و چون در باغ باز بود، جوان کچلى را ديد که چنگى در دست گرفته و کنار حوض نشسته و آواز مىخواند. پسر وزير همچنان پيش رفت تا لب حوض رسيد. |
پس از ساعتى استراحت، پسر وزير به شهر مراجعت کرد و به پدر گفت: |
'پدر جان ديروز در حين شکار، به در باغ سلطان رسيدم. آوازى شنيدم که هوش از سرم ربود. چون داخل باغ شدم جوان کچلى را ديدم که چنگ مىنواخت و آواز مىخواند.' بارى پسر آنقدر از صداى دلنواز کچل تعريف کرد که وزير هوس ديدن او را نمود. |
روز ديگر، وزير به خدمت سلطان رفت و گفت: 'نظر به اينکه فصل خزان نزديک مىشود و ما امسال به تماشاى باغ نرفتهايم چنانچه اراده فرمائيد فردا ناهار را در باغ صرف کنيم و از منظره گلها و چشمههاى آب روان بهرهمند گرديم.' |
سلطان گفت: 'به فراشان دستور بده که فرشها را به باغ برند و نديمان و مطربان را خبر کن تا وسايل را از هر حيث آماده سازند.' |
روز ديگر سلطان به اتفاق وزرا و امرا و بزرگان به باغ رفتند و مجلس بزمى آراستند و مطربان به نغمهسرائى و پايکوبى پرداختند. |
يکى از خوانندگان معروف يمن ساز به دست گرفت و اشعارى خواند که از سوز دل حکايت مىکرد. اميرزاده که در اطاق باغبان آن آهنگ سوزناک را شنيد نزديک بود که جامه بر تن بدرد و راز خود را آشکار کند. باغبان پير که مواظب حرکات او بود گفت: 'فرزندم، امروز سلطان به عشق شنيدن صداى تو به اين مکان آمده برخيز و لباس ژنده را بپوش و شکمبه را به روى موهاى خود بکش و به حضور سلطان رفته زمين خدمت ببوس و هنر خود عرضه نما.' |
وقتى اميرزاده که بهصورت شاگرد باغبان درآمده بود به حضور رفت. سلطان پرسيد: 'اين جوان کيست؟' |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست