|
نثر فارسى را، به چهار دوره بايد قسمت کرد، و اين قسمت از لحاظ تفاوتهاى آشکارى است که در سبک نثر هر دوره از اين ادوار پيدا آمده و آن را از سَلف خود امتياز بخشيده است؛ و نسبت به خلف خود نيز، از همين لحاظ ممتاز گرديده است. جاى خوشوقتى است که نمونههائى از هر دوره امروز پيشروى ما موجود مىباشد و مىتوانيم از آنرو، قضاوتى که هر چند ناتمام است، باز داراى مبدأ و مأخذى است بنمائيم.
|
|
اينکه گفتيم قضاوت ما ناتمام است و کامل نيست، نه از اين روى است که در صحت انتساب آثار باقيمانده براى ما شک و ترديدى موجود است، بلکه علت نقض اَدوات قضاوت ما از آن راه است که به صحت متنهاى موجود کاملاً نمىتوان ايمان آورد، و به يقين گفت که تمام کلمات و ترکيبات و عبارات و امثال و شواهدى که در اين اسناد مىبينيم عين صورت اصلى است، زيرا تمام ورّاقان و نسخهنويسان فارسى از عيب بزرگ عدم امانت و عدم دقت در استنساخ عارى نبودهاند، هر قدر يک نويسنده باسوادتر و فاضلتر بوده است زيادتر در متون دست برده و کلمات را به ميل خود زير و رو کرده و در عبارات و اشعار، کم و زياد، تصريف رواداشته است.
|
|
از اين روى هر چند بتوانيم به نسخههاى قديمتر دست پيدا کنيم و باز به اين عيب برمىخوريم، مگر نسخهاى بيابيم که خط دست خود مؤلف باشد و اين قبيل نسخهها نيز نادر بهدست مىافتد، و از اين يک مورد که بگذريم ديگر کار دشوار و قضاوت دچار نقص و ناتمامى خواهد گرديد، و براى درک اين عيب کافى است که به مقدمهٔ گلستان سعدى که در سالهاى اخير به توسط اهل فضل از روى نسخههاى بسيار قديم تصحيح و طبع شده است و به نسخههاى بسيار قديم تصحيح و طبع شده است و به نسخه بدلهاى آنها و اختلاف قرائت و تفاوت روايات مراجعه شود! با آنکه گلستان بهعلت فصاحت و ايجاز و رواني، محتاج به تصرف نبوده و تصرف در او کار سهلى شمرده نمىشده است.
|
|
با وجود اين عيب، بايد گفت که براى مقصودى که ما داريم ـ يعنى قسمت کردن سبک نثر به ادوار پنجگانه ـ وسيله و اسباب کامل موجود است که هر چند نتوان به جزئيات با ايمان کامل پى برد ليکن از نظر کلى با اعتماد و يقين مىتوان حکم کرد.
|
|
|
دروهٔ اول: اولين نثر فارسى
|
|
اين دوره از آغاز تشکيل دولتهاى مستقل ايرانى شروع مىشود و مبداء واقعى زمانى است که اولين کتاب نثر فارسى تأليف آن زمان بهدست ما رسيده است که زمان نوحبنمنصور سامانى يعنى اواخر نيمهٔ اول قرن چهارم هجرى باشد.
|
|
پيش از زمان نوحبن منصور نمىتوان گفت کتابى به زبان درى وجود نداشته است، چه اطلاع داريم که مردم خراسان و ماوراءالنهر در آن دوره فارسى زبان بودهاند و اگر فرض کنيم که آنها داراى کتاب تاريخ و افسانه و يا کتابى علمى نبودهاند لااقل مىتوان چنين پنداشت که در مسائل دينى و اصول و فروع احتياج مبرمى به کتاب داشتهاند و ائمهٔ خراسان ناگزير براى آنها از اين نطر کتبى تهيه ديده بودند، زيرا مىبينيم که بعد از سه قرن با وجود شيوع زبان تازى در خراسان باز مردم آن ولايت از امام محمد غزالى خواهش کردهاند که ترجمهاى از احياءالعلوم به فارسى بنويسد و احتياج ايشان را رفع کند و او نيز کتاب کيمياى سعادت را براى آن مردم تأليف کرده است.
|
|
نکتهٔ ديگر آن است که مطالعهٔ ترجمهٔ تفسير و تاريخ طبرى که در ۳۵۶ هجرى صورت گرفته است ما را به اين خيال مىاندازد که اين شيوه و طرز که با نهايت پختگى و سلاست و روانى تحرير يافته است، بايد مسبوق به سابقهٔ طولانى باشد زيرا با وجود شباهتى که به نثر پهلوى دارد و اثر مستقيمى که نثر عربى در آن کرده است. باز از خود مزايا و اختصاصاتى دارد که آن را از هر دو نثر پهلوى و عربى کاملاً جدا مىسازد و آن را مستقل مىنمايد و اين استقلال بايد مسبوق به سابقهاى لااقل يک قرن يا زيادتر بوده باشد ـ و شک نيست که در عصر طاهريان و آلليث و اوايل سامانيان در خراسان و ماوراءالنهر کتابهائى به زبان فارسى درى وجود داشته است و تحريرات داخلى ممالک نيز به زبان فارسى جريان داشته و بين امراى محلى و دربار شاهنشاهى مراسلات فارسى رد و بدل مىشده است و نيز در تاريخ سيستان سندى موجود است که ما را به وجود کتاب بزرگ حماسى که به اغلب احتمالات بايستى به فارسى بوده باشد دلالت مىنمايد.
|
|
اين سند در صفحهٔ (۱۷۰) تاريخ سيستان در ضمن شرح حال حمزةبنعبدالله الشارى الخارجى (قديمىترين ايرانى که بهنام دين بر هارونالرشيد قوىترين پادشاه اسلامى خروج کرد و سر کردگى خارجيان سيستان و مکران و سند و خراسان را بهدست آورد و سالها با وُلات خراسان در جنگ و جدال بود) آمده، مىنويسد (تاريخ سيستان طبع تهران ـ۱۶۹ ـ ۱۷۰ـ و ص ۱۸۰) که بعد از مرگ هارونالرشيد (۱۹۷هجري) حمزه پنجهزار سوار تفرقه کرد پانصدگان به خراسان و سيستان و کرمان و پارس، گفتا مگذاريد که اين ظالمان بر ضعفا جور کنند.... پس برفت و به سند و هند شد، تا سرانديب بشد... و از لب دريا به چين و ماچين شد و به ترکستان و روم رسيد و از راه مکران به سيستان بازگشت. و سپس گويد: 'و قصه تمامى به مغازى حمزه گفته آيد.'
|
|
و اين احوال اگر درست باشد ناگزير کتاب مغازى حمزه در زمان حمزه يا کمى پس از او بهدست خوارج سيستان که بيشتر آنان ايرانى و فارسى زبان بودهاند نوشته شده است، و بعيد نيست که مأخذ کتاب افسانهٔ حماسى (رموز حمزه) که اکنون بهنام داستان غزوات موهومى حمزة عبدالمطلب عم پيغامبر و مناسبات او با انوشروان شاهنشاه ساسانى است، همان داستان عزوات حمزةبنعبدالله (۱) باشد که بعدها که ايرانيان غير خارجى خواستهاند از آن استفاده کنند بهجاى حمزهٔ خارجى و مناسبات او با پادشاهان سند و هند و غيره حمزه عم پيغمبر را ساخته و نصب کردهاند که ملايم با طبع عمومى مسلمانان قرار گيرد و شايد دستکارىهاى ديگرى هم در آن کرده باشند.
|
|
(۱) . اين شخص را مورخان عرب و صاحب تاريخ بيهق (حمزةبن آذرک يا اترک يا ادرک) ضبط کردهاند و معلوم مىدارد که نام پدر او آذرک بوده و تاريخ سيستان او را عبدالله ضبط کرده است و مسلمين نام پدران مجوسى خود را 'عبدالله' مىنهادهاند.
|
|
و نيز جاحظ در البيان و التبيين خود از کتابى فارسى بهنام 'کاروند' نام مىبرد و آن را يکى از کتب فصيح و مهم زبان فارسى مىداند و دور نيست که اين کتاب هم از کتب درى باشد که از ميان رفته است.
|
|
بازى از عصر طاهريان و صفاريان و اوايل عصر سامانيان هنوز کتابى بهدست نيامده است جز بعضى قسمتهاى کوچک که تاريخ سيستان و مجملالتواريخ از کتاب 'گرشاسب' تأليف ابولمؤيد بلخى که او هم چندان قديمى نيست نقل کردهاند و نيز بعضى حکايات کوچک و بزرگ در کتب دروهٔ سامانى و غزنوى و مشايخ صوفيه ديده مىشود که از لحاظ فصاحت و بلاغت و ايجاز و ترکيبات خاصى که دارد شايد از بقاياء کتب اين دوره باشد.
|
|
مبدأ واقعى اين دوره از نيمهٔ اول قرن چهارم هجرى آغاز مىشود، يعنى از سال ۳۴۶ هجرى که شاهنامهٔ ابومنصور عبدالرزاق سپهسالار طوس بهدست ابومنصور المُعمرى وزير او به رشتهٔ تحرير کشيده شده است و مقدمهٔ آن کتاب، امروز در دست است و چند فصلى نيز در تاريخ بلعمى در مقدمه و داستان بهرام چوبين و غيره مىبينيم که در اصل تاريخ طبرى نيست و بلعمى آنها را از جاى ديگر نقل کرده است و چون در شاهنامه بعضى از اين فصل از قبيل بهرام چوبين نامه به رشتهٔ نظم در آمده است ممکن است که بلعمى مقدمه و فصل نامبرده را از شاهنامهٔ منثور ابومنصورى يا از يکى از شاهنامههاى عربى يا فارسى ديگر برداشته باشد و عبارات آن فصل نيز از حيث فصاحت و کمى لغات عربى بر ساير فصلهاى بلعمى رجحان دارد و اين فصل کاملترين روايتى است که از حکايت بهرام چوبين چه در عربى و چه در فارسى بهدست ما رسيده است.
|
|
اين دوره تا اواخر قرن پنجم مىکشد، و در اواخر قرن پنجم شيوه و سبک تازهاى که تأثير نثر عربى در آن شديدتر ديده مىشد بهوجود مىآيد. هر چند که تا اوايل قرن ششم هم کتابهائى به سبک اين دوره نوشته شده است مانند مجملالتواريخ و القصص، اما آن کتاب را مىتوان تقليد شدهٔ اين دوره شمرد، زيرا مىبينيم که از اواخر قرن پنجم کتبى مانند تاريخ بيهقى و بعد از او کليله و دمنهٔ نصرالله منشى به سبک ديگر بهوجود آمده است و سبک تازهاى ايجاد شده است، و در همان کتاب مُجملالتواريخ نيز عباراتى که به شيوهاى تازهتر تحرير گرديده است موجود مىباشد، و ما در جايگاه خود بدانها اشاره خواهيم کرد.
|