دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
گل خشخاش
يکى بود يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود. در زمانهاى قديم، پسر جوانى با پيرزنى عروسى کرد. چند وقتى که گذشت (ورامه) جوان مريض و دردمند شد. دردى که امانش را بريده بود. مثل مار به خودش مىپيچيد و از دست هيچکس کارى ساخته نبود. |
يک روز جوان با هر زحمتى بود رفت و به جاى لقمان حکيم کهاى حکيم درد امانم را بريده است، کارى بکن. |
لقمان به قد و بالاى جوان نگاه کرد و چيزهائى پرسيد. جوان يک به يک پرسشهاى لقمان را جواب داد و دست آخر منتظر ايستاد تا حيکم دواى دردش را بدهد. |
لقمان گفت: اى جوان درد تو درمان ندارد. |
جوان هر چه التماس کرد، جواب لقمان عوض نشد. همان بود که گفته بود: درد تو درمان ندارد. |
جوان نااميد برگشت. امروز و فردا (صبا) و پس فردا (پس صبا) يک روز که درد امانش را بريده بود و از خدا آروزى مرگ مىکرد، اما مرگى در کار نبود، رفت و توى يک قبر کهنه دراز کشيد. از درد به خودش مىپيچيد و ناله مىکرد. |
چوبانى با گلهٔ گوسفندش از آنجا رد مىشد، ديد از داخل يک قبر کهنه صداى ناله مىآيد. جلوتر رفت تا ببيند چه خبر است. ديد جوانى در ته قبر از درد به خودش مىپيچد و ناله مىکند. |
گفت: چه کار شدهاي، براى چى ناله مىکني؟ |
گفت: برو از اينجا، برو و کارى به کار من نداشته باش. |
گوسفندها آمده بودند و دور قبر حلقه زده بودند. چوپان يکى از گوسفندهايش را دوشيد و شير را براى جوان برد. جوان شير را نخورد و مردِ چوپان را از خودش راند. مرد چوپان که کارى از دستش بر نمىآمد، شير را در کاسهٔ سر يک مرده ريخته و کاسهٔ سر را در بالاى قبر جائى گذاشت که جوان ببيند، آن وقت گوسفندهايش را هى کرد و رفت. |
چوپان که رفت يک مار افعى آمد، دور قبر چرخ زد و رفت به سروقت کاسهٔ سر مرده. |
جوان ديد که مار، شيرها را خورد، بعد انگار حالش بد شد. هى به خودش پيچيد و دست آخر شير را در کاسهٔ سر مرده قى کرد و رفت. |
جوان با خودش گفت: حالا که درد من درمان ندارد، بهتر است همين کاسهٔ شير را بخورم تا زهر مار مرا بکشد. |
بلند شد (وِرخِست) و کاسهٔ شير را سر کشيد. شير را که خورد، ديد حالش کمى بهتر شده است. امروز و فردا و پسفردا درد رفت و حال جوان بهتر شد. |
بلند شد و رفت به جاى لقمان که اى حکيم تو مىگفتى درد من درمان ندارد. |
اما من خوب شدهام. لقمان گفت: چه کار کردي؟ |
جوان از قبر کهنه، از کاسهٔ سر مرده و از زهر مار، همه چيز را تعريف کرد. |
لقمان سرى تکان داد و گفت: 'راستش را بخواهى از اول راه درمان تو را مىدانستم اما نگفتم. چون مطمئن نبودم که بتوانى آن را تهيه کني. داروى درد تو شير بز با زهر افعي، در داخل کاسهٔ سر يک دختر باکره. تو آن را خوردى و حالت بهتر شد، اما مداواى تو هنوز کامل نشده. اگر درمان را کامل نکني، درد دوباره برمىگردد. |
- بگو چه کار کنم حکيم؟ |
- براى اين که زهر از بدنت بيرون برود، بايد بروى بهجاى همان پيرزن يک شب با او بخوابى و صبح فردايش از او فرار کني. بهجائى بروى که دست پيرزن هرگز به تو نرسد. اما مواظب باش که يک شب، دو شب نشود. |
جوان برگشت به خانهاش. شب با پيرزن خوابيد و صبح به سرزمين دوردستى گريخت. |
جوان بعد از سالها به ولايت خودش برگشت و سراغ پيرزن را گرفت. |
گفتن: مدتها پيش مرده و او را در قبرستان دفن کردهاند. |
جوان به سراغ قبر پيرزن رفت. ديد که گلى از قبر پيرزن روئيده است. اين گل همان گل خشخاش بود. جوان تخمهاى گل را جمع کرد و با خودش به خانه برد. |
سالها بعد در يک جاى دور، در پشت يک کوه، تخمها را کاشت. و وقتى به سراغ تخمها رفت ديد گلهاى زيادى روئيدهاند. چند وقتى همان جا ماند. گلها ميوه شدند. ميوهها که رسيدند ديد که شيرهٔ قهوهاى رنگى از ميوههاى خشخاش مىچکد. قدرى از شيرهها را جمع کرد و براى لقمان حکيم برد. |
لقمان گفت: اين شيره همان شيرهٔ زهر مار افعى و شير بز سياه است که در کاسهٔ سر يک دختر باکره تو نوشيدي. اگر کسى اين شيره را مصرف کند، براى هميشه در وجودش خانه مىکند. |
مىگويند سالها بعد داماد لقمان حکيم آلودهٔ همان شيره شد. هر چه کرد نتوانست از چنگ آن خلاص شود. يک روز به زنش گفت: به پدرت بگو براى درمان اين درد داروئى بدهد. |
دختر به جاى پدر آمد. درد شوهرش را گفت و راه درمان خواست. |
لقمان حرفى نزد. نردبانى به ديوار تکيه داد، آرام از نردبان بالا رفت و دوباره به آرامى پائين آمد. |
دختر هر چه منتظر شد که پدر داروى درد را بدهد، ديد پدرش هيچ نمىگويد و سرگرم کار خودش است. نااميد به خانه برگشت. |
شوهرش پرسيد: لقمان چى گفت؟ |
- هيچ نگفت. فقط يک نردبان به ديوار تکيه داد. آرام از پلهها بالا رفت و دوباره آرام پائين آمد. |
- راه را نشان داده زن! |
- اما او که حرفى نزد! |
- چرا، گفته همى جور که پلهپله بالا رفتهاى بايد پلهپله برگردي. يک دفعه نمىتوان اين کار را بکني. |
مىگويند تخمخشخاش را کلاغها به ايران آوردن و در همه جا پخش کردن. |
- گل خشخاش |
- افسانههاى خراسان (نيشابور) جلد دوم ـ ص ۷۷ |
- حميدرضا خزاعى |
- انتشارات ماه جهان، چاپ اول ۱۳۷۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست