الا دختر تو ماه دخترونى |
|
انار ميخوش مازندرانى |
زِره بر گردنت گوشاره بر گوش |
|
همون ماه ميون آسمونى |
|
الهى يا الهى يا الهى |
|
سر راهت بياد مار سياهى |
اول بر من زنه، دل وَر تو بستم |
|
دوم ور تو زنه که بىوفائى |
|
چه خوش باشد که بعد از انتظارى |
|
به اميدى رسه اميّدوارى |
از اون بهتر، وزون خوشتر نباشه |
|
دمى که مىرسه، يارى به يارى |
|
دلم مىخواد که دلسوزم تو باشى |
|
چراغ و شمع و پى سوزم تو باشى |
دلم مىخواد که در شبهاى مهتاب |
|
همون ماه دلفروزم تو باشى |
|
به قرآنى که خطش ناشماره |
|
به مولائى که تيغش ذوالفقاره |
سر از سوداى عشقت برندارم |
|
که تا دين محمد پايداره |
|
دو پنج روزه که يارُم نيست پيدا |
|
مگر آهو شده رفته به صحرا |
بگستُم کوه و صحرا، او نديدُم |
|
يقين ماهى شده رفته به دريا |
|
الف بودم ز عشقت دال گشتم |
|
شکر بودُم، چو زهرمار گشتم |
گلى بودم، ميان تازهگلها |
|
ز عشقت بىپر و بىبال گشتم |
|
دو زلفون سيا را چين به چين کن |
|
مرا در خرمن گل خوشهچين کن |
اگر مهر على دارى به سينه |
|
خودت انگشتر و ما را نگين کن |
|
عزيزم تا به کى دارى جدائى؟ |
|
کنى تا کى به عاشق بىوفائى؟ |
اگر من لايق عشقت نبودم، |
|
نمىکردى از اول آشنائى ؟! |
|
ستاره ور هوا طوق زمينه |
|
برادر غم مخور دنيا همينه |
برادر غم مخور در سال دنيا |
|
که دولت سايهٔ صبح پسينه |
|
سرم درد مىکنه الله بَتَر شد |
|
گريبانَم ز آب ديده تر شد |
نهالى مو نشاندُم در سر راه |
|
ثمر داد و نصيب رهگذر شد |
|
چه سازم که صداى موجَرى نيست |
|
به اين جسم ضعيف مو نفس نيست |
چه سازم وا رفيق نامناسب |
|
رفيق روز آخر هيچکس نيست |
|
قد و بالات به سرو ناز ماند |
|
دو چشمونت به چشم باز مانه |
لب و دندان شيرينى تو دارى |
|
بشر بتخانهٔ شيراز مانه |
|
بچر گله، که چوپون در غذابه |
|
ببار بارون که باريدن ثوابه |
الا اى مرغ دوغ، دوغ، دوغ کن امشب |
|
که حال دلبرم امشو، خرابه |
|
گل سرخ و سفيدُم، بارکالله |
|
بنفشه بلگِ بيدُم، بارکالله |
ميون دخترا، دل بر تو بستم |
|
نکردى نااميدُم بارکالله |
|
همو خانه که خست خام داره |
|
که يارم ليلىخانم، نام داره |
سراغت مىدهم گر مىشناسى |
|
شباهت، با گل بادام داره |
|
لب بون اومدى رخ تازه کردى |
|
قدت را با قدم اندازه کردى |
تو که پوشيدهاى رخت عروسى |
|
مکش سرمه که زخمم تازه کردى |
|
اگر يار موره ديدى بهجائى |
|
بگو دلبر فرستادت دعائى |
اگر يارم از احوالم بپرسه |
|
بگو باريک شده، مانند کاهى |
|
چه بد کردُم، سفر کردُم، خدايا |
|
سر از هامون به در کردُم خدايا |
خودم اينجا، دل اوجا، دلبر اونجا |
|
عجب خاکى به سر کردُم خدايا |
|
نگار نازنين، من اهل دردُم |
|
سرم را گر برند، از تو نگردُم |
سرم را گر بُرند با خنجر تيز |
|
به خون جولان کنم، گرد تو گردُم |
|
همه يار دارَن و بىيار مائيم |
|
لباس کهنه در بازار مائيم |
همه دارن لباس کدخدائى |
|
نمدپوش قلندروار مائيم |
|
از اون روزى که ما را آفريدى |
|
به غير از معصيت از ما نديدى |
خداوندا، به خاطر خدائيت |
|
ز ما بگذر، شتر ديدى نديدى |
|
دلُم مىخواد بيايُم خونه تو |
|
ببينُم لونه و کاشونهٔ تو |
بيايَم خونه و خونه نباشى |
|
بکردُم دور خلوت خونهٔ تو |
|
برو مرغ سفيد خونهٔ من |
|
حلالت باشد آب و دونهٔ من |
به هر جا مىروى منزل بگيرى |
|
بکن ياد از دل ديوونهٔ من |
|
به قربون شب ديشب بگردُم |
|
که يارم آمد و خدمت نکردُم |
که يارم اومد و دلتنگ برگشت |
|
به قربان دل تنگش بگردُم |
|
بيا بنشين و اول از وطن گو |
|
دوم از بلبل شيرينسخن گو |
سخنهائى که دلبر با تو مىگفت |
|
بيا بنشين و يک يک را به من گو |