مکس ورتهايمر (۱۸۸۴-۱۹۴۳) در پراک بهدنيا آمد و در اوايل قرن بيستم به دانشگاه رفت تا به تحصيل حقوق بپردازد. پس از آن او به روانشناسى علاقهمند شد، در بولن تحت نظر اشتومف مدتى کار کرد، و آنگاه دکتراى خود را با درجهٔ بسيار عالى يا 'سوماکوم لادي' (Summacum laude) در وارزبرگ با راهنمائى کالپى دريافت کرد. دريافت درجهٔ دکتراى او همزمان با مقالات وات و آش بود. کالپى ممکن است بىتأثير در دور شدن ورتهايمر از احساسگرائى و گرايش به پديدارشناسى نبوده باشد.
داستانى که دربارهٔ ورتهايمر گفته مىشود اين است که او در تابستان ۱۹۱۰ در راه وين به آلمان در ترن به راهحل جديدى براى حل مسئلهٔ حرکت ظاهرى رسيد. او در فرانکفورت از ترن پياده شد. يک استروبسکوپ بچگانه از مغازهاى که اسباببازى کودکان داشت خريد و در اتاق هتل خود بهکار مشغول شد. وى با ساختن اشکال مختلف براى ايجاد 'حرکت' بهوسيلهٔ تغيير محرک، شرايط لازم جهت يافتن حرکت مطلوب را پيدا کرد. شومن (Schumann) بهتازگى استاد دانشگاه فرانکفورت شده بود و ورتهايمر با او تماس گرفت. او به ورتهايمر استفاده از تاچيستوسکوپ جديد و مکانى براى انجام آزمايشها در فرانکفورت بود، کمى بعد که کافکا بدانجا آمد، هر دو بهصورت آزمودنى ورتهايمر درآمدند. هنگامى که ورتهايمر کار خود را به اتمام رساند، ولى نخست کهلر و سپس کافکا را فراخواند و اهميت آنچه را که مشاهده کرده بود، براى آنها تشريح نمود. آيا اين واقعه در سال ۱۹۱۲ بود که منجر به تولد روانشناسى گشتالت شد يا بينشى که ورتهايمر در سال ۱۹۱۰ در ترن پيدا کرده بود؟ بههر تقدير، از اين زمان بهبعد، اين سه مرد بر خود واجب دانستند که روانشناسى را از چنگال عنصرگرائي، احساسگرائى و تداعىگرائى نجات داده و آن را بهسوى مطالعه و بررسى آزاد پديدارهاى کل سوق دهند.
وُلف گانگ کُهلر
ولف گانگ کهلر در سال ۱۸۸۷ در منطقهٔ بالتيک بهدنيا آمد. او در توبينگن، بُن و برلن که در آنجا درجهٔ دکتراى خود را زير نظر اشتومف در سال ۱۹۰۹ دريافت کرد، تحصيل نمود. موضوع رسالهٔ دکتراى او دربارهٔ پسيکو آگوستيک (Psychoacoustics) تحت عنوان Akustisch Untersuchungen بود. پس از دريافت درجهٔ دکترا، کهلر به فرانکفورت رفت و درست همزمان با ورتهايمر به آنجا رسيد. در سال ۱۹۱۳ فرانکفورت را ترک کرد تا به مرکز نگاهدارى ميمونها در جزيرهٔ اسپانيائى تنريف (Tenerffe) برود و روانشناسى گوريلهاى آنتروپويد (Anthropoid Apes) را مطالعه کند. در آنجا کهلر دربارهٔ تمييز بصرى (Visual Discrimination) در شامپانزه و مرغ، پژوهشهائى نمود و در سال ۱۹۱۷ نتايج را در کتابى تحت عنوان Intelligenzprüfungen an Menschenaffen که بهصورت کلاسيک درآمد منتشر کرد که در سال ۱۹۲۵ به زبان انگليسى و در سال ۱۹۲۸ به زبان فرانسه ترجمه شد.
مطلب حائز اهميت در اين تحقيقها اين بود که او بينش و دانش جديدى که از ورتهايمر کسب کرده بود، در آنجا بهکار برد. نتايج اين مطالعات براى کهلر روشن نمودن مسئلهٔ ارتباطات (Relations) بود که در هيئت کل ظاهر مىشود. ميمونها و مرغها روابط بين محرکها را درک مىکردند و نه محرکها را بهطور جداگانه، و قادر بودند ياد بگيرند که بين دو محرک آن را که روشنتر يا بزرگتر بود، انتخاب کنند. اين واقعيتى بود که بعدها در روانشناسى گشتالت بهنام قانون جابهجائى Transpositionشناخته شد. کهلر همچنين مشاهده کرد که ادراک روابط، نشانهٔ هوش است، و او ادراک ناگهانى روابط متناسب پديدهها را بينش (Insight) ناميد. ميمونى که رابطهٔ بين جعبه و موز را مىبيند و سپس با کشاندن جعبه به سوى موز آويزان، بر آن مىايستد و به موز دست مىيابد، بينش دارد. گوريلى که ارتباط بين دو چوب را دريافته و آنها را بههم وصل مىکند به شکلى که او را قادر مىسازد از پشت ميلههاى قفس موز را به درون ببرد، بينش پيدا کرده است. ميمونى که درمىيابد قادر نيست لابهلاى ميلهها به موز دست يابد و لذا با بيرون آمدن از در عقب قفس، آن را دور مىزند تا به هدف خود برسد، بينش دارد. بينش، منجر به يادگيرى سريع مىشود. بهنظر مىرسد که جانشينى براى يادگيرى آزمايش و خطا است، و روانشناسان گشتالت، آن را بهعنوان اصل ديگرى که مبتنى بر ديدگاه جديد آنها بود، ارائه دادند.
کهلر تا سال ۱۹۲۰ در جزيرهٔ تنريف ماند و سپس به آلمان بازگشت، يک سال ادارهٔ آزمايشگاه برلن را عهدهدار شد. به گتينگن براى جانشينى ميولر در سال ۱۹۲۱ دعوت شد و آنگاه در سال ۱۹۲۲ به جانشينى اشتومف در برلن منصوب گشت. علت دعوت کهلر براى احراز اين سمت در مهمترين دانشگاه آلمان چه بود؟ پاسخ به اين سؤال آسان نيست، اما واقعهٔ مهم انتشار کتاب او تحت عنوان 'Die Psysichen Gestalten In Rhue und In Stationärem zustand' در سال ۱۹۲۲ بود. کتابى که بهحق، عالمانهترين کتابى است که توسط يک روانشناس گشتالتى نگاشته شده است. در آن مقدمهاى براى فلاسفه و زيستشناسان و فيزيکدانان دارد، ولى اشارهاى به روانشناسان نشده است. کلهر، همواره در شيوهٔ تفکر يک فيزيکدان بود و خود را بيشتر مديون فيزيکدان معروف ماکس پلانک (Max Plank) مىدانست تا اشتومف. آيا واقعاً در اين نوشتهٔ با اهميت، جائى براى روانشناسى وجود نداشت؟ بله، ولى کهلر معتقد بود که علم فيزيک کليد شناخت زيستشناسى است که در نتيجه به روانشناسى نظم و ترتيب خواهد بود. وى در کتاب خود راجع به سيستمهاى ميدانى سخن به ميان آورد و اين امکان را مطرح نمود که وجود آنها در مغز قوانينى را ايجاد مىکند که زيربناى تشکيل ادراک و پديدههاى روانى ديگر مىشوند. چنين کتاب عالمانهاى استحقاق دريافت چنان سمت مهمى را نيز ايجاب مىکرد.
کرت کافکا
کرت کافکا (۱۹۴۱-۱۸۸۶) در آلمان متولد شد. او تحصيلات عالى خود را در دانشگاه برلن به پايان رساند و رسالهٔ خود را با اشتومف در سال ۱۹۰۹ نوشت، در سال ۱۹۱۰ به فرانکفورت رفت تا دوستى طولانى خو را با ورتهايمر و کهلر آغاز کند. در سال ۱۹۱۱ بهعنوان دانشيار به دانشگاه گيسن (Giessen) که در چهل مايلى فرانکفورت بود رفت. در آنجا او يک سلسله آزمايشهاى علمى نمود که تحت عنوان 'Beiträge Zur Psychologie Der Gestalt' بين سالهاى ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۱، انتشار يافت. کافکا همواره سخنگوى پرسروصداى اين سه رهبر مکتب گشتالت بود.
کافکا که بيش از ورتهايمر و کهلر مطالبى منتشر کرد، کوشش نمود سيستم قطعى روانشناسى گشتالت را به رشتهٔ تحرير درآورد. قابل ذکر است که خلاقيت و ابتکار هريک از اين افراد با مقدار مطلبى که منتشر کردند، نسبت معکوس داشت.