یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
کندهشکن و پلنگ
کندهشکنى بود که از راه کندهشکنى زندگى مىکرد. هر روز به جنگل مىرفت، کُندهٔ درختان پير را مىشکست و کولباره به دوش مىآورد شهر و مىفروخت. در راه جنگل، کمکم با پلنگى دوست شد. هر روز که به جنگل مىرفت، در مکان کندهشکني، پلنگ منتظرش بود. پلنگ کندههاى سنگين را برايش جابهجا مىکرد و درباربندي، کمکش بود. اين دوستي، همچنان پايدار بود تا اينکه روزى کندهشکن با خودش فکر کرد: من تا کى مىبايد دوستىام را با پلنگ ادامه دهم، بالاخره پلنگ حيوانى وحشى و درنده است و ممکن است روزى مرا بدّرد. و اين فکر از کلّهٔ کندهشکن بيرون نرفت که نرفت. به دنبال بهانهاى مىگشت تا دوستىاش را با پلنگ به هم بزند. |
روزى پلنگ گوسفندى از رمهاى ربوده بود و داشت مىخورد. کندهشکن به پلنگ خيره شد. پلنگ چنگال از لاشه برداشت و پرسيد: |
- رفيق به چى نگاه مىکني؟ من بد غذا مىخورم؟ |
کندهشکن گفت: |
- نه، بدغذا نمىخوري؛ اما چرا مثل خوردن سگ از خودت صدا در مىآوري؟ |
پلنگ اين توهين را شنيد و هيچ نگفت و به خوردن ادامه داد. |
وقت ظهر شد، کندهشکن نان و ماستش را خورد. بعد بار کندهها را بست. همين که خواست راه بيفتد، پلنگ رو به کندهشکن کرد و گفت: |
- رفيق! با تبرت محکم بر فرق سرم بزن! |
کندهشکن گفت: |
- من هيچ وقت چنين کارى نمىکنم، تو رفيق مني، چطور از دستم بيايد که با تبر به سر تو بزنم. |
پلنگ گفت: |
- نه، تو بايد حتماً بزني. |
کندهشکن تبر را برداشت و آهسته به فرق سر پلنگ زد، پلنگ اعتراض کرد و گفت: |
- نه، اينطورى نشد، آنطورى که به کنده مىزني، با تمام قوّت بايد به سر من بزني. |
کندهشکن مقاومت کرد و تا بالاخره پلنگ تهديدش کرد و گفت: |
- اگر نزني، بد مىبيني. |
کندهشکن، در اين حال با آن فکر قبلىاش يقين کرد که پلنگ دنبال بهانهاى مىگردد تا او را بدّرد، اين بود که تبر را محکم بر پيشانى پلنگ فرود آرود، خون از پيشانى پلنگ فواره زد و گفت: |
- خيلى خوب، حالا برو! ولى خواهش مىکنم اين طرفها نيا که دوستى من و تو، همين جا تمام شد. |
کندهشکن به آبادى برگشت. يکسال و شايد بيشتر به جنگل نزد پلنگ نرفت. |
پس از گذشت اين مدت، پيش خود فکر کرد: آن پلنگ مشکل توانسته باشد از زخم تبرم نجات پيدا کرده باشد، حتماً مُرده است، حالا بروم به همان ناحيهٔ پلنگ. در همان مکان قبلى مشغول شکستن و تبر زدن کندهها بود که ناگهان پلنگ جلويش سبز شد و گفت: |
- رفيق! مگر من نگفتم رفاقت ما تمام شد و ديگر قرار نبود اين طرفها بيائي. |
کندهشکن با ترس و لرز حرفى نزد، همچنان به کندهشکنيش ادامه داد. کارش را تمام کرد، بارش را بست، خواست که برگردد، پلنگ گفت: |
- جوابم را ندادي! پس حالا بيا سر مرا نگاه کن! و ببين زخمى که به سرم زدي، خوب شده يا نه؟ |
کندهشکن جرأتى به خود داد و گفت: |
- گمان نمىکردم از زخم تبرم جان سالم به در برده باشي. |
پلنگ گفت: |
- حالا تو بيا فرق سرم را بنگر! |
کندهشکن دل آشفته از اينکه ممکن است پلنگ او را بدّرد، از روى ناچارى ترسان و لرزان جلوتر رفت و فرق سر پلنگ را نگاه کرد و گفت: |
- زخمت خوب شده است! |
پلنگ گفت: |
- زخم سرم را آن شدّتى که با تبر به فرقم کوبيدي، خوب شد؛ ولى آن زخم زبانى که به دلم زدى و مرا شبيه سگ کردي، تا زندهام خوب نمىشود. ديگر به اين جنگل نيا! اگر آمدى زنده نمىگذارمت و با چنگالم پارهپارهات مىکنم. |
کندهشکن از جنگل با بار پشتهٔ کنده برگشت و تا آخر عمر به آن جنگل پا نگذاشت و رفاقتش با پلنگ براى ابد تمام شد. |
- کندهشکن و پلنگ |
- افسانههاى مازندگان ـ ص ۵۸ |
- گردآروى: سيدحسين ميرکاظمى |
- کتابهاى شکوفه، ۱۳۶۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان لبنان وزیر خارجه دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس حسن روحانی
سیل تهران یسنا هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا تورم مسکن بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون جهان صدا و سیما مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
غزه رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس آمریکا ترکیه انگلیس اوکراین نوار غزه امیرعبداللهیان
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
اینستاگرام اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون