|
|
آغاز دولت حقيقت و قوت سامانيان را بايد از روز اسيرى عمروليث (۲۶۵ ـ ۲۸۷) دومين پادشاه ليثى شمرد و اين واقعه روز سهشنبه نيمهٔ ربيعالاول سنهٔ ۲۸۷ روى داد. در همان زمان که سامانيان در خراسان بر آلليث غالب شدند و وارث آن دولتعظيم گرديدند، امراء ايرانى و خانوادههائى در گوشه و کنار خراسان و تخارستان و خوارزم بودند که هر يک در امور داخلى کشور کوچک خود، مختار، و در بيرون با دربار بغداد و با دربار بخارا رابطهٔ سياسى داشتند و هدايا و تحف مىفرستادند، مثل آلفريغون و شارها در گوزکانان و باميان و آلمحتاج در چغانيان و آلکامکار و مروروذيان و در مرو مأمونيان در خوارزم و سيمجوريان در قهستان و کنارنگيان در طوس و کوهستان کلات، و خاندانهاى گمنام ديگر که هنوز درست شرح حال آنها کشف نشده است (۱).
|
|
(۱) . امراء غزنين که بعد از سقوط عمروليث در غزنين استقلال يافته و بهدست البتکين منقرض شدهاند و ظاهراً ايرانى و مسلمان و از بقاياى گماشتگان ليثيان بودند که در آن حدود مستقر شده بودند و نام آن خاندان به تصحيف در جوامع الحکايات عوفى و تواريخ ديگر گاهى بهنظر مىرسد.
|
|
در اواخر قرن سوم و آغاز قرن چهارم در همهٔ اين دربارها حرکتى ادبى به زبان پارسى درى محسوس است و چيزى که ما را به اين عقيده وادار مىکند آن است که سبک تحرير کتب فارسى در قرن چهارم طورى پخته و منسجم و سنجيده است که تمىشود باور کرد که اين نوع تحرير مولود سىچهل سال باشد بلکه بايد گفت دانشمندانى از آغاز اسلام معلومات و هنر خود را سينه به سينه و پشت به پشت و کتاب به کتاب به فرزندان، مردهرى (يعنى ميراث، مردهريک و مردهرى به حذف کاف هر دو استعمال شده است.) نهاده بودند، و وجود پادشاهان فرغانه و سغد و امراء محلى خراسان و تخارستان که همه به زبان پارسى درى سخن مىگفتهاند، در مدت رياست خود از طرف امراء بزرگ عرب گماشته مىشدند(۲) در تربيت اين مردم و صيانت نويسندگى فارسى بىاثر نبوده است.
|
|
(۲) . ابنامراء به تصريح طبري: ترمدشاه ـ سبل ـ طرخون (طرخان) نيزک ـ اخرونشاه شومان شاه طخارستان ـ غزوان ـ ملک الصّيغانيان بينش الاعور ـ کفتان شاه (کفتان نزديک ترمذ است) وردان خداه ـ بخارا خداه (ملک بخارا) ـ اسپهبد بلخ ـ باذام (باذان ملک مرروذ) سهرک ملک طالقان ـ ترسل ملک فارياب ـ رؤب خان ملک سمنگان ـ شَذه ـ جيغويه ـ صول ـ غوزک ـ نمرون (ملک غرشستان) کور مغانون (؟) از عظماء ترک ـ اشکند ـ چغان خذاه ـ خانّاخرّه جد کاوس پدر افشين ـ رتبيل و غيره ... (تضاعيف ج ۷ و ۸ طبري)... و سواى اين نيز ابوريحان و ديگران القاب پادشاهان خراسان و نيمروز و طخارستان و ماوراءالنهر را نوشتهاند، اما اين القاب که از طبرى استخراج شده از آن پادشاهانى است که قرنها بعد از اسلام باقى بوده و با مسلمانان به صلح و جنگ روزگار مىگذارنيدهاند و گاهى فاتح و گاهى مغلوب مىشدهاند و سلسلهٔ ارتباط برخى از اين امراء مستقل تا دورهٔ سامانيان محفوظ بوده است و خاندانهاى آنها نظر به وفادارى مردم محل از بين نرفته، و طبعاً در دربار و خاندان اين بزرگان نوشته و کتب به زبان درى باقى بوده است و سرمايهٔ کافى براى بعد شده چنانکه طبرى دربارهٔ خيذرافشين شاهزادهٔ اسروشنه گويد که: 'از اسروشنه اهالى و گماشتگان وى بدو نامههائى به پارسى مىنوشتند و او را به لقب ربوبيت مىستودند' که ظاهراً مراد 'بغ' و 'بغبغان' يا 'خوتاي' و امثال ذلک بوده است که بزرگان را بدين القاب مىستودهاند و کتب پهلوى از اين اصلاحات پر است، و اگر چه اين امراء و شاهان را مورخين عرب غالباً 'ترک' مىدانند و اسامى ترکى هم در ميان آنها زياد است مثل 'طرخان' و 'چول' و 'کور مغاتون و از عظماى ترک' معذلک اکثر نامها فارسى است و همان ترکان هم از تمدن ايرانى بهرهمند بودند مثل اينکه از پسر طرخان 'ابوالينبعي' شعر فارسى روايت کردهاند و آن شعر چنين است:
|
|
سمر کندِ کَنْدمَنْد |
|
پَذينَتْ کى اوفکند
|
از شاش ته بَهى
|
|
هميشه ته خَهى |
|
|
|
بنابر آنچه تا امروز تحقيق کردهاند قديمىترين نثر فارسى چهار کتاب است:
|
|
۱. مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصورى که از طرف ابومنصورالمعمرى بهنام ابومنصور محمدبنعبدالرزاق نوشته شده است و شاهنامهٔ منثورى هم دنبالهٔ او بوده است که فردوسى آن را بهنظم آورده است ـ و تاريخ نوشته شدن اين مقدمه محرم سال سيصد و چهل و شش هجرى است.
|
|
۲. ترجمهٔ تفسير طبرى است که علماى ماوراءالنهر به امر پادشاه ابوصالح منصورابن نوح سامانى ترجمه کردهاند و تاريخ اين ترجمه معين نيست و نبايد ديرتر از ترجمهٔ تاريخ طبرى صورت گرفته باشد. و اين کتاب به فارسى درى ساده و لطيف نوشته شده است و در هفت مجلد است و نسخهاى از آن باقى است.
|
|
۳. ترجمهٔ تاريخى طبرى است که در سنهٔ ۳۵۶ هجرى به امر امير ابوريحان منصوربننوح سامانى که بر زبان ابىالحسن الفايق الخاصه پيغام فرستاد سوى ابوعلى محمدبنمحمدالبلعمى الوزير، و وى آن را به پارسى درى برگردانيد، اين کتاب هم در غايت فصاحت و سادگى است.
|
|
۴. حدودالعالم منالمشرق الىالمغرب: کتابى است و در گَيْهانشناسى (جغرافيا) به زبان سادهٔ فارسى که در سنهٔ ۳۷۲ هجرى از براى اميرابوالحارث محمدبن احمدبن قريغون در گوزکانان خراسان نوشته شده است و مؤلف آن معلوم نيست ـ اين کتاب هم ساده و لطيف و فصيح است و اگر کتاب عجايب البلدان(۱) ابولمؤيد بلخى دست خورده نمىبود يا اگر کتاب شاهنامه و کتاب گرشاسپ همو که در تاريخ سيستان فصولى از اين دومى نقل شده و در مجملالتواريخ نيز چيزهائى از آن نقل گرديده است، موجود مىبود، آن هم يکى از کتب چهارگانه و شايد مقدم بر حدودالعالم جاى داشت، افسوس که کتاب اول دستخورده و ناقص و کتاب دوم نيز ناياب و مانند شاهنامهٔ منسوب به همو از ميان رفته است.
|
|
و اينکه نام 'کتاب الابنيه فىحقايقالادويه' را در اين رديف نياورديم از آن بود که هنوز در صحت انتساب او به عهد منصوربن نوح ترديد است.
|
|
(۱) . کتابى است بهنام عجائبالبلدان (اين نام در پشت جلد نوشته شده است) به زبان فارسى بالنسيه قديم در آغاز کتاب چنين نويسد: چنين گويد ابوالمؤيد البلخى رحمةالله عليه که مرا از طفلى هوس گرديدن عالم بود و از بازرگانان و مردم اهل بحث عجايبها بشنيدم و آنچه در کتب خواندم جمله بنوشتم و جمع کردم از بهر پادشاه جهان امير خراسان ملک مشرقابوالقسم نوحبنمنصور مولى اميرالمؤمنين، تا او را از آن مطالعه مؤانست بود و حق نعمت او را گزارده باشم که بر من و عالميان واجب است ، توفيق ميسر باد' ولى در تضاعيف کتاب حکاياتى است که از قرون بعد حکايت مىکند و ذکر تواريخى هم از قرون بعد شده است و معلوم نيست تا چه اندازه در آن کتاب دست بردهاند. بارى اين کتاب نيز بين سنوات (۳۵۶ ـ ۳۸۷) که جلوس و فوت نوحبنمنصور است نوشته شده است.
|