|
|
در گيرودار قتل و غارت طايفه غز (در دورهٔ سلجوقيان) از ميان متابعان دولت سلجوقى حکام آنان در خوارزم، که اولاد غلام ملکشاه بهنام انوشتکين غرچهٔ طشتدار بودند، قدرت مىيافتند و با کوششهاى اتسزبن محمدبن انوشتکين يک حکومت مقتدر جديد بهوجود مىآوردند که در تاريخ بهنام خوارزمشاهان آل اتسز معروف هستند. اتسز خود در سال ۵۵۱ درگذشت و او همان است که رشيدالدين وطواط شاعر معروف بهعنوان دبير رسائل و نديم خاص در خدمت آن بهسر مىبرد. بعد از او فرزندش ايل ارسلان و سپس پسران ايل ارسلان يعنى سلطانشاه و علاءالدين تکش به قدرت رسيدند و اين دومين همان است که در سال ۵۸۹ (يا ۵۹۰ هـ) بر طغرل سوم آخرين سلطان سلجوقى عراق غلبه جست و آن دولت را برانداخت و تا همدان پيش تاخت و وزير الناصرلدين الله خليفه را مغلوب ساخت و سپس به مشرق بازگشت و به فتوحات خود در خراسان و ترکستان ادامه داد تا در سال ۵۹۶ درگذشت و پسرش سلطان محمد (۵۹۶-۶۱۷ هـ) بهجاى وى نشست و در زمان او وسعت دولت خوارزمشاهى بهنهايت حد خود رسيد چنانکه در آسياى مرکزى با دولت نوخاستهٔ چنگيز مغول هم سرحد گرديد و بر اثر سوءرفتارى که محمد و اطرافيانش با دولت مغول در پيش گرفتند حملهٔ جهانگير خونآشام مقتدرى را به ايران باعث شدند و سرانجام محمد که چنگيز او را اُغُرى (يعنى دزد) لقب داده بود در حين فرار ممتد خود در جزيرهٔ درياى آبسکون (درياى مازندران) جان داد و پسرش جلالالدين محمد و ديگر فرزندانش که با اوضاعى مغشوش روبرو بودند کارى از پيش نبردند جز آنکه جلالالدين منکبرنى پسر ارشد سلطان محمد چندسالى ديگر خونريزىهاى خوارزميان را در عراق و آذربايجان و گرجستان و ارمنستان و قسمتى از آسياى صغير و الجزيره (شمال عراق عرب) ادامه داد و خود در يکى از حملات سربازان مغول به سال ۶۲۸ از معرکه گريخت و ناپديد و کشته شد.
|
|
بر روىهم دولت خوارزمشاهان آل اتسز يکى از بدترين دولتهاى پيش از مغول در ايران بود. اين دسته، يعنى اولاد انوشتکين غرچه، بر اثر مواصلت با ترکان قنقلى و قفچاقى و تشکيل دادن سپاهيانى از قبايل زردپوست، نيروى خونآشام و ويرانگرى بهوجود آوردند و بهدست آنان خراسان و عراق و فارس و کرمان و افغانستان امروزى و ماوراءالنهر را به خون کشيدند و ويرانکارىهاى بسيار و بىرسمىها و نامردمىهاى فراوان در آن نواحى کردند و عاقبت خود و ايران و تمدن اسلامى را بر سر آن کارهاى نابهنجار نهادند.
|
|
با آنکه اين دوره عهد تسلط غلامان و قبايل ترک بر ايران و بر قسمتهائى از ممالک اسلامى بود، معهذا هنوز عدهاى از خاندانهاى ايرانى در پارهاى از نواحى ايران حکومت داشتند. از آنجمله هستند:
|
|
جانشينان علاءالدولهٔ کاکويه که در اوان تشکيل دولت سلجوقى از حدود فارس تا همدان را در اختيار داشتند و چون طغرل بر اصفهان مستولى شد بهجاى آن ولايت، يزد و ابرقو را در اختيار فرامرز پسر علاءالدوله نهاد (۴۴۳ هـ) و از آن پس اعقاب ديلميان و اتابکانشان تا سال ۷۱۸ هـ در آن ناحيه مستقر بودند و به ايجاد ابنيه و آثار خوب در قلمرو حکومت خود نائل آمدند.
|
|
قسمت بزرگى از نواحى شرقى فارس در تصرف خاندان محلى معروف به ملوک شبانکاره بود که تا حدود سال ۷۵۶ در قدرت باقى بودند و در حوادث فارس و کرمان دخالت مىکردند.
|
|
در ولايت شروان و دربند و شماخى يک خاندان ايرانى که نسب خود را به ساسانيان مىرسانيد از قرن چهارم با عنوان 'شروانشاه' حکومت مىکرد. عدهاى از شاعران بزرگ مانند ابوالعلاء گنجهاى و خاقانى شروانى و نظامى گنجهاى و مجير بيلقانى و فلکى شروانى از خوان نعمت اين خاندان برخوردار بودند. شروانشاهان مدتهاى متمادي، تا عهد صفويان، همچنان در حکومت خود و در حوادث آذربايجان شمالى مؤثر بودند.
|
|
در آذربايجان و نواحى اطراف آن، خاندانهاى کوچک ديگرى مانند رواديان و احمديليان و شداديان دخالت داشته و هر يک بهسبب تشويق عدهاى از شاعران و نويسندگان پارسىگوى در تاريخ ادبى ايران اهميت يافتهاند.
|
|
در طبرستان مهمترين خاندانى که در تمام قرن پنجم و ششم قدرت داشته و معمولاً حدود متصرفات خود را تا رى و قومس مىکشانيده است، خاندان باوندى است. باونديان که همگى لقب 'اصفهبد ملکالجبال' داشتند از اعقاب ملوک قديم، و ظاهراً از باقىماندگان ملوکالطوايف اشکاني، بودهاند. مذهب آنان تشيع و دربارشان پناهگاه رجال شيعى در اين عهد بود. خاندان باوندى تا پايان قرن ششم قدرت داشت تا در سال ۵۹۸ سلطان تکش خوارزمشاه سارى را فتح کرد و باونديان را مطيع خود ساخت.
|
|
در سيستان بعد از غلبهٔ محمودبن سبکتکين بر خلفبن احمد تا چندگاه قدرتى محلى وجود نداشت ولى اعقاب سلاطين صفارى فرصتى براى تجديد حکومت محلى خود مىطلبيدند تا يکى از بازماندگان طاهر بن خلف بن احمد بهنام طاهربن محمد در ولايت سيستان لواى حکومت برافراشت و چون در جنگهاى سنجر با او مساعدت مىکرد مورد محبت او بود. بدين ترتيب دستهاى از ملوک ايرانىنژاد در سيستان قدرت يافته به 'ملوک نيمروز' معروف گرديدند و عدهاى از اهل ادب را زير بال خود گرفتند تا در سال ۶۱۲ به اطاعت سلاطين غور و سپس به فرمانبردارى سلطان محمد خوارزمشاه درآمدند.
|
|
و اما در افغانستان امروزي، تا نيمهٔ قرن ششم هجرى هنوز غزنويان با استعانتى که سلجوقيان به آنان مىکردند حکومت داشتند. ليکن با قدرت يافتن خاندان شنسبانى غور و توسعهٔ متصرفات آنان دايرهٔ حکمرانى غزنويان تنگ مىشد تا آنکه سرانجام در عهد سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (۵۴۷-۵۵۵ هـ) مرکز حکومت خود را از غزنين به لاهور انتقال دادند و در آنجا هم چندان نپائيدند و به سال ۵۸۳ غياثالدين غورى آخرين پادشاه غزنوى را با همهٔ بازماندگان آن خاندان از ميان برد و متصرفات آنان را در هند نيز بر ديگر متصرفات دولت غورى افزود و بدين ترتيب خاندان ايرانىنژاد شنبستانى بهسرعت دامنهٔ متصرفات خود را توسعه داد و در هندوستان به فتوحات جديدى نائل شد ليکن بعد از دوران سلطنت غياثالدين و برادرش معزالدين محمد ابنسام (م ۶۰۲ هـ) از طرفى بر اثر پيشرفت خوارزمشاهيان و از طرفى ديگر درنتيجهٔ تسلط غلامان ترکنژاد غورى که به مماليک غوريه معروف هستند دايرهٔ متصرفاتشان محدود گرديد. سلاطين غورى در تربيت شاعران پارسىگوى کوشا بوده و بعضى از آنان شعر فارسى را نيک مىسرودهاند.
|