اعتراضات و انتقادات وارده بر فخنر در رابطه با ادعاى وي
با ارائه معادله فخنر ادعا کرد که او احساس را به طريق رياضى اندازهگيرى کرده و به اصطلاح کيفيتى را بهصورت کميت نشان داده است. اين ادعاى فخنر سبب بحثها و گفتگوها و اعتراضات و انتقادات بسيارى براى مدت بيش از چهل سال شد که دو انتقاد اساسى آن را بهصورت مختصر در اينجا مىآوريم.
يکى از انتقادات اين بود که فخنر بدون داشتن دليل و شواهدى کافى علمى فرض کرده بود که تمام jndها مقدار مساوى دارند، آنها مىگفتند که اين ادعا که يک ơS مساوى است با ديگرى معنىدار نيست زيرا که S قابل اندازهگيرى نيست. البته ين انتقاد ظاهراً معقول بود ولى به آن پاسخ مناسب داده شده است. يکى از کسانى که به اين مسئله پاسخ داد، دلبوف (Delboef) بود که آزمايشهاى او درباره احساس فاصله از ادعاى فخنر مبنى بر مساوى بودن فواصل jndها حمايت مىکند. او متذکر شد که ما قادر هستيم در اين رابطه اندازهٔ زمانى بين دو احساس را بلافاصله و مستقيم اندازهگيرى کنيم. براى مثال ما در مورد سه احساس B, A و C مىتوانيم بگوئيم که آيا فاصله AB بزرگتر، مساوى و يا کمتر از فاصله BC است. بدين ترتيب ما در واقع نوعى سنجش روانى بلافاصله و مستقيم انجام دادهايم. تحقيقات جديد نشاندهنده اين امر است که فرضيه مساوى بودن براى بعضى از احساسها صادق است و براى بعض ديگر نيست. مثلاً jnd در حس شنوائى براى زير و بم صداها مساوى است، ولى براى شدت صدا چنين نيست.
انتقاد مهم ديگرى که مخالفان به اين نظر فخنر وارد مىدانستند و بهنام 'اعتراض کمي' (Quantity Objection) شناخته شده است، اين است که احساسها داراى حجم يا مقدار نيستند. مثلاً جيمز مىگفت که 'احساس ما براى رنگ صورتي، مطمئناً بخشى از احساس ما درباره رنگ سرخ نيست' . کالپى متذکر شد که 'احساس رنگ خاکسترى مخلوطى از رنگهاى ديگر نيست' . آيا فخنر ما را گول نزده است، هنگامى که او سعى کرد چيزى را با اعداد و ارقام و معادلات رياضى خود ثابت کند که ما همه قادر هستيم عدم صحت آن را ببينيم؟ البته اين انتقاد وارد نيست، ولى بههرحال خود فخنر در ايجاد اين انتقادات مقصر بود. همانطور که گفتيم، فخنر گفته بود محرکها را مىتوان مستقيماً اندازهگيرى کرد، ولى احساس را نمىتوان؛ و اينکه احساسها را بايد به شکل غيرمستقيم سنجيد، يعنى با سنجش محرک. جاى تعجب نيست که منتقدين فخنر را متهم مىکردند که او محرک را مىسنجد و آن را سنجش احساس مىنامد. باز هم جاى تعجب نيست که آنها معترض بودند که بيان خود او مبنى بر اينکه احساس بهطور مستقيم قابل اندازهگيرى نيست مساوى است با اعتراف به اينکه در واقع احساس قابل سنجش نيست.
فخنر در حقيقت به 'اعتراض کمي' با توجيهى پاسخ داد. همانطور که آزمايشگرانه به سنجش احساس ادامه مىدادند، معترضان نيز به اعتراض خود ادامه دادند. امروزه دو مطلب را مىتوان در اين باره بيان نمود. يکى اينکه احساس مىتواند مستقيماً سنجيده شود، همانطور که قادر هستيم محرک را اندازهگيرى نمائيم. دوم اينکه مىتوانيم بگوئيم که محرک نيز مانند احساس يک پارچه و بسيط بوده و قابل تجزيه نيست. مثلاً يک متر در واقع از صد قسمت که سانتىمتر و يا هزار قسمت که ميلىمتر ناميده شده، ساخته شده است. يک متر در خود همان يکپارچگى و وحدت و بسيط بودن را دارا است که احساس رنگ سرخ.
حال مىپردازيم به مطالب ديگرى که به شکلى با نام فخنر مرتبط هستند: پسيکوفيزيک درونى (Inner Psycholphysics)، آستانه هوشياري، احساسات منفى (Negative Sensations) و روشهاى پسيکوفيزيک (Psychophysics Methods). فخنر بين پسيکوفيزيک درونى و بيرونى تفکيک قائل شد. بهنظر او پسيکوفيزيک بيرونى به رابطهٔ روان با محرک توجه دارد، و در اين قسمت است که آزمايشهاى واقعى بايد انجام گيرد. پسيکوفيزيک درونى رابطه بين روان و نزديکترين تحريک (Excitation) به آن است. معادله S = KLogR ارتباط پسيکوفيزيک بيرونى را نشان مىدهد. بين R و S، تحريک درونى يعنى E قرار گرفته است. حال بايد پرسيد که نقطه تمرکز اين لگاريتم کجا است؟ بين R و E يا بين E و S ؟ اين امکان وجود دارد که S در تناسب با E قرار داشته و قانون واقعى عبارت است از E = KLogR، بيانهاى که نشان مىدهد که فخنر با قانون وبر مسئله روان و بدن را حل نمىکند، چنانکه او بدان اميد داشت. ولى فخنر معتقد بود که E احتمالاً با R تناسب دارد و قانون وبر در پسيکوفيزيک درونى قانونى اساسى است؛ S = KLogE.
موضوع مهم ديگرى که فخنر به آن توجه کرد مسئله 'آستانه هوشياري' بود. آنچه را که فخنر قانون وبر خواند بر پايه موضوع آستانه استوار ست، زيرا اگر S = KLogR است، پس هنگامى که S = ۰ است، R يک کميت مشخص است، يعنى يک ارزش آستانهاى (Liminal Value) دارد. مىتوان گفت که نظريهٔ آستانه هوشيارى هربارت قسمتى از اين قانون محسوب مىشود. در واقع فخنر و هربارت در مرتبط دانستن آستانه با دقت توافق داشتند؛ يعنى زمانى که هوشيارى از قبل توسط احساسات ديگر اشغال شده، يک احساس جديد قادر به ورود به آن نيست، مگر هنگامى که بر اين 'آستانه درهم' (Mixture Limen) چيره گردد.
آن نوع روانشناسى که بر اين قانون استوار باشد بايد وجود 'احساسات منفي' را بپذيرد. وقتى R = r مىشود که S = ۰ باشد، لذا احساس منفى براى ارزشهاى زير آستانه بهدست مىدهد؛ چرا که از لحاظ تئورى زمانى که R = ۰ است، S منفى و نامحدود است. فخنر معتقد بود که 'نمودار شدن ارزشهاى ناخودآگاه روانى بهوسيله مقدار منفى يک نکته اساسى در پسيکوفيزيک' است؛ و با اين منطق رياضى او به نظريه ناخودآگاه رسيد که بىشباهت به اسلاف خود لايپ نيتز و هربارت نبود.
حرف آخر اينکه عظمت مقام فخنر در روانشناسى براساس اين مفاهيم روانشناسى ارائه شده، از طرف او و حتى عرضه کردن قانون معروف وى نبوده است. بزرگترين موفقيت او در ايجاد نوع جديدى از اندازهگيرى بود. اين روشها در اصل اولين روشهاى روانآزمائى بود و از اين رو نهضت عظيم روانشناسى آزمايشى (علمي) را که براساس روشهاى کمى استوار بود، آغاز کرد. بهعلاوه، بر اين روشها از بوته آزمايش زمان گذشته بودند و فايده و کاربرد آنها براى حل مسائل مختلف در شرايط متفاوت به اثبات رسيده بود، آن هم درچنان طيف گستردهاى که فخنر به خواب هم نمىديد. هنوز هم تمام اين روشها با تغييرات جزئى مورد استفاده در پژوهشهاى کمى در آزمايشگاههاى روانشناسى قرار مىگيرند.
سه روش عمده فخنر براى اندازهگيرى روانى
۱. 'روش کمترين تفاوت محسوس' . (jnd) که بعدها به 'روش محدودهها' (Method of Limits) معروف شد.
۲. 'روش موارد صحيح و غلط' (Method of Right And Wrong Cases)، که بعدها روش 'محرکهاى ثابت' (Constant Stimuli) يا 'روش ثابت' (Constant Method) ناميده شد.
۳. 'روش خطاى متوسط' (Method of Average Error) که زمانى بعد به 'روش انطباقي' (Method of Adjustment) موسوم شد. هريک از اين روشها، هم جنبه رياضى دارد و هم رويکرد آزمايشى محسوب مىگردد. هرکدام ساختار خاص خود را دارد.
روش محرک ثابت را جي.اي. ميولر تکامل داد. در سالهاى اخير روش انطباق امتيازات بهترى نسبت به دو روش ديگر بهدست آورده است. ولى اين تغييرات به حيثيت علمى فخنر بهعنوان کاشف اصلى افزود. در تاريخ روانشناسى علمى تعداد معدودى افراد بودند که به مقام او رسيدند و به اندازه او کارهاى حائز اهميت در روانشناسى انجام دادند.
طوفان انتقادى که فعاليتهاى فخنر برانگيخت، اکثراً به نفع او تمام شد، اما روانشناسانى هم بودند که اهميتى براى کارهاى او قائل نبودند. سه سال پس از مرگ وى جيمز نوشت: 'کتاب فخنر شروع نوشتارهاى جديدى در روانشناسى شد که شايد از لحاظ کيفيت و دقت همانندى ندارد، ولى اگر عقيده اين نويسنده حقير را بخواهيد، نتيجهاى که براى روانشناسى داشته، دقيقاً 'هيچ' (Nothing) است.'
در جاى ديگر او تصويرى از فخنر و پسيکوفيزيک او ترسيم مىکند که چنين است: 'مفهوم فخنرى از ارتباط بين روان و تن و تبيين آن توسط 'قانون پسيکوفيزيکي' بهعنوان يک ايدهآل باقى مىماند. خود فخنر نيز در واقع شخصيتى آرمانگرائى بود، که در عين ساده بودن زرنگ بود، در عين روحانى بودن آزمايشگر، و در عين محتاط بون بىپروا و حامى سرسخت تئورى و يافتههاى عينى خود بود. ولى بسيار مصيبت بار مىشد اگر پيرمرد عزيزى مانند او مىتوانست زينى از تخيلات خود برگرده 'علم' بگذارد، و در دنيائى که مملو از مطالب پرجاذبه براى جلب توجه ما است، تمام دانشجويان آينده را مجبور کند که مشکلاتى را که او مطرح کرده است شخم زنند و ضمناً با مطالب خشکتر و بىروحتر منقدين او به کلنجار بپردازند. آنهائى که طالب اين نوشتارهاى وحشتناک هستند مىتوانند آن را دريابند؛ اين نوشتهها 'ارزش انضباطي' (Disciplinary Value) دارد، ولى من حتى زحمت تشريح بيشتر آن را در زيرنويس هم به خودم نمىدهم. تنها بخش مفيد آن اين است که منقدين فخنر پس از خرد کردن نظريههاى او به تکههاى کوچک، چنين نتيجهگيرى مىکنند که معهذا او صاحب اين افتخار و امتياز است که اولين کسى بود که آن معادلات را مطرح نموده و درنتيجه روانشناسى را بهسوى يک 'علم دقيق' (Exact Science) شدن سوق داد.'
' 'And everybody praised the duke who this great fight did win'
?But what good came of It at last '
.Quoth little Peterkin
,Why, that I cannot tell ', said he '
' '!But 'twas a famous victory '
'و همه دوک را براى پيروزى در اين جنگ بزرگ تحسين نمودند، ولى سرانجام چه نتيجه مثبتى داشت؟ پيترکين کوچک پرسيد. راستش، من نمىتوانم بگويم، او گفت، ولى بههرحال پيروزى مشهورى بود!'