دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
فاطمه غرغرو
يکى بود يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود. روزى بود روزگارى بود، مردى بود زنى داشت به اسم فاطمه که خيلى بداخلاق بود و همهاش سر هر چيزى غر ميزد. همه او را به اسم 'فاطمه غرغرو' مىشناختند. از بس که شوهرش را اذيت مىکرد و غر مىزد شوهرش مصمم شد که او را نابود کند تا بلکه از غر زدن او خلاص شود. روزى رفت بيابان چاهى را نشان کرد و آمد به فاطمه گفت: 'پاشو بريم بگرديم.' و فاطمه را برد بيابان و بدون اينکه فاطمه بفهمد روى چاه را فرش انداخت و بهش گفت: 'بيا بشين' تا فاطمه پا گذاشت روى فرش افتاد توى چاه و شوهرش از شر فاطمه غرغرو خلاص شد. دو سه روز بعد شوهر فاطمه رفت سر چاه که ببيند فاطمه زنده هست يا مرده،ديد مارى توى چاه صدا مىزند: 'منو از دست اين زن نجات بده پول خوبى بهت ميدم.' شوهر فاطمه سطلى با طناب انداخت تو چاه و مار را در آورد وقتى مار آمد بيرون گفت: 'من پول ندارم که بهت بدم، ميرم مىپيچم دور گردن دختر حاکم هر کس اومد مرا باز کند من نمىگذارم تا تو بيائى اون وقت به پول خوبى بگير و منو باز کن.' مار رفت پيچيد دور گردن دختر حاکم هر کى مىرفت که مار را باز کند وقتى نزديک مار مىشد جرأت نمىکرد به او دست بزند تا اينکه شوهر فاطمه غرغرو آمد و گفت: 'من هزار سکه طلا مىگيرم و مار رو وا مىکنم. |
و رفت به مار گفت: 'اى مار از دور گردن دختر حاکم وا شو.' مار باز شد و به شوهر فاطمه گفت: 'ديگه کارى به کار من نداشته باشي' و رفت پيچيد دور گردن دختر حاکم شهر ديگري. باز جار زدند 'هر کى مار رو از گردن دختر حاکم باز کنه هزار سکه طلا انعام مىگيره' به حکم حاکم رفتند به سراغ شوهر فاطمه غرغرو گفتند: 'بيا مار رو واکن هزار سکه طلا بگير.' شوهر فاطمه با عجله آمد پيش مار، مار گفت: 'مگه نگفتم ديگه کارى به کار من نداشته باشي؟' شوهر فاطمه گفت: 'چرا' مار گفت: 'اومدم بهت بگم فاطمه غرغرو داره مياد اينجا!' مار تا اسم فاطمه غرغرو را شنيد از ترس از دور گردن دختر حاکم باز شد و رفت. اطرافيان حاکم تعجب کردند و گفتند: 'مرد! توى اين کار چه سرى است که تا گفتى فاطمه غرغرو داره مياد فورى مار باز شد و رفت؟' گفت: 'زنى داشتم به اسم فاطمه از بس بداخلاق بود و غر مىزد مردم همه بهش مىگفتن فاطمه غرغرو. اين زن منو خيلى اذيت مىکرد تا اينکه روزى اونو به چاهى انداختم توم آن چاه همين مار بود که ديديد اين مار هم از دست غر زدن فاطمه به تنگ اومده بود، روزى رفتم که بينم فاطمه زندهست يا نه ديدم مار از ته چاه صدا مىزنه منو از دست غر زدن اين زن نجات بده پول خوبى بهت مىدم منم نجاتش دادم وقتى بالا آمد گفت پول ندارم بهت بدم مىرم مىپيچم دور گردن دختر حاکم تو بيا منو واکن و پول خوبى بگير. حالا هم اين مار همان مار بود و ديديد که باز نمىشد ولى تا گفتم فاطمه قرقرو داره مياد از ترس قر زدن فاطمه وا شد و رفت.' |
- فاطمه غرغرو |
- گل به صنوبر چه کرد؟ جلد اول بخش اول ص ۸ |
- گردآورنده: سيدابوالقاسم انجوى شيرازي |
- انتشارات اميرکبير ـ چاپ دوم ۱۳۵۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد نهم، علىاشرف درويشيان رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- عروس فرشتگان
- دختری که به تنهائی از پس چهل دزد برآمد
- چه بکنم، چه نکنم
- خونبرف
- سیفالملک
- بوذرجمهر و خزانهدار انوشیروان
- چهل دروغ(۲)
- شاه اسماعیل و عرب زنگی
- دفتر جهاننما
- سه خواهر الکن
- خارکش پیر و درخت اشرفی
- کَل ارزنی
- شیرزاد (۴)
- دختر نظرکرده
- شیرزاد (۲)
- آقا حسنک
- پریزاد
- سنگ صبور
- عقل و اقبال
- دختری که از دهانش یاسمن و سوسن میریخت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست