گفتيم که مکانيسمهاى سازگارى موجب مىشود که تراکم جمعيت را الزاماً ازدحام جمعيت درک نکنيم. بنابراين، مىتوان گفت که آثار محيط فيزيکى بر رفتار هميشه مستقيم نيست. اشخاصى که در يک محل زندگى مىکنند، الزاماً محيط تجسم يکسانى ندارند.
|
|
|
|
لاينچ (Lynch (۱۹۶۰، تجسم افراد از محيط خود را نقشهٔ شناختى مىنامد. منظور او نوعى نقشهٔ ذهنى است که از روى محيطهائى که براى ما معناى خاصى دارند خلق مىشود. سعى کنيد يکى از اين دو محيط را در ذهن خود مجسم کنيد يا آن را روى کاغذ نقاشى کنيد:
|
|
اتاق شخصي، محلهاى که در آن زندگى مىکنيد (يا ميدان آزادى تهران يا حتى دانشگاه خودتان).
|
|
چه چيزهائى جاى مىدهد؟ آيا ابعاد به روشنى در ذهن شما ظاهر مىشود؟ آيا اجزاء ميز و صندلى و ساير وسايل را به ياد مىآوريد؟ آيا در اين محل اشخاص نيز وجود دارند؟ شما چطور، خودتان نيز در آنجا هستيد؟
|
|
|
در درجهٔ اول، نقشههاى شناختى به ما کمک مىکنند تا مسير خود را پيدا کنيم. براى رفتن به يک محيط آشنا، مسيرى را دنبال مىکنيم که در حافظهٔ خود ثبت کردهايم و آن را به کمک علائم بينائى تعيينکنندهٔ مرزها مىشناسيم. به همين ترتيب، مىتوانيم به طرف خانهٔ دوستى که حتى آدرس آن را نمىدانيم راه بيافتيم. تجسم ذهنى کافى است؛ لزومى ندارد از نشانههاى ديگرى استفاده کنيم.
|
|
نقشههاى شناختى اين اجازه را نيز به ما مىدهند که با مردم ارتباط برقرار کنيم. اگر با کسى دربارهٔ محلى حرف بزنيد که هر دو آنجا را مىشناسيد، بسيار جالب خواهد بود که از آن محل تجسم ذهنى مشابهى داشته باشيد. اگر از محيطى حرف بزنيد که طرف مقابل آن را نمىشناسد، نقشهٔ شناختى به شما کمک خواهد کرد تا آن را براى او توصيف کنيد و در نتيجه تجسم ذهنى خود از آنجا را بين خود تقسيم کنيد.
|
|
|
نقشهٔ شناختي، عکسبردارى ذهنى نيست. يعنى ذهن از پديدههاى موجود در محيط مثل فيلم عکاسي، عکس برنمىدارد. نقشهٔ شناختى بيشتر تجسم حاصل از پردازش اطلاعات است. چند لحظه پيش، از شما خواستيم که يک نقشهٔ شناختى نقشه کنيد. آيا آنچه نقاشى کردهايد با واقعيت مطابقت مىکند؟ بدون ترديد، برخى عناصر را فراموش کردهايد؛ بهعلاوه احتمالاً برخى از آنها را کوچکتر و برخى ديگر را بزرگتر از آنچه واقعيت دارد نشان دادهايد. بنابراين، نقشهٔ شناختى وقتى با آنچه بايد نشان دهد مقايسه مىشود، تحريفهائى دارد که به آسانى قابل شناسائى است. علتهاى اين تحريفها (تفاوت بين محيط فيزيکى و تجسم ذهنى از آن) کدامها است؟
|
|
در درجهٔ اول، عوامل شخصيتى اين تفاوتها را موجب مىشوند. نويسندهٔ پرآوازهٔ فرانسوي، بالزاک، مىگفت که در تاريخ، اشياء به اندازهٔ انسانها معنا دارد. در نتيجه، رمانهاى او شامل توضيحات مفصل دربارهٔ اشيائى است که در حوزهٔ عمل حضور دارد. برعکس، برخى اشخاص کمتر به اشياء اهميت مىدهند:
|
|
آنها روى مردم متمرکز مىشوند. برخى ديگر بر جو کلى و به درخشندگى فضا بيشتر از اشياء يا اشخاصى که در آنجا حضور دارند حساس مىشوند. موقعيت اجتماعى - اقتصادى نيز بر تجسم ذهنى اثر مىگذارد (آپليارد Appleyard، ۱۹۷۶).
|
|
جهانگردان، وقتى از مکانى ناشناخته بازديد مىکنند، مجبورند نشانههائى براى خود تعيين کنند که الزاماً براى ساکنان آنجا معنى ندارد. مثلاً، ممکن است نقشهٔ شناختى آنها در اطراف توريستى متمرکز شود، جائى که به احتمال زياد ساکنان همان محل نمىشناسند، زيرا مرکز اطلاعات توريستى آخرين جائى است که ساکن همان محل به آن نياز پيدا مىکنند. همچنين، کسانى که در شهر زندگى مىکنند و به ميل خود يا به اجبار با وسايل نقليهٔ عمومى رفت و آمد مىکنند، بايد در نقشهٔ شناختى خود، ايستگاههاى اتوبوسها و مترو را جاى دهند. روزى يک شهرستانى از يک تهرانى مىپرسد که براى رفتن به کاخ نياوران چه کار بايد کرد؟ تهراني، از اين که مىخواهد به يک هموطن خود خدمت کند، بسيار خوشحال مىشود و راهنمائى خود را چنين آغاز مىکند:
|
|
'خيلى راحت، سوار اتوبوسهاى ميدان تجريش مىشويد، پس از آنکه ...' شهرستانى بلافاصله حرف او را قطع مىکند: 'ببخشيد، با اتومبيل شخصى چگونه مىتوان رفت؟'
|
|
چون مسير رفتن با اتومبيل به کاخ نياوران، جزء نقشهٔ شناختى اين شهرستانى عزيز نبود، تهرانى نمىتواند مسير را بهطور کامل براى او توضيح دهد. در نهايت از او مىخواهد که همينطور پرسانپرسان پيش برود.
|
|
عوامل عاطفى نيز تجسم ذهنى را تغيير مىدهند (هرمن و ديگران Herman، ۱۹۸۷). ممکن است يک محل، بهعلت هيجانهائى که در آنجا تجربه کردهايم، خيلى معنىدار باشد. اين پديده را در اکثر اشعار و ترانههاى عاشقانه و حتى در بيوگرافىهاى نويسندگان و هنرمندان مىتوان يافت. مثلاً، در اين غزل شهريار:
|
|
|
يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم |
|
تو شدى مادر و من با همه پيرى پسرم |
|
تو جگر گوشه هم از شير بريدى و هنوز |
|
من دل خسته همان عاشق خونين جگرم |
|
تا به ديوار و درش تازه کنم عهد قديم |
|
گاهى از کوچهٔ معشوقهٔ خود مىگذرم |
|
|
يا در شعر بسيار زيباى فريدون مشيرى تحت عنوان 'کوچه' :
|
|
بى تو مهتاب شبى باز از آن کوچه گذشتم
|
|
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
|
|
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
|
|
شدم آن عاشق ديوانه که بودم.
|
|
در نهانخانهٔ جانم گل ياد تو درخشيد
|
|
باغ صد خاطره خنديد
|
|
عطر صد خاطره پيچيد
|
|
يادم آمد که شبى با هم از آن کوچه گذاشتيم
|
|
ساعتى بر لب آن جوى نشستيم
|
|
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
|
|
من همه محو تماشاى نگاهت
|
|
آسمان صاف و شب آرام
|
|
بخت خندان و زمان آرام
|
|
خوشهٔ ماه فروريخته در آب
|
|
شاخهها دست برآورده به مهتاب
|
|
شب و صحرا گل و سنگ
|
|
همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
يادم آمد تو به من گفتي: از اين عشق حذر کن
|
|
لحظهاى چند بر اين آب نظر کن
|
|
آب آئينه عشق گذران است
|
|
تو که امروز نگاهت به نگاهى نگران است
|
|
باش فردا که دلت با دگران است
|
|
تا فراموش کنى چندى از اين شهر سفر کن
|
|
با تو گفتم: حذر از عشق ندانم
|
|
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم
|
|
روز اول که دل من به تماشاى تو پر زد
|
|
چون کبوتر لب بام تو نشستم.
|
|
تو به من سنگ زدى من نرميدم، نگسستم
|
|
باز گفتم: که تو صيادى و من آهوى دشتم
|
|
تا به دام تو درافتم هم جا گشتم و گشتم
|
|
حذر از عشق ندانم، نتوانم
|
|
اشکى از شاخه فرو ريخت
|
|
مرغ شب نالهٔ تلخى زد و بگريخت
|
|
اشک در چشم تو لرزيد
|
|
ماه بر عشق تو خنديد
|
|
يادم آيد که دگر از تو جوابى نشنيدم
|
|
پاى در دامن اندوه کشيدم
|
|
نگسستم، نرميدم
|
|
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاى دگر هم
|
|
نگرفتى دگر از عاشق آزرده خبر هم
|
|
نکنى ديگر از آن کوچه گذر هم
|
|
بى تو اما به چه حالى من از آن کوچه، گذشتم
|
|
شاعران و نويسندگان، همانطور که در نوشتههاى بالا مشاهده مىشود، اجزائى را بيشتر يادآورى مىکنند که بيشتر براى آنها معنىدار بوده است: کوچهها، خانهها، جويبارها، پرندگان و ... اگر آنها مىتوانستند به عقب برگردند، متوجه مىشدند که تعداد زيادى از ساير عناصر محيط را فراموش کردهاند، خواه بهعلت کم اهميت بودن آنها خواه برعکس، بهعلت يادآورى رويدادهائى که ترجيح مىدادند فراموش کنند. اشخاص ديگرى که همزمان با آنها و در همان مکانها زندگى کردهاند، رويدادهاى کاملاً متفاوتى به ياد داند، رويدادهائى که از نظر آنها معنىدار بود.
|
|
- خطاهاى جغرافيائى ذهنى:
|
همه مىدانيم که آذربايجان غربى در غرب آذربايجان شرقى است. بنابراين، وقتى نقشهٔ ايران را در ذهنمان مجسم مىکنيم، آذربايجان غربى را در غرب آذربايجان شرقى قرار مىدهيم. همچنين که اروميه در غرب تبريز قرار دارد. حال اگر از اما بپرسند که شهر مهاباد يا مياندوآب، در کدام سمت تبريز واقع شده است، براى پاسخگوئى مسلماً بايد به نقشهاى که از دو استان در ذهن خود داريم مراجعه مىکنيم و احتمالاً بگوئيم که در غرب تبريز. زيرا اين شهرها به آذربايجان غربى تعلق دارند و آذربايجان غربى در غرب آذربايجان شرقى واقع شده است، در صورتىکه هر دوى آنها در جنوب تبريز قرار دارند. اين خطا از سادگى نقشهٔ شناختى ما نشأت مىگيرد. بهطور کلي، تمايل داريم مکانهاى جغرافيائى را طورى تجسم کنيم که انگار بهصورت عمودى يا افقى چيده شده است، در حالى که عملاً اينطور نيست (استيونز و کوپ Stevens and Coupe، ۱۹۷۸).
|
|
مثال ديگرى در نظر مىگيريم. مىدانيم که کانال پاناما، اقيانوس اطلس را به اقيانوس آرام وصل مىکند و اقيانوس آرام در غرب اقيانوس اطلس قرار دارد. اگر کسى از شما بپرسد که از دو انتهاء کانال پاناما کدام يک به طرف غرب است، احتمالاً خواهيد گفت، انتهائى که به طرف اقيانوس آرام است. متأسفانه اينطور نيست. اگر باور نداريد، به نقشهٔ جغرافيا نگاه کنيد. در اينجا استدلال و حافظه بازى در مىآورند و کلک مىزنند.
|