|
به رَه نيارد ديوانه را مگر زنجير (معزّى)
|
|
بهرِ يک گل زحمت صد خار مىبايد کشيد
|
|
|
رک: براى خاطر يک گل منّت صد خار مىبايد کشيد
|
|
به زاهد فربه و پزشک نزار مگرويد
|
|
|
رک: به طبيب لاغر و سلمانى کچل و زاهد تنپرور نبايد اعتماد کرد
|
|
به زخم مار بوَد هم زيانِ مار افساي٭
|
|
|
رک: از مارگير مار برآرد دمار
|
|
|
|
٭ زيان کينهوَرَش هم به زخم کينهٔ اوست
|
.......................(عنصرى)
|
|
به زر آسان شود دشوار عالم٭
|
|
|
رک: اى زر تو خدا نهاى و ليکن به خدا...
|
|
|
|
٭ بوَد بر زر مدار کار عالم
|
...............(وحشى بافقى)
|
|
به زر برکنى چشم ديو سپيد (سعدى)
|
|
|
رک: اى زر تو خدا نهاى وليکن به خدا...
|
|
به زر نخريدهاى جان را از آن قدرش نمىداني
|
|
به سالش ساختهايم به ماهش هم مىسازيم
|
|
به سخن ابله گيرند اما رها نکنند
|
|
|
رک: حاکم به حرف روستائى مىگيرد ولى به حرف روستائى ول نمىکند
|
|
به سرماخورده لرزيدن مياموز٭
|
|
|
رک: تو مادرمرده را شيون مياموز
|
|
|
|
٭ به مژگان اشک پوشيدن مياموز
|
به ابر تيره باريدن مياموز
|
|
|
|
هوس بىطاقتى را خواب دارد
|
...................... (صائب)
|
|
به سُرناچى گفتند سُرنا بزن! گفت کف پايم مىخارد
|
|
|
رک: به عروس گفتند برقص. گفت: اتاق کج است!
|
|
به سفارش حج قبول نمىشود
|
|
|
رک: حج به سفارش قبول نمىشود
|
|
به سگ ايلياتى مىماند، دلش را به آب پنير خوش کرده است!
|
|
به سگ گفتند: استخوان را ول کن! گفت: چى را بگيرم؟
|
|
به سگ گفتند: چرا پير شدي! گفت: بسکه هرزه دويدم (يا: بسکه وَقِّ بيخودى زدم)
|
|
|
نظير: به کلاغ گفتند چرا پير شدى؟ گفت: بسکه قارّ بيخودى زدم
|
|
|
رک: پشيمانى بوَد در هرزهگردى
|
|
به سگ گفتند: چطور شد کدخدا شدى؟ گفت: از دوندگى بيجا که کردم!
|
|
به سلمانى کچل و طبيب لاغر و زاهد تنپرور اعتماد نبايد کرد
|
|
|
رک: به طبيب لاغر و سلمانى کچل و زاهد تنپرور اعتماد نبايد کرد
|
|
به سيرى مُردن بِهْ که به گرسنگى جان سپردن (سعدى)
|
|
|
نظير: آنکه خورد و مُرد بِهْ از آنکه آرمان به گور برد
|
|
بهشت آن جاست کآدم نباشد (سالم کشميرى)
|
|
|
نظير: اى خوش آنجائى که خود آنجا نباشد آدمي!
|
|
بهشت آنجاست کآزارى نباشد٭
|
|
|
رک: کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است
|
|
|
|
٭ ..........................
|
کسى را به کسى کارى نباشد (مصاحب)
|
|
بهشت اغنيا از دوزخ فقرا ساخته مىشود
|
|
بهشت به سرزنشش نمىارزد
|
|
|
رک: بده و منّت مَنِهْ
|
|
بهشت را به بها نمىدهند، به بهانه مىدهند
|
|
|
نظير: کوهى را به کاهى بخشند
|
|
بهشت را بهشتى اگر دنيا را نهشتى (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير: دنيا کشتزار آخرت است
|
|
بهشت را نتوان يافت رايگان ٭
|
|
|
|
٭ گفتم: ز بهر بوسه جهانى دگر مخواه
|
گفتا..................(فرخى سيستانى)
|
|
به شتر گفتند: از کجا مىآئى؟ گفت: از حمام. گفتند: از پاشنهات پيداست!
|
|
|
نظير: به شتر گفتند: چکارهاى؟ گفت: علاقهبندم. گفتند: از دست و پاى نرم و نازکت پيداست!
|
|
به شتر گفتند: چرا شاشت پس است؟ گفت: چه چيزم مثل همه کس است
|
|
|
نظير: به شتر گفتند: چرا گردنت کج است؟ گفت: کجايم راست است؟
|
|
به شتر گفتند: چرا گردنت کج است؟ گفت: کجايم راست
|
|
|
نظير: به شتر گفتند: چرا شاشت پس است؟ گفت: چه چيزم مثل همهکس است؟
|
|
به شتر گفتند: چکارهاى؟ گفت: علاقهبندم. گفتند: از دست و پاى نرم و نازکت پيداست!
|
|
|
نظير: به شتر گفتند: از کجا مىآئى؟ گفت: از حمام گفتند: از پاشنهات پيداست
|
|
به شتر گفتند غمزه کن، زد پاليز را خراب کرد!
|
|
|
نظير: عشوهٔ شترى، غمزهٔ خرکي!
|
|
به شترمرغ گفتند: پرواز کن. گفت: من شترم. گفتند: بار ببر. گفت: من مرغم!
|
|
|
نظير: يا مرغ باش بپر يا شتر باش بار ببر اگر مرغى تخم بگذار و اگر خروسى بانگ بردار!
|
|
بهشت زير پاى مادران است
|
|
|
نظير:
|
|
|
زير پاى مادران باشد جنان (مولوى)
|
|
|
- سر ز مادر مکش که تاج شرف
|
در قدمگاه مادران باشد (جامى)
|
|
به شَل گفتند: چرا کجکج مىرقصى؟ گفت: اتاق کج است! (عامیانه).
|
|
|
رک: به عروس گفتند چرا نمىرقصى...
|
|
به شنا کس نتواند که ز عمّان گذرد٭
|
|
|
|
|
٭ دست و پا بيهده زد در غم عشق تو کليم
|
...............(کليم کاشانى)
|
|
به شوخى شوخى مىکَنَند از سر آدم پوستى
|
|
به شوره زمين تخم نيکى مکار (فردوسى)
|
|
به شهر خود است آدمى شهريار
|
|
|
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است
|
|
به شهر خويش هرکس شهريار است
|
|
|
نظير:
|
|
|
درون خانهٔ خود هر گدا شهنشاهى است
|
|
|
- به شهر خود است آدمى شهريار
|
|
|
- مور در خانهٔ خود حکم سليمان دارد (صائب)
|
|
|
- مورچه در خانهٔ خود پادشاست (پروين اعتصامى)
|
|
به شيرين زبانى و لطف و خوشى
|
توانى که پيلى به موئى کشى (سعدى)
|
|
|
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مىآورد
|
|
به شيطان گفتند: عاقبت به خير! گفت: اين کار مشکلى است!
|
|
به صاحبش چه وفا کرد که به ما بکند!
|
|
|
رک: مال مرده عقب مرده مىرود
|
|
به صبر از بند گردد مرد رَسته (نظامى)
|
|
|
نظير: با درد بساز تا به درمان برسى (از جامعالتمثيل)
|
|
به صبر از دانه آيد خوشه بيرون (جامى)
|
|
|
رک: صبر تلخ است وليکن بَرِ شيرين دارد
|
|
به طبيب لاغر و سلمانى کچل و زاهد تنپرور اعتماد نبايد کرد
|
|
|
نظير:
|
|
|
به زاهد فربه و پزشک نزار مگرويد
|
|
|
- طبيبى که او را بوَد زرد روى
|
از او داروى سرخروئى مجوى (سعدى)
|
|
|
- پزشکى که باشد به تن دردمند
|
ز بيمار چون بازدارد گزند (فردوسى) |
|
به عالم هر که را بينى تو داغى بر جيگر دارد (مخفى)
|
|
|
نظير: هيچ زاغى بىداغ نيست
|
|
|
رک: در اين دنيا کسى بىغم نباشد
|
|
به عالمى نفروشيم موئى از سرِ دوست ٭
|
|
|
رک: دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
|
|
|
|
٭ اگرچه دوست به چيزى نمىخرد ما را
|
........................ (حافظ)
|
|
به عروس گفتند: برقص. گفت: اتاق کج است!٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
غلامى را گفتند که فلان کار بکن گفت: دندانم درد مىکند! (از جامعالتمثيل)
|
|
|
- به شَل گفتند: چرا نمىرقصى؟ گفت: اتاق کج است!
|
|
|
- به سُرناچى گفتند سُرنا بزن گفت کف پايم مىخارد!
|
|
|
- عروس پايش کج است مىگويد راه خانهٔ داماد هموار نيست!
|
|
|
|
٭ يا: عروس نمىتوانست برقصد مىگفت اتاق کج است
|
|
به عشق شيطان برو توى چاه چهل ذرعى مار درآر!
|
|
|
رک: با آن زبان خوشَتْ يا پول فراوانت يا راه نزديکت؟
|
|
بهعمل کار برآيد به سخن دانى نيست٭
|
|
|
رک: دوصد گفته چون نيمکردار نيست
|
|
|
|
٭ سعيديا گرچه سخندان و مصالحگوئى
|
.................... (سعدى)
|
|
به عيّارى براى جن کفش مىدوزد!
|
|
به عيب ديگران خواهى که عيب خويشتن پوشى (صائب)
|
|
بهغيرِ ظلم توقع مدار از ظالم (شهرت)
|