دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
به دنبال فَلَک
مرد فقيرى بود که آه در بساط نداشت و به هر درى که مىزد کار و بارش رو بهراه نمىشد. شبى تا صبح از غصه خوابش نبرد. نشست فکر کرد چه کند، چه نکند و آخرسر نتيجه گرفت بايد برود فلک را پيدا کند و علتِ اين همه بدبختى را از او بپرسد. |
خِرت و پِرتِ مختصرى براى سفرش جور کرد؛ راه افتاد رفت و رفت تا در بيابانى به گرگى رسيد. گرگ جلوش را گرفت و گفت: 'اى آدميزادِ دو پا! در اين بَرّ بيابان کجا مىروي؟' |
مرد گفت: 'مىروم فلک را پيدا کنم. سر از کارش در بياورم و علت بدبختيم را از او بپرسم' . |
گرگ گفت: 'تو را به خدا اگر پيداش کردى اول از قول من سلام برسان؛ بعد بگو گرگ گفت شب و روز سرم درد مىکند. چه کار کنم که سر دردم خوب بشود' . |
مرد گفت: 'اگر پيداش کردم، پيغامت را مىرسانم' . |
و باز رفت و رفت تا رسيد به پادشاهى که در جنگ شکست خورده بود و داشت فرار مىکرد. پادشاه تا چشمش افتاد به مرد، صداش زد: 'آهاي! از کجا مىآئى و به کجا مىروي؟' |
مرد جواب داد: 'رهگذرم. دارم مىروم فلک را پيدا کنم و از سرنوشتم باخبر شوم' . |
پادشاه گفت: 'اگر پيداش کردى بپرس چرا من هميشه در جنگ شکست مىخورم' . |
مرد گفت: 'به روى چشم!' |
و راهش را گرفت و رفت تا به دريا و ديد اى دادِ بىداد ديگر هيچ راهى نيست و تا چشم کار مىکند جلوش آب است. نااميد و با دلى پر غصه نشست لب دريا که ناگهان ماهيِ بزرگى سر از آب درآورد و گفت: 'اى آدميزاد! چه شده زانوى غم بغل گرفتهاى و نشستهاى اينجا؟' |
مرد گفت: 'داشتم مىرفتم فلک را پيدا کنم و از او بپرسم چرا من هميشه آس و پاسم و روزگار به سختى مىگذرد که رسيدم اينجا و سفرم ناتمام ماند. چون نَه کشتى هست که سوار آن شوم و نَه راهى هست که پياده بروم' . |
ماهى گفت: 'تو را مىبرم آنطرف دريا؛ به شرطى که قول بدى فلک را که پيدا کردى از او بپرسى چرا هميشه دماغ من مىخارد' . |
مرد قول داد و ماهى او را به پشتش سوار کرد و برد آنطرف دريا. |
مرد باز هم رفت و رفت تا رسيد به باغ بزرگى که انتهاش پيدا نبود و پر بود از درختهاى سبزِ شاداب و بوتههاى زردِ پژمرده. خوب که نگاه کرد، ديد کَرتِ درختهاى شادات پُرِ آب است و کَرتِ بوتههاى پژمرده از خشکى قاچ قاچ شده. |
مرد جلوتر که رفت باغبان پيرى را ديد که ريشِ بلندِ سفيدش را بسته دور کمر؛ پاچهٔ شلوارش را زده بالا؛ بيلى گذاشته رو شانه و دارد آبيارى مىکند. |
باغبان از مرد پرسيد: 'خير پيش! به سلامتى کجا مىروي؟' |
مرد جواب داد: 'مىروم فلک را پيدا کنم' . |
باغبان گفت: 'چه کارش داري؟' |
مرد گفت: 'تا حالا که پيداش نکردهام؛ اگر پيداش کردم خيلى حرفها دارم از او بپرسم و از تَه و توى سرنوشتم باخبر شوم' . |
باغبان گفت: 'هر چه مىخواهى بپرس. من همان کسى هستم که دنبالش مىگردي' . |
مرد ذوقزده پرسيد: 'اى فلک! اول بگو بدانم اين باغِ بىسر و تَه با اين درختهاى تر و تازه و بوتههاى پلاسيده مال کيست؟' |
فلک جواب داد: 'مال آدمهاى روى زمين است' . |
مرد پرسيد: 'سهم من کدام است؟' |
فلک دست مرد را گرفت برد و دو سه کَرت آنطرفتر و بوتهٔ پژمردهاى را به او نشان داد. |
مرد به بوتهٔ پژمرده و خاک ترکخوردهٔ آن نگاه کرد. از تَهِ دل آه کشيد و بيل را از دست فلک قاپيد. آب را برگرداند پاى بوتهٔ خودش و گفت: 'حالا بگو بدانم چرا هميشه دماغ آن ماهى بزرگ مىخارد؟' |
فلک گفت: 'يک دانه مرواريدِ درشت توى دماغش گير کرده. بايد با مشت بزنند پسِ سرش تا دانهٔ مروايد بپرد بيرون و حالش خوب بشود' . |
مرد پرسيد: 'چرا آن پادشاه در تمام جنگها شکست مىخورد و هيچوقت پيروزى نصيبش نمىشود؟' |
فلک جواب داد: 'آن پادشاهى که مىگوئى دخترى است که خودش را به شکل مرد درآورده. اگر مىخواهد شکست نخورد، بايد شوهر کند' . |
مرد گفت: 'يک سؤال ديگر مانده؛ اگر جواب آن را بدهى زحمت کم مىکنم و از خدمت مرخص مىشوم' . |
فلک گفت: 'هر چه دلت مىخواهد بپرس' . |
مرد پرسيد: 'دواى دردِ آن گرگى که هميشه سرش درد مىکند، چيست؟' |
فلک جواب داد: 'بايد مغزِ آدمِ احمقى را بخورد تا سر دردش خوب بشود' . |
مرد جوابِ آخر را که شنيد، معطل نکرد. شاد و خندان راه برگشت را پيش گرفت و رفت تا دوباره رسيد به کنار دريا. ماهيِ بزرگ که منتظر او بود و داشت ساحل را مىپائيد، تا او را ديد، پرسيد: 'فلک را پيدا کردي؟' |
مرد گفت: 'بله' . |
ماهى گفت: 'پرسيدى چرا هميشه دماغ من مىخارد؟' |
مرد گفت: 'اول من را برسان آنطرف دريا تا به تو بگويم' . |
ماهى او را برد آنطرف دريا و گفت: 'حالا بگو ببينم فلک چى گفت' . |
مرد گفت: 'مرواريد درشتى توى دماغت گير کرده. يکى بايد محکم با مشت بزند پسِ سرت تا مرواريد بيايد بيرون' . |
ماهى خوشحال شد و گفت: 'زود باش محکم بزن پسِ سرم و مرواريد را بردار براى خودت' . |
مرد گفت: 'من ديگر به چنين چيزهائى احتياج ندارم؛ چون بوتهٔ خودم را حسابى سيراب کردهام' . |
هر چه ماهى التماس و درخواست کرد، حرفش به گوش مرد نرفت که نرفت و مرد او را به حال خودش گذاشت و راهش را گفت و بىخيال رفت. |
پادشاه هم سرِ راه مرد بود و همين که او را ديد، پرسيد: 'پيغام ما را به فلک رساندي؟' |
مرد گفت: 'بله. فلک گفت تو دختر هستى و خودت را به شکل مرد درآوردهاي. اگر مىخواهى در جنگ پيروز شوى بايد شوهر کني' . |
دختر گفت: 'سالهاى سال کسى از اين راز سر درنياورد؛ اما تو سر از کارم درآوردي. بيا بىسر و صدا من را به زنى بگير و خودت بهجاى من پادشاهى کن' . |
مرد گفت: 'حالا که بوتهام را سيراب کردهام، پادشاهى به چه دردم مىخورد. حيف است آدم وقتش را صرف اين کارها بکند' . |
دختر هر قدر از مرد خواهش و تمنا کرد و به گوش او خواند که بيا و من را بگير، مرد قبول نکرد. آخرِ سر به دختر تَشَر زد و رفت و رفت تا رسيد به گرگ. گرگ گفت: 'اى آدمىزادِ دوپا! خيلى شنگول و سرحال به نظر مىرسي. دروغ نگفته باشم فلک را پيدا کردهاي' . |
مرد گفت: 'راست گفتي! دواى سر دردِ تو هم مغزِ يک آدم احمق است و بس' . |
گرگ گفت: 'برايم تعريف کن ببينم چطور توانستى فلک را پيدا کنى و در راه به چه چيزهائى برخوردي؟' |
مرد روبهروى گرگ نشست و هر چه را شنيده و ديده بود با آب و تاب تعريف کرد. |
گرگ که نزديک بود از تعجب شاخ دربياورد، گفت: 'بگو ببينم چرا مرواريدِ درشت را براى خودت ورنداشتى و براى چه با آن دختر عروسى نکردي؟' |
مرد گفت: 'خدا پدرت را بيامزد! ديگر به مرواريد درشت و تخت پادشاهى چه احتياجى دارم؛ چون بوتهٔ بختم را حسابى سيراب کردهام و تا حالا حتماً براى خودش درخت شادابى شده' . |
گرگ سرى جنباند و گفت: 'اگر تو از اينجا بروى من از کجا احمقتر از تو پيدا کنم؟' |
و تند پريد و گلوى مرد را گرفت. او را خفه کرد و مغزش را درآورد و خورد. |
- به دنبال فلک |
- چهل قصه، گزيدهٔ قصههاى عاميانه ايراني، ص ۲۹ |
- پژوهش و بازنويسى: منوچهر کريمزاده |
- انشارات طرح نو، چاپ اول ۱۳۷۶ |
همچنین مشاهده کنید
- حسن ترسالو (ترسآلوده ـ بسیار ترسو)
- تاجر و غلام سیاه
- گنج
- کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید (۳)
- گلنار و دوریش حیلهگر (۲)
- سرگالش (سر چوپان)
- مرغ سعادت (۳)
- شاهزاده و ملکه خاتون (۲)
- کرّهٔ دریائی (۲)
- گرگ نادان
- فلکناز (۲)
- قُچاق قلابی
- علی پیسو و چارخ
- عزیز پسر عیوض، و گلزار خانم
- بیبی نگار و می سس قبار
- سیب خندان و نار گریان
- گرگ و روباه
- سنگ راز
- شاهزاده ابراهیم و دیو
- طیِ لب طلا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست