چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بمشو همره مرغان که چنین بی‌پر و بالی


بمشو همره مرغان که چنین بی‌پر و بالی    چو نه میری نه وزیری بن سبلت به چه مالی
چو هیاهوی برآری و نبینند سپاهی    بشناسند همه کس که تو طبلی و دوالی
چو خلیفه پسری تو بنه آن طبل ز گردن    بستان خنجر و جوشن که سپهدار جلالی
به خدا صاحب باغی تو ز هر باغ چه دزدی    بفروش از رز خویشت همه انگور حلالی
تو نه آن بدر کمالی که دهی نور و نگیری    بستان نور چو سائل که تو امروز هلالی
هله ای عشق برافشان گهر خویش بر اختر    که همه اختر و ماهند و تو خورشیدمثالی
بده آن دست به دستم مکشان دست که مستم    که شراب است و کباب است و یکی گوشه‌ای خالی
بدوان مست و خرامان به سوی مجلس سلطان    بنگر مجلس عالی که تویی مجلس عالی
نه صداعی نه خماری نه غمت ماند نه زاری    عسسی دان غم خود را به در شحنه و والی
عسس و شحنه چه گویند حریفان ملک را    همه در روی درافتند که بس خوب خصالی


همچنین مشاهده کنید