دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
شاهزاده و ملکه خاتون
يکى بود، يکى نبود. در روزگاران کهن پادشاهى زندگى مىکرد که پسرى بهنام جمال داشت. يکى از روزها همسر پادشاه دچار بيمارى سختى شد و فوت کرد. |
روزى وزرا و وکلا همگى به نزد پادشاه آمدند و گفتند پادشاه به سلامت باشد، ناشايسته پادشاه نيست که بدون همسر بماند. تو بايد همسرى اختيار کنى تا از فرزند تو نيز نگهدارى کند. |
پادشاه دختر وزير را به همسرى برگزيد. براى ازدواج شاه و دختر وزير، هفت شبانهروز جشن گرفته شد. روزها يکى پس از ديگرى سپرى شد و پسر پادشاه به سن پانزده سالگى رسيد و آنچنان زيبا و خوشقيافه شد که چشم از تماشاى او سير نمىشد و نگاه هر ببيننده را خيره مىساخت. چنين بود که همسر جديد پادشاه، يک دل نه صد دل عاشق جمال شد و عنان اختيار از کف داد و روزى راز خود را در خلوت با جمال فاش ساخت و گفت: 'تاب و توان دورى از تو را ندارم و دست از طلب بر نمىدارم تا کام دل مرا برآورده سازي.' |
از تعجب، مو بر تن جمال راست شد و گفت: 'چه مىگوئي؟ مگر ممکن است زنى عاشق پسر خود شود، شيطان بر وجود تو غلبه يافته، و بايد از اين خواست خود دست بردارى و توبه کني.' |
زن پادشاه گفت: 'حتى تا پايان زندگى خود هم شده بايد به وصال تو برسم.' |
هرچه جمال بيش گفت زن پادشاه کم شنيد و سرانجام جمال تصميم گرفت از او دورى کند. نامادرى از اينکار او عصبانى شد و با خود: 'باشد! يا خواستهٔ مرا اجابت مىکنى و يا اينکه زندگى خود را در اين راه از دست خواهى داد.' |
چند روز ديگر سپرى شد. زن پادشاه بار ديگر جمال را ديد و گفت: 'حالا چه مىگوئي. خواستهٔ مرا برآورده مىکني؟' |
جمال گفت: 'مگر عقلت را از دست دادهاي؟ تو مادر من هستي. چنين چيزى ممکن نيست.' |
زن گفت: 'من اين حرفها را نمىفهمم. بايد به وصال تو برسم.' |
جمال با عصبانيت از زن پادشاه جدا شد. آتش خشم در دل نامادرى شعله کشيد و با خود گفت: 'حالا ببين چهطور زندگىات را از تو خواهم گرفت.' |
غروب فرا رسيد و پادشاه پس از فراغت از کارهاى روزانه به اتاق نشيمن نزد همسر خود آمد. زن به پادشاه گفت: 'فرزند ما جمال خيلى پرخورى مىکند.' |
پادشاه گفت: 'باشد! بگذار هرچه قدر مىخواهد بخورد، از دارائى دنيا در اختيار ما است.' |
زن گفت: 'چرا متوجه نمىشوي، او نيت بدى دارد.' |
پادشاه گفت: 'من معنى حرفهاى تو را نمىفهمم.' |
زن باز تکرار کرد: 'نيت بدى دارد.' |
پادشاه در پاسخ همسر خود گفت: 'آنچه در دل دارى بر من آشکار کن، چرا حرف خود را صريح نمىگوئي؟' |
زن گفت: 'کسى که نيت بدى داشته باشد باعث مرگ پدر و مادر خود خواهد شد. چندى پيش مادر او فوت کرد و حالا نوبت تو است. بايد چارهاى بينديشي.' |
پادشاه که شخص سادهلوحى بود، با شنيدن اين سخنان ترس بر او چيره شد و پرسيد: 'چه کنم تا اين بلا رفع شود.' |
زن که انديشهٔ انتقامجوئى رهايش نمىکرد با خونسردى گفت: 'هيچ! بايد فوراً دستور بدهى پسرت را گردن بزنند.' |
پادشاه پذيرفت. لباس سرخى پوشيد و بر تخت نشست و فرمان داد تا پسرش جمال را در دم گردن بزنند. ميرغضبهاى دربار، جمال را در برابر چوبهٔ دار حاضر کردند. |
حالا بشنويد از وزير هوشيار و عادلى که در خدمت پادشاه بود. وزير که ديد پادشاه فرمان اعدام فرزند خود را صادر کرده است گفت: پادشاها! اگر اين تصميم را به ناحق گرفته باشى از کار خود پشيمان خواهى شد. گناه فرزند را بر من ببخش و او را به ديار ديگرى تبعيد کن؛ حتماً! شنيدهاى که گفتهاند: 'از دل برود هر آنچه از ديده برفت.' اگر به اعدام او امر کني، اينکار داغى بر دل تو خواهد نهاد. اما جدائى نيز برادر مرگ است. |
پادشاه پس از شنيدن سخنان وزير، از اعدام پسر خود صرفنظر کرد و دستور داد جمال را در جنگل دوردستى رها کردند. جمال رفت و رفت تا به منزل تاجرى رسيد و گفت: 'گرسنهام کمى نان به من بدهيد، خدا عوضتان بدهد.' |
همسر تاجر که زن بسيار مهربانى بود، با ديدن زيبائى جمال، شيفتهٔ او شد و به شوهرش گفت: 'اى مرد! از اين پسر غريب بپرس کيست؟' |
تاجر پرسيد: 'فرزند، تو کيستى و از کجا مىآئي؟' |
پسر گفت: 'سرگردانم! مرا به نوکرى خود مىپذيريد؟' |
زن تاجر به همسر خود گفت: 'اى مرد، ما فرزندى نداريم. او را به فرزندى بپذيريم که جوان آبرومند و زيبائى است.' |
تاجر قبول کرد و جمال را به فرزندى پذيرفتند. جمال نزد آنها ماند. تاجر و همسرش او را خيلى دوست مىداشتند و با مهربانى از او مراقبت مىکردند. روزها و ماهها گذشت. روزى تاجر عزم سفر کرد. زن تاجر به جمال گفت: 'فرزند از روزى که به نزد ما آمدهاى اتاقهاى خانهٔ ما را هنوز خوب نديدهاى برخيز تا گشتى در خانه بزنيم تا همهٔ اشياء و وسايل خانه را خوب بشناسي. شايد کسى چيزى از تو خواست بايد جاى آن را بداني. آخر تو فرزند ما هستى و بايد از همهٔ چيزها خبر داشته باشي. |
زن تاجر به همراه جمال شروع کردند به وارسى اتاقها. درِ اولين اتاق را که گشودند، جمال ديد آنجا مملو از ظروف گوناگون است. دومين اتاق پر از جواهرآلات بود و همينطور تا به سىونهمين اتاق رسيدند. اين اتاق پر از لعل و طلا و در و جواهر بود. جمال مبهوت ماند. زيرا مىپنداشت که در خزانهٔ هيچ پادشاهى اينقدر جواهرات گرانقيمت يافت نمىشود. جمال ديد که در چهلمين اتاق را سه بار قفل کردهاند. به مادرش گفت: 'مىتوانم اين اتاق را هم ببينم.' |
مادر گفت: 'اين اتاق خالى است. |
جمال با تعجب پرسيد: 'پس چرا سه قفل بر آن زدهاند.' |
مادر بىاراده تکرار کرد: 'اتاق خالى است.' هر چه جمال خواهش و تمنا کرد. همسر تاجر درِ چهلمين اتاق را به روى او نگشود، و اين امر موجب ناراحتىاش شد. با خود فکر مىکرد: اگر اتاق خالى است چرا با اين همه دقت سه قفل بر آن زدهاند. فکر اين اتاق ظاهراً خالى همواره او را آزار مىداد. بهحدى که از شدت ناراحتى به بستر بيمارى افتاد. همهٔ حکيمباشىها را بر بالين او آوردند اما مداواى هيچکدام اثرى نبخشيد. سرانجام مادرش از او پرسيد: 'پسرم! شايد خودت علت اين همه ناراحتى خود را بداني، شايد گرفتار آتش عشق شدهاي.' |
جمال گفت: 'فکر آن اتاق خالى مرا چنين ناخوش کرده است.' |
مادر گفت: 'خوب برخيز تا آن اتاق را به تو نشان بدهم.' |
جمال با شنيدن اين حرف چنان از جا برخاست که انگار اصلاً بيمار نبوده است. با هم به آن اتاق نزديک شدند. مادر در اتاق را گشود. جمال نگاهى به داخل انداخت و ديد اتاق واقعاً خالى است. همه جاى اتاق را وارسى کرد اما چيزى در آن نيافت. با شگفتى از مادر پرسيد: 'پس چرا در اتاق خالى را قفل کردهايد؟ چه سرى در کار است؟' |
مادرش گفت: 'فرزندم، جمال! پدرت در اين اتاق مىخوابد.' |
جمال گفت: 'نه باور نمىکنم. مگر مىشود باور کرد پدرم با اين همه دارائى و اين همه اتاقهاى پر، شبها در يک اتاق خالى روى زمين بخوابد.' |
مادر که فهميد نمىتواند چيزى را از او پنهان کند، گفت: 'خوب پسر، آن بالا را نگاه کن.' |
جمال نگاهى به آن سر انداخت. ديد تابلوئى از آن بالا آويزان است که پارچهاى بر روى آن کشيدهاند. پارچه را به کنارى زد و از ديدن تصوير دختر زيبائى که بر آن نقش بسته بود مبهوت ماند. پرسيد: 'او کيست؟' |
مادر گفت: 'پسرم! پدر تو عاشق اين دختر است. مدتها در جستجويش بود، اما اثرى از او نيافت. حالا روزى سه بار در اتاق را باز مىکند تا اين تصوير را تماشا کند.' |
جمال يک دل نه صد دل عاشق آن دختر شد. به مادرش گفت: 'من بايد به جستجوى اين دختر بروم.' |
مادر گفت: 'فرزند، اينکار از عهدهٔ تو ساخته نيست. پدر تاجر تو با همراهان بسيار به دنبال آن دختر رفت اما ناموفق برگشت.' |
هر چه مادر گفت فرزند نشنيده گرفت تا اينکه سرانجام مادرش به اينکار رضايت داد. از سىونهمين اتاق خورجينى مملو از لعل و جواهر برداشت، به جمال داد و گفت: 'اين خورجين را هم همراه خود ببر. نام آن دختر ملکه خاتون است. اين را از پدرت شنيدهام.' |
پسر، اسبى از اصطبل بيرون آورد تا راه سفر در پيش گيرد. در همين هنگام پدرش از راه رسيد و گفت: 'فرزند عزم کجا داري؟' |
جمال گفت: 'پدر! به جستجوى ملکه خاتون مىروم.' |
پدرش گفت: 'فرزند! بيهوده آب در هاون نکوب. پهلوانان و شاهزادگان بسيارى از سراسر دنيا به جستجوى اين دختر رفتهاند. اما نتوانستهاند او را همراه خود بياورند. با اين وضع کارى از تو ساخته نيست.' |
جمال گفت: 'پدر! به هر حال اينکار بىضرر است. اگر من نتوانستم او را همراه خود بياورم به تنهائى باز خواهم گشت.' |
همچنین مشاهده کنید
- خروس زیرک
- مشدی رحیم و نان جو
- ماهبانو و ماهبالو
- شاه عباس و پینهدوز
- کربلائی فراش و دزدان
- مرغ زرد (۲)
- ملکجمشید و دختر پادشاه (۲)
- قصه فاطمه بدبخت
- کاسعلی مُرد، اما آرزویش را به گور نبرد
- درخت سیب و دیو(۲)
- سبزعلی، سبزهقبا
- سرخ مونج
- غیر ممکن (۲)
- مکر و حیلهٔ زن
- قسمت
- گل خندان
- عشق شاهزاده خانم به غلام
- سیفالملک(۳)
- مرد روستائی و سه کوسه شهری
- خرگوش و لاکپشت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست